(1395 اسفند 21، 0:59)smwarrior نوشته است: [ -> ]گاهی وقتا انقده ا خودم بدم میاد
میخوام عق بزنم:/
از خودت نباش، از طرز فکرت باش
sent via tapatalk
یه داداش دارم که از نظر ذهنی مشکل داره ....بیشتر اوقات برام درده اما وقتی میبنمش فکر میکنم باید تلاش بیشتری بکنم تا بتونم براش زندگی بهتری بسازم!.....(هم درده و هم شاید درمان زندگی نابسامان من!)....
میان مشغله ها گم شده ام رفیق
ولی دلم برای هوایت همیشه بی کارست ...
دلم واسه همه تون تنگ شده
واسه شخصیت کانونی خودم هم...
خواهم بود از این به بعد...
گاهی اونقدر برای هیچ و پوچ و برای کوچیکترین مشکلات زندگیم دنبال انگیزه بودم که حرکت کنم و یا شاد باشم ، که دیگه تمام جمله های عالم برام بی معنی شدن!...بلد نبودم که انگیزه دادنی نیست انگیزه بعد از تموم کردن کار ساختنی میشه!!....
یادمه که:
حرکت نمیکردم میگفتم انگیزه بهم بدین تا حرکت کنم!
درس نمیخوندم میگفتم انگیزه کوو؟؟..بهم انگیزه بدین تا درس بخونم!!( حالا یا از مشاور یا از کلیپای انگیزشی و غیره!!.)...(..آرش واقعا نمیدونی باید اول درس بخونی و از درس خوندنت انگیزه بگیری؟!!....)
خونواده میرفتن مهمونی !! میگفتم با چه انگیززه ای بیام !!؟ من فقط جایی میرم که خوشحالم کنه یا بهم انگیزه بده!...( حالا قدم پات میشکست بری آقا آرش؟؟ شاید اندازه ی یه مشت انگیزه واست کنار گذاشته بودن توی همون مهمونی!؟؟ ....یارو بود میگفت : پدر سوخته هنوز نپوشیده میگه تنگه!!)
میخواستم اصلاح کنم سرو صورتمو یا برم لباس بخرم ! میگفتم : با چه انگیزه ای !؟؟ برای کی ترگل مرگل کنم!؟؟..( خب پسر خوب تو اول باید ترگل مرگل کنی تا کسی باشه !!)
خلاصه ... توی زندگی آقا آرش برای هر کار اشتباه و غلط و نادرستی انگیزه لازم نداشت !!.....اما برای هر کار درستی انگیزه میخواست!!.....این شد که بدون انگیزه یه گوشه نشست و راه غلط خ.ا رو در پیش گرفت!.....
به یزدان که گر ما (من!= آرش) خرد داشتیم!...کجا این سرانجام بد داشتیم!
(1395 اسفند 21، 8:31)smwarrior نوشته است: [ -> ] (1395 اسفند 21، 2:25)رضای 2 نوشته است: [ -> ] (1395 اسفند 21، 0:59)smwarrior نوشته است: [ -> ]گاهی وقتا انقده ا خودم بدم میاد
میخوام عق بزنم:/
از خودت نباش، از طرز فکرت باش
sent via tapatalk
فکرامم جزئی از خودمه!
درست، چیزی که امروز هستی نتیجه افکارت هستش
به هر چی فکر کنی به همون تبدیل میشی
همش به شادی و سرحالی فکر کن بعد از چند وقت میبینی داری تبدیل به ادم شادی میشی
چون ناخوداگاه میری سمت شادی
وقتیافکارت به این شکل باشه ، همینطور میمونی
تصمیمش با خودتونه ، از خودتون یا افکارتون
sent via tapatalk
سلام آرین ...راستش این یه ذره بوی واگویه میداد !!...یعنی یه جورایی یه سری جمله بود که برای خودم یادآوری میکرد که چه چیزی توی مغزمه!.....شاید خطاب به دوستان بود اما بیشتر دوست داشتم برای خودم فکرای خودم تداعی بشه!....
حالا شما دوست داری بحث کنی مختاری داداش گلم..بیا بحث کن درخدمتتیم تا پای قانع کردن!...
.( حالا چه ده سالته چه صد سال! ...آماده ی بحثیم
)
اما اینجا نه!...جو متشنج میشه!...بیا توی پروفایلم...بزار اینجا آرووم بمونه
چهل روز گذشت... این عبارت برام آشناست. خودم خواسته بودم که تصویرش رو از ذهنم پاک کنم. اون روزی که بعد از چهل روز پاکی شکستم و دلسرد شدم و بیخیال ترک... برای خودم توجیه تراشیدم که آدم بدون فشار ترک روانش سالم تره. سال ها گذشت و حالا دوباره همون جام. «چهل روز گذشته». با چنگ و دندون.
این روزا وقت نمیشد بیام سایت. ولی مثل بچه ها سر کلاس و تو خیابون و این ور و اون ور به خودم وعده میدادم که به زودی ۲۲ اسفند میشه و من میام که بنویسم چلّه نشین تو شدم. یه کم خوشحالم که شد، یه کم میترسم که نشه. خوف و رجا. همون حالتی که ازش فراری ام.
چهل روز گذشته. بیشترین تعداد روزهای پاکیم از ابتدای ابتلا تا کنون. به این فکر میکنم که این راه رو چه جوری اومدم. آیا مقابله برام ساده تر شده؟ آیا وسوسه هام کمتر شده؟ آیا روز به روز دارم مصمم تر میشم؟ چیه که این روزها منو نگه داشته؟
همین چند روز پیش بود که با خودم فکر کردم دیگه کنترلش از کفم رفته... همین قدر بهم نزدیکه. همین قدر مثل آب خوردن ممکنه صفر شم. پس هرچی بیشتر دووم میارم، چی داره عوض میشه؟
فکر کنم هیچی. فکر کنم این روزا فقط دارن دونه به دونه شهادت میدن که من از پسش بر میام. این که میتونم بدون تقلب به زندگی ادامه بدم. در روزهای سخت و روزهای آسون. روزهای شلوغ و روزهای خلوت. احوال خوب و لحظات عصبانی... فقط همین.
فکر میکنم خوشحالیم از اینه که فکر میکنم چهل روز نماینده ی خوبی از زندگی یک آدمه و چهل روز متفاوت رو خوب گذروندن میتونه گواهی بده که بقیه اش رو هم میشه خوب گذروند. ترسم هم از اینه که سوالی که یه بار درست حل کردم رو دفعه ی دوم، سوم، هزارم، خنگ بازی در بیارم و اشتباه حل کنم.
چهل روز گذشته و کم کم میتونم مزه کنم زندگی ای رو که توش بیمار نیستم. خدایا کمک کن. دوا باش.
خداروشکر که هنوز صدای اذان رو میشنوم،
خداروشکر که میتونم قرآن بخونم،
خداروشکر که هنوز دلم ...
بنده همان به که ز تقصیر خویش، عذر به درگاه خدای آورد...
بسم الله الرحمن الرحیم
از این حسرتا فقط حسرتش میمونه؛
بارها شده ذهنمون مشغول چیزی بوده،
بعدا سر وقتش حل شده؛
ولی اصلا یادمون میره که یه روزی چقد حرص میخوردیم؛ چقدر حسرت میخوردیم که فلانی اون جور من اینجور
در بهترین حالتش بعدا یادمون میفته که یه روزی چقدر حسرت میخوردیم برای این چیزا؛ چیزایی که بعدا بهشون رسیدیم یا فهمیدیم چیز خاصی نبوده
اون وقته که فقط از اون حسرت، حسرتش میمونه
که ایکاش تو اون روزهای حرمان، حرمت دلمون رو بهتر نگه میداشتیم
خدا که نگاه به کارای ما نکرد و مطابق اعمالمون معامله نکرد و خودش حل کرد اون مسایلو یا به زودی و به وقتش حل میکنه
کاش ما هم به اون رشد نهفته در اون روزها دل میدادیم و از دستش نمیدادیم.
یا علی مدد
درمانده ام
حالم خوب نیست
سیاهم و توی سیاهی ام
مرض همه وجودمو گرفته
امان از این نفس لعنتی که همه چی رو باهم می خواد و آخرم با این روشی که پی می گیره هم به هیچکدوم نمی رسه.
نه به لذت ، نه به دنیا ، نه به آخرت.
امان از نفس اماره ، امان از نفس اماره ، امان ...