تحملشو ندارم خدا
این روزا برام خیلی سخت میگذره همش شیطون تو گوشم وزوز میکنه .......
نمیدونم چیکار کنم، نمیدونم چرا نمیتونم مث قبل از ته دل صدات بزنم. گنگ شدم گیجم
خدای مهربونم
بهمون رحم کن و لطفت رو ازمون دزیغ نکن
خدا قول میدم دیگه دختر خوبی بشم
فقط هیچی نباشه
انقدر حالم بده..انقدر خسته ام که با هر حرفی چه خوشایند و چه ناخوشایند دلم میگیره...
هرکاری میکنم برگردم به یک ماه پیش نمیشه...نمیتونم..
یه اعلام وضعیت آروم و بی سروصدا..
شاید خیلی بهانه ها وجود داشته باشه واسم که من رو به هیجان بیاره اما الان بی تفاوت ترینم...
وقتایی که انقدر حالم بده سکوت میکنم...نوشتن هم آرومم نمیکنه.این پست رو هم با کلی کلنجار رفتن با خودم نوشتم.
وفتی توقعمونو کم کنیم از آدما ، کمتر ناراحت میشیم
به این نتیجه رسیدم هیچ چیز از هیچ کس بعید نی
این یه تمرینه برام ، باید هرروز تکرار کنم واسه خودم
لعنت به این زندگی!
این همه زحمت کشیدم شبا بیدار موندم از برنامه افتادم جلو بعد به خاطر یه عروسیه مسخره باید از همه جا بمونم!!!
به زور میخوان ادمو ببرن تفریح!! آقا ما نخواییم بریم تفریح کنیم باید چکار کنیم؟
سه ساعت باید توضیح بدم که درس دارم نمیام اعصاب خودمو بریزم به هم تا اینا بفهمن...اصلا میخوام نفهمن!
موقعی که میخواییم تفریح کنیم هر پنج ثانیه زنگ میزنه تا کوفتمون بشه حالا هم تفریح نمیخواییم بکنیم میگه نه بیا بیرون خستگیت در بیاد!!!
ای خدا
سلام داداش جون
میخوای کلا اسم این تاپیک رو بذاریم فحش دادن به هیکل زندگی؟
آخه چرا ماها انقدر بد و بیراه میگیم به زندگی تو این تاپیک؟
من خودم سابقه ام شدیدتره ها!
یه سرچ بکنی پستای منو تو این تاپیک میبینی.
بابا ولش کن ... خب برو تفریح!
ذهنت باز میشه
روحیه ات عوض میشه
هوا میخوری
من به همین اندازه که الان یه وسوسه رو رد کردم، خوبم ... شکر خدا.
یه چیزی رو کامل فهمیدم
خوبی و بدی، باحالی و مزخرفی درون ماست نه در بیرون.
من وقتی حالم خوبه و میرم پارک
نسیم ملایم میوزه، درختا سبزن، بوی خوش سبزه میاد
وقتی حالم بده
باد سردی میاد، درختا خشکشون زده منو زل زدن، بازم این پارک تکراری و راه رفتن بیخودی و ... .
بیا قرار بذاریم، وقتایی که حالمونم خوبه هم بیایم این تاپیک به قول برادر همساده مشارکت کنیم.
البته من نمیگم درددل گردن گار اشتباهیه ها،
میگم انقدر منفی فکر کردن و نوشتن خودش تشدید کننده است.
اقای درخشنده کاملا حق با شماست
یه وقتایی این جوری می شه که یه کسایی فکر میکنن خیلی بهتر از ما میتونن واسمون برنامه بریزن
اما دو حالت که بیشتر نداره
یا باید کنار بیای بگی باشه یک روز از برنامه م عقب می افتم یا باید یه عالمه بجنگی هم اون روزت خراب شه هم روزهای باقی مونده تا عروسی
تازه دخترا دوره ما هر وقت پدر و مادر می رفتن بیرون به بهانه اینکه دختر نباید تنها بمونه با خودشون می بردن بیرون
ولی واقعا خوبه که تونستید به برنامه برسید
من که همیشه عقب بودم
الان که فکرشو میکم اصل برنامه ای نداشتم که ازش جلو باشم یا عقب
حتی واسه عید
درد دل همساده:
امشب رفتم حرم کلی حالم خوش بود تریپ معنوی و عرفانی...
یهو حالم خراب شد...یاد خاطرات تلخ گذشته افتادم...یه ندایی از درون بهم میگفت به کسایی فکر کن که با شهوتت بهشون ضربه زدی...یکی یکی اون ایام تلخ واسم رو شد...اون دروغها و فریبها...
خوب صادقانه بگم اگرچه واسشون دعا کردم و از خدا خواستم کمکشون کنه ولی حالم خوب نشد دیگه به حال معنوی اولیه برنگشت...
خدایا من بنده شهوت بودم من اختیار خودمو نداشتم...منو ببخش...کمک کن دیگه به هیچ کس ضربه نزنم...به خودم ضربه نزنم...
اینو میدونم جبران اشتباهات گذشته تقریبا قدم آخره تو راه هوشیاری...حالا حالاها مونده بخوام جبران کنم آسیبهایی که به بقیه زدم...یعنی وقتش نشده هنوز اگه الان برم دنبال جبران ضربه میخورم...خدایا کمک کن زود برسم به مرحله جبران خطاها و بخشش خواستن از کسایی که با شهوتم بهشون آسیب زدم...
جدیدا حالت مشابه امشب خیلی زیاد واسم پیش میاد...وخیلی هم درد داره...ایشالا که خیره...
من آن انسانی که میتوانستم باشم نیستم
من آن انسانی که باید باشم نیستم
اما خدارا شکر آن انسانی که قبلا بودم هم نیستم
نقل قول: بابا ولش کن ... خب برو تفریح!
ذهنت باز میشه
روحیه ات عوض میشه
هوا میخوری
داداش مجاهد اگه اینو دیروز میدیدم موشک و آرپیجی رو به سمتتون نشونه میگرفتم اینقدر اعصابم خورد بود :smiley-yell:
ما آدما سلطان تنبلی هستیم!!!
یه نفر هم بخواد کاری کنه اینقدر با حرفامون میکوبیمش که طرف بیخیال میشه...اگه بیخیال نشد میبریمش
دنبال حال و صفا که یه وقت به یه جایی نرسه!
نقل قول: اقای درخشنده کاملا حق با شماست
یه وقتایی این جوری می شه که یه کسایی فکر میکنن خیلی بهتر از ما میتونن واسمون برنامه بریزن
اما دو حالت که بیشتر نداره
یا باید کنار بیای بگی باشه یک روز از برنامه م عقب می افتم یا باید یه عالمه بجنگی هم اون روزت خراب شه هم روزهای باقی مونده تا عروسی
تازه دخترا دوره ما هر وقت پدر و مادر می رفتن بیرون به بهانه اینکه دختر نباید تنها بمونه با خودشون می بردن بیرون
ولی واقعا خوبه که تونستید به برنامه برسید
من که همیشه عقب بودم
خانوم میتوانم شما اینارو از کجا میدونید؟ فکر میکردم فقط خودم اینطوری فکر میکنم
تجربه ثابت کرده اگه اراده به میزان کافی نباشه جنگیدن جواب نمیده....باید ادم اینقدر اراده داشته باشه که وقتی بقیه دست از سرش برداشتن
با سرعت بشینه کارشو انجام بده....
دخترای الانم به زور میبرن بیرون که یه وقت تو خونه نمونن! این سیستم عجیب همچنان پابرجاست!
----------------
دیروز ساعت 6 کارمو تعطیل کردم بریم عروسی! رفتیم اونجا بین فامیلا پسرا تقریبا نصفشون 2 تا 3 سال ازم کوچیکتر بودن بقیه ده سال بزرگتر بودن!
اما نگاشون میکردم میدیدم من 5 سال انگار ازشون کوچولوتر بودم!!! همین تایید کرد که روشم برای زندگی درست تره...
ادم نباید سنش تند بره بالا....نصفشون الکلی نصف دیگه قلیونی!!! دیدم تنها بازمانده از این همه آدم خودمم
اینجاش حال داد
اما ازشون دور شدم تا روم اثر نذارن! نمیخوام خودمو با اونا مقایسه کنم
ساعت 1 شب خوابیدم 5 بیدار شدم رفتم برای آزمون تا جون داشتم جواب دادم بد نبود..هنوزم جز 2 هزار نفر اولم فکر کنم!
با این تفاوت که بقیه حالشون خوب بود ولی من با سرعت 100 خمیازه در دقیقه پیش میرفتم!!!
-------------
نتیجش اینه که تازه فهمیدم کار خودم چقدر بهتر بوده توی همه چیز...دیگه گوش نمیدم به حرفای بی اساس بقیه....
هرکاری میخوان بکنن به من ربطی نداره! اخه وقتی اشتباه بشه میگن تقصیر خودت بوده!!!
ولی وقتی به یه جایی برسی همش میگن من راهنماییت کردما!!!
من هیچ راهی برای شاد بودنم پیدا نکردم :(
دیدن بعضیا و احساسم تبدیل میشه به ی بغض سنگی تو گلوم
پاکی بخوره تو سرم
آرامش و توکل و اطمینان داشتن به خدا رو هم از دست دادم ...
من قبلا از این که تنها هستم خیلی ناراحت بودم
ولی الان میبینم حتی آدم با کسی هم آشنا بشه بزرگترین داراییش همین خدایی میشه که همین الانم همراهم هست
حتی خیلی ها بعد چه ازدواج چه دوست شدن با کسی احساس تنهایی تو عمق وجودشون می کنند اگر نتونسته باشن با خدا دوست شده باشن
ببینید حدیث داریم کار شیطون غمگیم کردن آدم هاست
پس فقط پاکی خشک و خالی مهم نیست مهم با روحیه بودنه
دارم دق می کنم و کسی حرفم رو نمی فهمه
امروز خیلی اتفاقا افتاد که حالم گرفته بشه ، کوچیک بزرگ ، از طرف دوست و دشمن. خبرای بد هم یه چند تایی شنیدم
اما من حالم خوبه
هیچ کی نمی تونه حال من رو بگیره. بی تفاوت نیستم ، ولی دلیلی نمی بینم که خودم رو ناراحت کنم.