بچه ها من كوچيكتر از اونم ك بخوام توصيه اي داشته باشم و بعنوان ي همدرد تجربمو ميگم من هروقت اينجا رو ول كردم ب شكست رسيدم نه كه ب كانون شرطي شده باشم كه بود و نبودم اينجا پاكي و شكستم رو بخواد رقم بزنه بلكه اينجا بهم ياداوري ميكنه بايد تلاش كني و كم نياري و خودتو هميشه در معرض حمله شيطان بدوني و هيچوقت ب خودت مطمئن نشي ك اره تموم شد و رها شدم!
اشكال نداره بچه ها همين حال بد رو غنيمت بدونيد اغوش خدا هميشه برامون بازه بچه ها
شكست و زمين خوردن جزيي از مسير تركه دستاتونو بذاريد رو زانوهاتون بازم بلند شيد با خدا حرف بزنيد با هر زبوني ك راحتيد بشينيد سرسجاده يا براش بنويسيد يا هرروشي ك بهتون ارامش ميده باهاش حرف بزنيد ازش كمك بخوايد شكست رو اناليز كنيد ببينيد كجاي كار ميلنگه وكجا رو بايد اوكي كرد ان شاالله خدا ياور همه مون باشه
موندن تو حال بد فقط و فقط زمينه سريالي شدنمونو فراهم ميكنه
سلام دوستان.
اتنا نامی در پروفایل من پیام داده...
لطفا جمع بشید پروفایلم بهش کمک کنیم
رفتن غیرقابل اجتنابه
اونایی که می رن دنبال آرزوهاشون
و من مطمئنم به همه آرزوهاشون می رسن چون لیاقتش رو دارن
رفتن و رفتن و رسیدن
یه مدته هر کاری انجام میدم پیشرفت به حساب نمیاد نهایت خودمو از نقطه منفی به صفر رسوندم
دلم برای یک جهش تو زندگیم تنگ شده
خدایا اخر عاقبتمون بخیر کن
هرسال انگار گناهکار تر از سال پیش میشم
اعتقاداتمم کمتر میشه انگار
نمیدونم دیگه چی درسته چی نادرست
سالهای قبل حضور پررنگی تو مراسمات سوگواری داشتم ولی الان نه
دیشب مادرم هرچقد اصرار کرد بیا بریم هیئت نتونستم برم
پای رفتن نداشتم ولی خونه دعای جوشن کبیر خوندم و تموم سعیمو کردم که دلمو صاف کنم و فقط به قرب الهی فکر کنم
ولی قرآن سر نگرفتم و بعداز دعا یکم با خدا صحبت کردم و خوابیدم
یکی به من بگه این نوع سوگواری قبوله؟!ااصن عزاداری محسوب میشه؟!
(1397 خرداد 16، 11:56)darling نوشته است: [ -> ]هرسال انگار گناهکار تر از سال پیش میشم
اعتقاداتمم کمتر میشه انگار
نمیدونم دیگه چی درسته چی نادرست
سالهای قبل حضور پررنگی تو مراسمات سوگواری داشتم ولی الان نه
دیشب مادرم هرچقد اصرار کرد بیا بریم هیئت نتونستم برم
پای رفتن نداشتم ولی خونه دعای جوشن کبیر خوندم و تموم سعیمو کردم که دلمو صاف کنم و فقط به قرب الهی فکر کنم
ولی قرآن سر نگرفتم و بعداز دعا یکم با خدا صحبت کردم و خوابیدم
یکی به من بگه این نوع سوگواری قبوله؟!ااصن عزاداری محسوب میشه؟!
فکر میکردم این مشکل خودمه فقط...نگو همه داریم اینجوری میشیم
نمیخام حرفای آخرالزمانی بزنم شاید الان اصلا وسط زمان باشیم و صد نسل بعد من بشه بهش بگیم اخرالزمان...ولی واقعا الان جوری شده موندن بر دین حق مثه نگه داشتن آتش در دست شده.من با قدیمی ترها که صحبت میکنم به اینکه سخت شده همه موافقن
از هر طرف یه شبهه میاد
از هر طرف یکی که واست بزرگه و قبولش داری حرفی میزنه و کاری میکنه که همه چی رو زیر سوال میبره
سرت رو به هر سمتی هم میچرخونی پر شده عرفان های نوظهور که میبینی از تویی که ادعای دینداریت میاد بهتر رفتار میکنن و بهتر زندگی میکنند
من چون سعی میکنم هر اتفاقی که میفته راجع به حقانبت مذهبم و دینم سرسری نگذرم خیلی از این سه مساله بالا رو با تلاش و مطالعه و پرسش و فکر سعی میکنم حل کنم. یعنی سعی در آپدیت کردن خودم دارم
ولی برای من از همه اینها مهمتر اینه
ا باید قبول کرد وقتی همه چی میخوریم همه حرفی میزنیم همه کاری میکنیم همه چی رو میبینیم و حد و مرزامون کم رنگ شده مسلما معنویت آدم کم میشه...
میدونی یعنی میدونم نمازصبح خوبه میدونم احیا میگیرم حالم خوب میشه میدونم قرآن بخونم حس خوب بهم دست میده ولی نمیکنم یعنی اینکه میگن کارای زشت سلب توفیق میکنن رو به عینه میبینم
خدایا اگه کانون هم نبود دیوونه میشدم
نقل قول: باید قبول کرد وقتی همه چی میخوریم همه حرفی میزنیم همه کاری میکنیم همه چی رو میبینیم و حد و مرزامون کم رنگ شده مسلما معنویت آدم کم میشه...
دقیقا.
سخته ببینی مثل برگی شدی که به هیچ شاخه ای وصل نیست
چون هر نسیم اختیارتو صلب می کنه
سلام بر همگی کانونی ها امیدوارم روزهای خوبی داشته باشین
دوستان رئیس و فرماندهان یه پیشنهاد داشتم اگر امکانش هست برای جام جهانی یه قسمت بزارین که توش بتونیم پیش بینی و کل کل بکنیم به نظرم جالب میشه
به امید طلوع صبح پیروزی
اخی یادش به خیر
مسابقات والیبال اینجا چقدر من حرص خوردم
مخصوصا بازی با لهستان
اینم لینک میزگرد و مباحث پیرامون ورزش :
http://www.ktark.com/thread-321.html
خداییش کانون این همه ساله هست ممکن بود چنین جایی نمی داشت؟
سلام...
دیروز...دیشب...خیلی خجالت کشیدم.خیلی زیاد.
انقدر که فکر میکنم هیچ موقع تا این اندازه خودمو سرزنش نکردم.
کاش گاهی اوقات میشد زمان را از حرکت نگاه داشت.
روبه رویش ایستاد...با کف دست تخت سینه اش کوبید و سرش فریاد کشید...
که نرو.
که بمان..
که دلم تنگ شده است برای آن زمان...
که نرو...که بزن
بر تن بی رمقم شلاق هایت را بزن...اما نرو!
رفت...خیل عمیق احساساتم همراه گناه نکرده و کرده ام رفت.
و حالا احساس غربت میکنم...میان جدید بودن دردهایم...و جدید بودن روش دلداری دادن معبود محصور شده ام.
و هنوز میبینم.
کابوس تمام شب هایم شده ای شیطان...
به خدا قسم که منتظر آن روزم...همان روز که مولای من سرت را...ریشه ات را ز بیخ و بن برکند.
نمیگویم ای کاش...
نمیگویم وای...چرا
من هیچ چیز نمیگویم...من فقط چشمم که به در روی خدا گناه کردن می افتد...ازین همه وقاهت خودم آب میشوم...کاش واقعا میشد آب میشدم و جایی میان خاک ها فرو میرفتم...
تا انقدر پرده ندرم جلوی معبودم. جلوی امامم
انقدر کثیف شده ام؟ که ندیدم چطور امامم گریه کرد؟
از کی انقدر وقیه شدم؟
زمان...حالا که فکرش را میکنم...میگویم رفتنت با نرفتنت تفاوت نمیکند!
اللهم عجل لولیک الفرج...
حتی این جمله هم مرا متأثر میکند. پرده دریدم...مولایم امروز هم نیامد...و من میدانم تقصیر من بود.
ای خاک ها...فرو بریزید...بر سر منی که انتظار مولایم را به لذت گناهی فروختم.
گناهی که حتی نفرتم از او روز به روز بیشتر میشود.
اگر آدم بود...احتمالا الان زنده اش نمیگذاشتم!
التماس دعا
(1397 خرداد 18، 8:11)می توانم نوشته است: [ -> ]اخی یادش به خیر
مسابقات والیبال اینجا چقدر من حرص خوردم
مخصوصا بازی با لهستان
اینم لینک میزگرد و مباحث پیرامون ورزش :
http://www.ktark.com/thread-321.html
خداییش کانون این همه ساله هست ممکن بود چنین جایی نمی داشت؟
نه خدایی ولی فعالیت توش کمه من ندیده بودم شما به بزرگواری خودت منو ببخش...:
چی می شه که عبدت نمی شم
چی می شه که برده ت نمی شم
مگه من نمی دونم تمام لذت و خوشبختی دنیا توی بردگی تو رو کردنه...؟!
فکرشو بکن
یه روز منم مثل بنده های خوبت "بله سرورم" گو بشم
چقدر زندگی شیرین می شه...
سرورم! می شه این روسیاه رو هم بخری؟!