من این مشکلمو صد بار گفتم ولی بازم میخوام بگم چون اروم میشم وقتی میگم من از بچگی هفت سالگی خودارضایی میکردم و فقط هم به همجنسام میل داشتم اصلن ازدواج رو راهی برای ارضا نمیدونم اگر هم ازدواج نکنم این خ.ا جهنمیم میکنه اخر نمیدونم چکار کنم از بس خ.ا کردم مبتلا به جنون شدم و قرصهای دوقطبیا و اسکیزوفرن رو میخورم بعضی وقتا افسردگی شدید میاد سراغم که همش میخوابم اصلن موندم چکار کنم اولن کسی زن یه ادم بی دست و پا و بیکار مثل من نمیشه تازه مریض هم هستم اگر هم نبودم با زنها ارضا نمیشم و از امیزش.باهاشون میترسم هیچی نمیخوام ولی میخوام جهنمی نشم
بچه ها من دیگه دارم نا امید میشم
حس خیلی خیلی خیلی بدی دارم فکر کردن به اون روزای کثافت بارم داره دیوانم میکنه!
اون روزا تموم شده اگه بخواین اینجوری فک کنین هم ناامید میشین هم انرژی و زحمت الانتون هدر میره
بدی حالم اینه که نمیدونم دقیقا چمه.
4سال بود ارزو میکردم 17سالم شه.کلی امیدو ارزو داشتم براش
حالا الان میفهمم که بدترین اتفاقای زندگیم تو همین 17سالگی بوده.منتفرم ازش.خدایا این دو ماهم خودت بگذرون تموم شه
(1395 دي 7، 13:47)nasim021 نوشته است: [ -> ]4سال بود ارزو میکردم 17سالم شه.کلی امیدو ارزو داشتم براش
حالا الان میفهمم که بدترین اتفاقای زندگیم تو همین 17سالگی بوده.منتفرم ازش.خدایا این دو ماهم خودت بگذرون تموم شه
این سن و سال نیست که کیفیت فکر و ذهن مارو مشخص می کنه
این فکر ما و نوع نگاه ماست
هوشمند زندگی کنید حتی در اوج اتفاقات ناامید کننده و بحرانی
از تجربه های خواهرای بزرگترمون تو کانون استفاده کنید و باهاشون مشورت کنید
درواقع چند سال بود که به این حد سریالی نشده بودم
و واقعا دیگه چاره ای ندارم جز اینکه بردش باشم 2روز یا 3 روزی یکبار ..... تا کمتر اذیت کنه
البته میدونم هرچی بیشتر جواب بدم اون بیشتر ازم میخواد دیگه مهم نیست دلم الان فقط مرگ میخواد
بدجوری مریضم شدم یک مریض جنسی نمیتونم خودمو جمع و جور کنم
تا دیروز مسجد و امام حسین و عاشق شهادت امروز یک بازنده و ترس گناه های بد
یا مهدی ادرکنی
هِی، انگار باید همینطوری تا ابد ادامه داشته باشه
کجاست اراده
کجاست؟
کجام؟
کجایی اراده تا این درد رو کنترل کنی
نه نه اینو نمیخوام
شاکرم برای تمام نعمت هایی که دارم و تمام نعمت هایی که خواهم داشت و برای تمام به ظاهر محرومیت ها
خدایا شکر
یه اتفاقی تو زندگیم افتاده که هیچ وقت تجربش نکردم...
چند وقتیه که البته نمازمو میخونمو سرم به سنگ خورده مثلی که...و همچنین ادم بهتری شدم...اما چیزی که بهم یه انرژی فوق العاده داده...اینکه...احساس میکنم خدا و ائمه بهم لطف کردن و یه نظری کردن که هدایت بشم...راستش یکی از اماما منو طلبیده و اگه قسمت بشه راهیم...
اصن باورم نمیشه من اینجوری حرف بزنم...هیچ موقع از زندگیم انقدر معتقد نبودم...
احساس میکنم از عقلم بیشتر استفاده میکنم و با واقعیت زندگی بیشتر اشنا میشم...یه بیداریه...این روزا قصه زیاد میخونم که بیدارشم تا بخوابم... 49-2 Confetti
چقدر پر مدعی و مضخرف هستم من.
متاسفم که مجبورین من رو تحمل کنین.
به زودی زود درست خواهم شد ان شاء الله
چقدر بد آدم از خودش ناامید بشه برای رسیدن به خواسته هایی که داشته ...
😧
هر چند خوشحالم دارم این روزا دارم خ.ا ترک میکنم ولی زندگیم خیلی به هم ریخته هس خیلییی
سلام بابا علی
نمیدونم چی بگم بهتون ولی فک کنم یکم ناامیدتون کردم شایدم از یکم بیشتر
آخه منکه از خودم خیلی ناامید شدم.
بابا علی یادتونه اون روزا چقدر بهاتون حرف میزدم
دوست داشتم تلاش کنم به موفقیت برسم مثل شما
و جونمو مث شما فدای کشورم و اعتقاداتم بدم
یادتونه بابا علی
میدونم خوب یادتونه یه پدر از دختر یکی یه دونه اش نمیتونه غافل بشه
ممنونم که منو به دختر پذیرفتید و تاجازه دادین بابا خطابتون کنم
ممنونم که منو با دنیای بزرگتری آشنا کردین
اما بابا علی
من خودم گند زدم به همه چی و همه چی رو خراب کردم
گاهی وقتا با پرویی تمام میگم همینی که هست
اما من که میدونم این نیست میدونم بخوام تلاش کنم میتونم برسم به آخرین پله اهدافم
بابا علی خودت خوب میدونی درد من مث بقیه نیست
شایدم هست و من سرمو کردم تو برف و فک میکنم متمایزم
بابا علی ازتون خواهش میکنم یه بار دیگه که بگم نه
میخوام با پرویی تمام ازتون بخوام هربار که شکستم در راهم و اراده ام کم شد
از خدا اجازه بگیرید و دستمو بگیرید تا زودتر بلند شم تا زودتر دوباره از اول شروع کنم
میدونم خدا دوستم داره اونقدر دوستم داره که از درکم من خارجه
بابا علی شما که پیش خدا هستین میشه بهش بگید
یه اراده ی گنده یهویی و پایدار بهم بده تا نمازمو از سر بگیرم
این روزا همه ی شکستام اخرش به نماز نخوندم میرسه
و همه ی حرفای اطرافیان خواسته و نا خواسته سمت نماز خوندنه
بابا علی میشه از خدا بخواین یه موقعیتی جور کنه باهاش تو حرم اقا امام رضا خلوت کنم
و...
خودتون بقیه حرفامو میدونید
پیوست: بابا علی زندگی من شهید سید علی اقبالی است. کسی که در خاک دشمن مظلومانه به بدترین نحو ممکن شهید شد.
روحیه ام خیلی گرفته
تو اوج افسردگیم
دیگه ترک این گناه رو فراموش کردم , حتی انجام دادنش رو
از همه چی خسته شدم , از درس , از خوابگاه , از حرف زدن
حتی حوصله غذا خوردن هم ندارم
هرقدر سعی می کنم خودمو امیدوار کنم نمیشه
دلخوشی پیدا نمی کنم
نمی دونم چیکار کنم
هر وقت پدر مادرم زنگ می زنن براشون فیلم بازی می کنم ,بیچاره ها کلی ذوق کردن واسه ارشد دانشگاه شریف قبول شدم , نمی دونن تو چه بحرانیم
رسیدم به یاس فلسفی
دارم به دوران دبیرستان فکر می کنم که کل دغدغه ام ترک این گناه بود.......