(1399 شهريور 26، 15:38)علیرضا نوشته است: [ -> ]سلام خانم پاک فکر و خیالا همون طوری که خودتون میگین الکیه و همش از شیطانه که میخواد اذیتمون کنه
اگه میخواستین از خدا فاصله بگیرین که الان اینجا نبودین ، اینطور نیست؟
بی نهایت ممنون
انقدر با خودم این جمله را تکرار کردم تا تونستم به همه فکرها غلبه کنم
"من خدامو دوست دارم ، خدا هم منو دوست داره"
این جمله خیلی رو من تاثیر میگذاره
فقط کافیه بدونم برای کی مهمم
حالا که برای خدا مهمم طبق نظر خدا میرم جلو
"من تحت حمایت خداوند هستم"
چقدر خوبه که ما انسانها بدونیم تنها نیستیم و همیشه یک نیرویی که ما رو آفریده و به تمام نیاز های ما آگاهی کامل داره در حال حمایت کردن از ما هست. به آیه 186 بقره دقت کنید:
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الْدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَ لْيُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو) همانا من نزدیكم؛ دعاى نیایشگر را آنگاه كه مرا می خواند پاسخ مى گویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد كه به رشد رسند.
اول خداوند میگه من به شما نزدیک هستم هرگاه من را بخوانید خودم دعا های شما رو میشنوم و مستجاب میکنم پس به من ایمان بیارید و و دعوت خودم رو اجابت کنید تا من هم باعث رشد و پیشرفت شما بشم
ببینید خدا چقدر مهربون هست بیینید ما انسان ها چه پشتیبان قوی ای داریم اونوقت خودمون رو در حد یک عادت کوچیک میکنیم و نمیتونیم از پسش بر بیام و میگیم خیلی قوی هست،بیایید به هوای نفس بگیم پشتیبان ما خیلی قویتر از تو هست.
خدایا خیلی دوستت دارم
نقل قول: "من تحت حمایت خداوند هستم"
چقدر خوبه که ما انسانها بدونیم تنها نیستیم و همیشه یک نیرویی که ما رو آفریده و به تمام نیاز های ما آگاهی کامل داره در حال حمایت کردن از ما هست. به آیه 186 بقره دقت کنید:
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الْدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَ لْيُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
"من تحت حمایت خداوند هستم"
و اما بعد ..
امشب یه جمله قشنگی گفت .. به نظرم حرف خوبی بود ..
گفت که ..
خدا این اختیار و نعمت رو به ما داده که
بین اون چیزی که هستیم و اون حالی که داریم (که ممکنه خیلی سخت و بغرنج باشه)
و
اون چیزی که بروز میدیم و به صحنه عمل میاریم،
یه پرده و حایل بذاریم ..
گفت که ..
قرار نیست به همون بغرنج و بدیای که اگر حالمون هست، رفتار کنیم ..
ما آدمیم ...
خدایا .. شکرت .. خیلی زیاد ..
پ.ن:
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ ...
به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم ...
پدر عزیزم ..
ممنون که سختیهای هبوط رو تاب اوردی ..
واسطه شدی که تا امروز نسل پر برکتت ادامه پیدا کنه ..
واسطه شدی تا ما بشیم فرزندان شما .. و البته مادر مهربانمون ..
واسطه شدی تا خدای بزرگ، جلّ جلاله، بهمون خبر بده که
کرامتمون داده ...
پدر عزیزمون .. مادر عزیزمون .. از شما متشکریم.
لطفا دعا کنید که همه جوونها و به ویژه همه بچههای کانون، پدر و مادرهای با کرامتی بشن برای امتداد این نسل با کرامت ..
نقل قول: عاشق فاطمه زهرا
این شنبه که گذشت از ورود من به کانون یک سال می گذره.
یادم می آد اون شب رو.
یک سال گذشت و من هنوز آدم نشدم.
کاش کلمات می تونستند غمی که دارم رو توصیف کنند. ای کاش.
نقل قول: عاشق فاطمه زهرا
دو سال گذشت و من آدم نشدم.
نقل قول: عاشق فاطمه زهرا
(1394 شهريور 30، 22:59)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]این شنبه که گذشت از ورود من به کانون یک سال می گذره.
یادم می آد اون شب رو.
یک سال گذشت و من هنوز آدم نشدم.
کاش کلمات می تونستند غمی که دارم رو توصیف کنند. ای کاش.
سه سال گذشت و ...
شش ....
خیلیییییییییی می تونستم بهتر باشم.
من آخرش شکستت می دم.
از هر ۱۰۰ نفری که کانون میان چند نفر ترک می کنن؟
۲ نفر؟
از هر ۱۰۰۰ نفری که میخوان ترک کنن چند نفر موفق می شن؟
۱۰ نفر؟
من اما ناامید نمی شم.
حالم خیلی خوب نیست.
عاشق جان درسته که همه ی ما دوست داریم تا ابد ترک کنیم خ.ا رو و سمتش نریم..اما این خواسته نباید باعث شه به افتخاراتی که در طی دوران های پاکی طولانیمون به دست آوردیم بی اعتنا بشیم..شما برای من همیشه جزو اسطوره های پاکی کانونی..تو این مدتی که تو کانون بودم شکست از شما خیلی کم دیدم..این همه مدال و اعتبار که زیر عکستونه میدونید چیه؟ نشونه های تلاشه..تلاش برای پاک بودن و در راه پاکی قدم برداشتن..
دوستِ من..میدونم برای خودت بهترین ها رو میخوای و دوست داری تا ابد پاک باشی ولی یادت نره این وسط به این همه افتخارات سال ها و روزهای پاکی بی اعتنا نشی..
شما الگوی بسیاری از کسایی هستی که تازه وارد کانون میشن..میان پستات رو میخونن..یاد میگیرن ازت..پاکی های طولانی ات رو میبینن و می فهمن که میشه انقدر پاک بود..
یادمون نره شوق رسیدن به مقصد باعث نشه از زیبایی جاده غافل بشیم..
(1399 شهريور 27، 22:28)soshians نوشته است: [ -> ]تازه همه چیز رو درست کرده بودم ..تازه دیشب آشتی کرده بودیم و می خواستیم آخر هفته ی خوبی رو با هم داشته باشیم..ولی باز خودم گند زدم به همه چی..رفته بودیم بیرون خرید و من تو مغازه فهمیدم کارت بانکیم رو فراموش کردم..اونم خرید کرده بود و من داشتم آب میشدم جلو فروشنده..شاید بگید خوب پیش میاد..آره اگر اولین باری بود که این اتفاق می افتاد شاید خیلی بد نبود اما من بارها و بارها شده که این سوتی رو دادم..یه مشکلی دارم که بهش میگن ADHD.."اختلال بیش فعالی و عدم توجه" ..این مشکل باعث میشه همیشه همه چیزم رو فراموش کنم..یه مدت هم رفتم روانشناس ولی مشکل کماکان باقیست..
خسته شدم..واقعا خسته شدم از خودم..امشب وقتی دیدم همسرم داره تو حموم گریه می کنه قلبم واقعا شکست..ولی هیچی نمی تونم بگم..نمی تونم برم بگم نه درست میشه دیگه حواسم هست و این اشتباه رو نمی کنم..چون میدونم که ممکنه بارها و بارها این اشتباه تکرار بشه..
درود بر شما همرزم گرامی
من یکپیشنهاد برات دارم شما الان توی این وضعیت هستی و شرایط بهبود رو فعلا نداری نمیگم دنبالش نباش ها میگم فعلا نداری من یک راه حل موقت به شما میدم اول برای کارت بانکی سعی کن از اپلیکیشن های بانکی استفاده کنی که همه جا کارت به کارت رو قبول میکنن دوم مثلا سویچت رو جا میزاری از این به بعد سویچ رو وصل کن به یک وسیله که اگر نبریش نمیتونی و کار لنگه مثلا به لباست قاعدتا آدم لباس رو یادش نمیره چون اگر بره لخت باید بیرون بره یا با پیژامه بره. همه چیر رو به هم ربط بده و جوری کن که زمان خروج از منزل اصلا نیازی به فکر کردن نباشه البته شما میتونی در این تکنیک از همسرت هم کمک بگیری
یا حق
امشب با داداشم بحثم شد و دنیا واسم جهنم شد... اصلا دنیا رو سرم خراب شده بود ، همش اشک میریختم... خیلی خیلی خیلی حالم بد بود ولی بعدش خداروشکر داداشم باهام حرف زد و اوضاع و حالم بهتر شد...
جالب اینجاست بدونین داداش خونی هم نیستیم ولی همه چیز منه
داداشم قهرمان زندگیمه... بدون اون دنیا واسم جهنم بود...
مسابقه محرم رو دیدم
اصلا یادم بهش نبود.
خیلی دلم گرفت.
اربعین هم که امسال معلوم نیست. مراسمای محرم هم که این شکلی.
دلم شکست
دلهای شکسته مرهم میخوان کبلایی ..
امسال بار سفر به کجا میبندی مرد؟ .. امامت تو کدوم سرزمین منتظرته و از کدوم طول و عرض جغرافیایی هل من ناصر میگه؟
ابرضوی؟
ام ذی طوی؟
او غیرها؟
او خراسان جنوبی؟
او سیستان و بلوچستان؟
او سر پل ذهاب؟
.
.
.
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به در بیچاره مادر
وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر
نبیند هیچکس زحمت به دنیا
زمادربیشتر بیچاره مادر
تمام حا صلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر
مرحوم ایرج میرزا
امروز یه اتفاقی افتاد که اصلا خوب نبود
خدایا منو ببخشید
قول میدم کلی ازش عذر خواهی کنم
خدایا فقط من شرایطم خوب نیست خواهشا یه کمکی کن دلم آروم بشه بیخودی این استرس و عذاب وجدان باعث نشه بشکنم
چجور اتفاقی خانم پاک؟
مطمئنا یه چیز کوچیکه که ذهنتون بزرگش کرده ، اینقدر نگران نباشید ، خدا درستش میکنه.
(1399 شهريور 29، 14:16)علیرضا نوشته است: [ -> ]چجور اتفاقی خانم پاک؟
مطمئنا یه چیز کوچیکه که ذهنتون بزرگش کرده ، اینقدر نگران نباشید ، خدا درستش میکنه.
از یه نفر پول گرفتم یه کاری براش انجام بدم نشد
تقصیر خودم شد
حالا ساعت ۵ براش انجام میدم
ولی قشنگ از پشت تلفن صداش معلوم بود فکر کرده دروغ میگم و الکی میخواستم فقط پولش را بگیرم
دلم براش سوخت
خودمم ناراحت شدم
چیز کوچیکیه که تا دو ساعت و نیم دیگه حل میشه
ولی همین که همش آدم با خودش تکرار میکنه و خود خوری میکنه میشه شکست
صادقانه بگم این هفته خیلی سخته
منم خستم
ته ته ته ته دلم میگه این هفته با پاکی تموم نمیشه
ولی سعی میکنم محلش نگذارم
یک دنیا ممنونم از شما
چقدر خوبه یه جا باشه آدم دو کلام حرف بزنه
حرفام تو دلم مونده بود داشت خفه ام میکرد
حس میکنم از ارتفاع سقوط کردم و با مغز خوردم زمین.
یکی دستم رو میکشه.
اون یکی پام رو چسبیده.
و من موندم بالا سر جنازهای که نمیدونم چطور براش عزاداری کنم.
بسم الله
مشارکت شادن
برای من حیاتیترین عنصر در حفظ پاکی کنترل ذهنه پاشنه آشیل من در ترک همین مورده و بس..هرجا رهاش کردم به لغزش منتهی شد
امروز با دوست بهبودیم که تو اس ای باهاش آشنا شدم صحبت میکردم ی خانم متاهله با دوسال پاکی ..برام از خیانت همسرش گفت که ی چیز روتینه و دیگه بهش عادت کرده اینکه همسرش با روسپی ها از زمان مجردی رابطه داشته و هنوز داره
دوست بهبودیم به من گفت همسرش میاد از روابطش بهش میگه و ی چیز عادیه دیگه براش و اندکی از جزییات رو گفت ک ذهن منو آشفته کرد..
مشکل اساسی ای ک تو اس ای دارم همین مشارکتهاس ک شامل تجارب گوناگونه و منو آشفته میکنه هی میخوام قضاوت نکنم و خودبرتربین نباشم از طرف دیگه در ظرفیت خودم نمیبینم تحمل کنم در ذهنم نمیگنجه مستاصل میشم .. ذهن منه بیمار دنبال خوراکه برای فانتزی چیدن و وقتی مشارکت دوست بهبودیم رو میشنونم دیگه کنترل کردن سخت میشه برام
امروز دوست نداشتم بشنوم ولی دوستم همه رو نوشته بود و رفته بود ذهنم آشفته میشه مضطرب میشم ، نسبت به ازدواج بدبین میشم، نسبت به جنس مذکر حس تنفر تو وجودم ایجاد میشه، دچار تناقض میشم و آخرش مستاصل میشینم بالاسر خودم و کاسه چه کنم دست میگیرم...
گاهی میگم زندگی متاهلی که اینقد ما مجردا برا خودمون بزرگش کردیم میتونه اینقد سست و سطحی باشه؟ اینکه ته ته تههههه شهوترانی آخره آاااااااخرش مگه بیش از لذتی آنیه .. می ارزه واقعا ؟
با خودم فکر میکنم خدا تا لحظه مرگ احدی رو قضاوت نمیکنه آروم باش و دعا کن خدا وسیله هدایتشون رو براشون فراهم کنه.. بهتره منم صداقت شدید داشته باشم و نفسمو خفه کنم از قضاوت دست بردارم و زیرپوستی احساس برتری نکنم چرا که همه ما بیماریم و ی بیماری مشترک مارو به اس ای کشونده با این تفاوت ک من در مسیر ترک قرار گرفتم و اونا هنوز مسیر رو پیدا نکردن
خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم و بینشی که تفاوت این دو را بدانم
آمین