بچه ها من ضربه شدیدی خوردم
خیلی داغون شدم
من نماز خوندنمو اخلاقمو و یه سری چیزای دیگه رو درست کردم اما ذهنم پاک نمیشه از هرزه نگاری ها از سرو تیپ جنس مخالفی که تو خیابونو میبینم ذهنم داغونه
من یه بار سی چل روز ترک کردم اما الان احساس میکنم دوباره اعتیادم برگشته :(
هر چار پنج روز یه بار دست به اون کار میزنم در کمال ناباوری و سرخوردگی
نمیدونم چیکار کنم
خیلی حرمت شکنی کردم
شرایطم خیلی حساسه این روزا
نمیدونم چ غلطی کنم وسوسه بعد چار پنج روز با یه مدل خاصی میاد اونم از ذهن داغونم شروع میشه و منم بهش بله میدم :((
میدونم بده این کار گناهشو میدونم قصد ترکو میدونم از همه چیز درصد بالاییش رو میدونم اما بازم ...
نمیخوام دوباره وضعیتم به حاد بودن قبل برسه و اعتیادم شدید بشه چیکار کنم :(((
همه چی با این ذذذذذهن لعن... ی برمیگرده باید تا دیدی داره شروع میکنه قطعش کنیوقتی افتاد رو دور و رفتی تو زنجیره نمیتونی جلوشو بگبری خدایا کمکون کن همون اول جلوشو بگیریم
دیروز باز داشت شروع میکرد اولین دوره شرکت میکنم ولی تونستم فکرمو قط کنم هرچن هر وز بیشتر میشه
اروم اروم درستش میکنم
نقل قول: بچه ها من ضربه شدیدی خوردم
خیلی داغون شدم
به نظر من طرز فکرت رو عوض کن
به جایی اینکه دختر مردم رو روی هوس نگاه کنی
از روی عشق نگاه کن
فرض کن اون دختر قرار همسر تو باشه
قرار در کنار تو آسایش و امنیت داشته باشه
براش ارزش قائل بشو
او رو دوست داشته باش نه برای هوس بازی بلکه برای عشق و محبت بی دریغ و بی منت
او دختر میتونه خواهر من باشه
او دختر میتونه همسر آینده تو باشه
پس طرز فکرت رو عوض کن
و به جایی اینکه در ذهنت با تصویر او منفی نگری کنی مثبت نگری کن و ی داستان رمانیک و معقول باهاش بساز
دختر مردم مثل دختر خودت میبینه
الان نه زن داری نه دختر
اما در آینده نزدیک هم زن دارمیشی هم دختر دار
به این فکر کن دوست داری دیگران چطوری با دختر و همسرت برخورد کنند
تو الان همین طوری با دختر و همسر مردم برخورد کن
من به این حرف رسیدما
ی چیز دیگه هم اینکه در تصورات به همسرآینده ات بی اندیش
و همیشه و هر زمان به یاد بیار که قرار ی روزی در کنار همسرت بهترین و خاطره انگیزترین
رابطه ها رو تجربه کنی
(1393 بهمن 20، 20:08)می توانم نوشته است: [ -> ]مبارک باشه عبد الله
التماس دعا
خیلی ممنون داداش رامتین و میتوان خانوم
خیلی عجیبه با اینکه بیماریم مزمن بود و دوسه تا دکترم گفتن درمان نمیشه درمان شد والان غرایزم درست شده
درمورد چربی خونمم دائم دکترم میپرسید چکار کردید ما میگفتیم هیچی اصلن خیلی عجیب
حتما از دعا های شما دوستای گلم بوده شما که آسمانی هستید و خدا خیلی دوستتون داره برام دعا کردید
چون یه التماس دعا داشتم ازتون قبل پستم
با اون دلهای پاکتون بازم برام دعا کنید
خیلی دوستتون دارم دوستان با خدا ومهربون من
دیگه برام مهم نیست مامان بابام بهم گیر میدن به خاطر درسم....
من تلاشم رو کردم...شبا تا ساعت 1 میخوندم اما نتونستم..میدونم جمعه ی بدی در راهه....خیلی بد...
اقا نتونستم....
شرمنده....
میتونستم برم دنبال اونکارا و راحت درسمو بخونم به چیزی که میخوام برسم...اما نرفتم سمتش...
به خاطر خدایی که نه میبینمش نه صداشو میشنوم!
ولی دوسش دارم...تمام تلاشمو میکنم تا خوشحالش کنم.....
خداجون دیگه هرکاری میخوای باهام بکن....حتی اگه نذاری اصلا درس بخونمم مهم نیست......
شبتون بخیر.......
درخشنده...
بهایی که برای به دست اوردن میدیم خیلی مهمه... نباید ارزشش بیشتر از چیزی باشه که به دست می آریم
کارت درسته پسر
نگران نباش
همونی که نه می بینیش نه صداش و می شنوی....
اساسی هوات و داره
یه آهنگ خیلی جالبه میگه
my best friend gave me the best advice
he said each day's a gift and not a given right
leave no stone unturned, leave your fears behind
and try to take the path less traveled by
that first step you take is the longest stride
if today was your last day and tomorrow was too late
could you say goodbye to yesterday?
would you live each moment like your last...
امروز روز خیلیییییی عجیب و خیلییییییی سختیه
خیلی عجیبه برام واقعا
من واقعا جنبه اینترنت رو ندارم چند بار امتحان کردم اینترنت یه عامل محرکه حتی سایتهای خوبش نمیخوام بخاطر یه کنجکاوی الکی آخرتمو از دست بدم:13:
(1393 بهمن 22، 17:32)عبد الله نوشته است: [ -> ]من واقعا جنبه اینترنت رو ندارم چند بار امتحان کردم اینترنت یه عامل محرکه حتی سایتهای خوبش نمیخوام بخاطر یه کنجکاوی الکی آخرتمو از دست بدم:13:
اینترنت مثل چاقو میمونه
همینطور که میشه باهاش ادم کشیو چاقو کشی کرد میشه باهاش میوه پوست کند و..
سعی کن محدود کنی استفاده ازش رو و کنترل شده باشه
سخته ولی شدنی
بله ان شاالله میخوام فقط در موارد ضروری مثل تحقیق و سوال ازش استفاده کنم نه هرروز و تفریحی
یه دو ساعت پیش بود که از خواب بیدار شدم ولی تو رختخوابم مونده بودم و افکارهای شیطانی ریخته بودن سرمو جون بیرون اومدن از رختخواب رو نداشتم. انگار افتاده بودم تو رینگ بوکس ازین شونه به اون شونه با هزارتا فکر و نقشه شیطانی در گذشته و آینده با تخیلات واضح . زده بود به سرم که کنجکاوی کنم در رابطه با اون فیلمها و افرادشون. همون لحظه هایی که در گذشت گیر کرده بودمو و نقشه های واضحی ترسیم میکردم برای کارای شیطانی که در گذشته میتونستم انجام بدمو لذت ببرم , در همین کش و قوسها یه چیزایی به یاد آوردم روزایی و فرصتهایی رو به یاد آوردم که به خاطر خ.ا از دست داده بودم. زمانی رو به یاد آوردم که به خاطر این کار کثیف دچار از دست دادن سلامتی شدم. اونم در سن نوجوانی که باید هر نوجوانی شورو نشاط و تحرک داشته باشه . اون موقع من کارم شده بود حسرت خوردن , حسرت اینکه چرا من نمیتونم با هم سنای خودم بازی کنم و رابطه درستی داشته باشم چه در مدرسه و چه در محله. من دچار مشکلی بودم که داشت منو هر روز افسرده تر و گوشه گیرتر میکرد.
از اون طرفم بابام بلد نبود چه طوری با هام رفتار کنه و با تحقیر کردنهاش بدتر هی خوردترم میکرد تا کمکم کنه. آه افسوس.
بیماریم , رفتارهای نامناسب بابام , خ.ا کردنم و دعواها و جنجالهای توی خونه و ضعیف بودنم باعث شده بود که اصلآ نخوام زندگی کنم. دیگه از زندگیم سیر شده بودم. چه دوران سختی بود برام. پر از خشم و ناکامی و تنهایی. هیچ کسی رو نداشتم که دردمو بگم براش . هیچ کسی رو که درست زندگی کردنو نشونم بده. هر کی دورو برم بود خودش به یه شکلی تو جاده خاکی بود.
آره توی این فکرها بودم توی دنیای گذشته که چه چیزهایی داشتمو از دست دادم , توی دنیای مرده و پوسیده گذشته که مال احمقاست.
همین که داشتم از غصه توی رختخواب به خودم می پیچیدم به خودم گفتم که دیگه نه , دیگه نمیخوام مثل اون روزا باشم , دیگه نمیخوام اون رنجهای سوزنده را داشته باشم. میخوام ترک کنم. میخوام بزرگ شم. میخوام قوی باشم . میخوام تلاش کنم. میخوام سرسخت باشم. میخوام در مقابل رنجهای سازنده استقامت کنم. میخوام تغییر کنم تغییر کنم.
میدونم که میشه , میدونم که میتونم آره من میتونم , تو میتونی , ما میتونیم
به لطف خدا.
دلم لک زده...
مشهد...
نیمه های شب...
روبروی ایوان طلا...
روی فرشهای دوست داشتنی صحن...
خیره به گنبد طلا...
نسیم خنک ....
و اشک...اشک...اشک...
و یک آرزو...
.....
خوش به حالت کبوتر.....
بچه ها دل منم خیلی گرفته. خیلی.
خیلی التماس دعا دارم.
گفتیم میایم مسافرت حالمون عوض می شه. ای بابا.
اندکی صبر سحر نزدیک است ...