نمیا جان درکت میکنم
امیدوارم به گمشده هاش برسه...
........................................................
رضا جان دعا میکنم حال خواهرت زود خوب بشه
اصلن چرا انقدر شلوغش کردی ، داغون شدم ، منفجر میشم ،، میترکه ، شدید ...از اون ور هم میگی ، حالا که
کمی هدف دارم ...
یکم
هنر بخرج بده ، با مشکلات داغون شدن که هنر نیست ، هنر اینه که توی مشکلات بخندی ، جمله بندی هات رو عوض کنی ، یاد اهداف قوی و قدرت مندی باشی که تا حالا تونسته زندگیت رو عوض کنه و پیش ببره
این گناه ما نیست که توی بارون مشکلات احساسات و فکر های منفی مون شدید میشن و حتی توی جمله بندی هامون هم تاثیر میذاره ، گناه ما اون جاست که وقتی این ها میان سراغمون توی ذهنمون بش
جا و بها میدیم و بیشترشون میکنیم . حتی ستیز هم نباید بکنیم وگرنه تقویت میشن ،
راهش اینه که خودمون رو ازش
رها کنیم ، و بیشتر
بخندیم چون در همین حال به خدا توجه کردیم و اون رو وکیل گذاشتیم ،
بخند ، و این افکار رو ول کن و بی خیال شو ولی آماده حال کسی که توکل میکنه اینه ، در عین حال هم آماده تا هر کاری از دستش بر میاد انجام بده .
مشکل ها پشت مشکل ها میان .. ولشون کن ! رها کن
خواهرم حالش بد شد ... رها کن ! بسپار به خدا و اماده باش
من هم که سرم داره میترکه می خواد منفجر بشه ...ولش کن ، این فکر منفی رو رها کن ، فقط اگه میتونی کاری بکن ...
همش برام اتفاق بد پیش میاد ...ولش کن این فکرو ، به خودت بگو رها کن!
آیا اتفاق ها بدتر از این هم میشه؟ ....رها کن !
همه برنامه هام بهم ریخته ؟............رها کن !
هر چی بیشتر این افکار رو ول بدی و رها کنی این امور رو بیشتر
اماده هستی و بهتر میتونی کاری که از دستت بر میاد رو انجام بدی ...
هممون باید یه روزی به این مرحله برسیم که همه چیز رو ول کنیم ، کنده بشیم و همه چیز رو رها کنیم و خومون رو وقف خدا کنیم ، کاری که میکنیم نگیم "من " بگیم خدا داره بوسیله من انجام میده ،
علت این که اینهمه داریم با مشکلاتمون کلنجار میریم و چیزی از پیش نمیبریم یا یا برای رسیدن به هدفی سخت و جدی تلاش میکنیم ولی به
چیزی نمیرسیم ،( منظورم از "چیز " ها اون اونهایی "هیچ" نیستن )
برای این که ما خودمون رو ازاد نکردیم ، هنوز گرفتار خودمون و نفسمون "من" بودن ، برتری ، بالاتر بودن ، رقابت ، انتظار بهشت ، یا پاداش برای خودمون یا حتی انتظار کمال برای خودمون هستیم ، برای این که خودمون رو رها یا ازاد نکردیم ...چون نخواستیم فکرامون رو رها کنیم ... و امور و کارهامون مون رو "به خودمون نسپاریم " .
الان کی هست که بگه همیشه من میخندم و آرام هستم و عشق میورزم ؟
چند نفر واقعا میتونن این جمله رو با جرات بگن و همچین ادعایی داشته باشن ؟
وا قعا ما همیشه میتونیم به همه مثلن عشق بورزیم ؟ همون جاهایی که دیگه "من" ی وجد نداره ، توی چه لحظه هایی از عمرمون ؟
دوست داشتن دوست که آسونه و همه همین کار رو میکنن ، اما آیا کسایی که بد خواه مون هستن رو هم دوست داریم ؟ یا محبت کردن به فامیل و عزیز که آسونه ، در مورد مردم غریبه هم همینطوریم ؟ دوست داشتن کسی که به ما احترام میذاره و ازمون تعریف میکنه سادست ولی کسی که آزارمون میده رو هم دوست داریم؟ ،
آیا واقعا مثلن
هنره به کسی که کمکمون میکنه احساس خوبی پیدا کنیم؟ و اسم این رو بذاریم احساس محبت و دوست داشتن ؟
یا هنر اینه که کسی که تحقیرمون میکنه رو دوست بداریم و نسبت بش احساس خوب پیدا کنیم ؟ احترام گذاشتن به ادمهای پولدار و ثروتمند بیشتر هنره یا این که ارزش گذاشتن و محبت کردن و آدم حساب کردن آدم های خیلی فقیر و بی چیز و کثیف و بد لباس و .. . غیر از ادم های خوب و سالم ، ایا به دزد و سابقه دار و زندانی رو هم همون قدر عشق میورزیم ؟ چقدر عاشق گل برگ گیاه علف رودخونه دریا کویر آفتاب ، موش ، سگ و ... هستیم ؟
هیمنطور چه کسی میتونه ادعا کنه من همیشه میخندم و شادم ، یا با نشاطم ؟
وقتی شانس میاریم وقعا خوشحالی هنره ؟ یا وقت بدشانسی ؟
، خندیدن توی وقت مساعدآسونه ولی آیا وقت بدبختی و مصیبت و مشکل و تقلا و رنج هم میخندیم؟ و با نشاط هستیم؟
وقتی عزیزی رو از دست میدیم یا حس میکنیم تمام اطرافمون تنگ و تاریک شده ، بازم میخندیم ؟
همینطور در باره رها کردن و ارامش و ..
.............................
وقتی از این هنر ها نداشته باشیم ، یعنی عاشق نیستیم ، یعنی هنوز رها نشدیم و آزاد نیستیم ، میله های زندانمون و بند هامون هم همین مواقعیه که گفتم ، همین لحظه هایی که هنر به خرج نمیدیم ، و گرنه توی بقیه مواقع همه آزادن و میخندن و عشق می ورزن ! پس کی میخواییم رها بشیم و بریم سمت خدا؟ ، وقتی هیچ بندی نداشته باشیم .
پس رها کن ! بخند ، ولی آماده باش