خستم مغز قفله قفل .
فقط یک مرده هستم که تکون میخوره و حرف میزنه.
اما این دلیل نمیشه کم بیارم.
رفیقام تا ته این راه رفتن پس منم تا تهش میرم.
خدایا خودت کمکم کن .
......
چند روز بود دوباره اون پوچی و بی هدفی و حال بد سراغم اومده بود
داشتم فکر میکردم کلا بیخیال همه چی بشم دیگه هیچ وقت هیچ تلاشی تو هیچ حوزه و زمینه ای انجام ندم : ) حس تنهایی آزاردهنده ای سراغم اومده و با هیچ آدم و هیچی هم نمیشه پرش کرد حتی بدتر وقتی کنار آدما هستم و تو جمع آدما هستم اون تنهایی و حال بد، بدتر میاد سراغم
تا کی مثل ماروپله هی بسوزی و هی باز بیای نقطه اول حس خستگی دارم حس کم آوردن دارم اما هنوزم یه جای قلبم این امید هست که دوباره پاشو خودتم میدونی نمیتونی بشینی و باز بلند نشی باید پاشی
گاهی میگم کاش کم بیارم و تسلیم شم دیگه، کاش از رو برم
حرفای آدما شدیدا آزارم میده حتی حرفایی که شاید بی منظور بهم بزنن.
کاش خدا با آدم قهر نکنه کاش وقتی اشتباهی میکنیم قهر نکنه . شاید پناه ببریم به ادما و سراغش نریم اما این بی معرفتی نیست شاید رومون نشد که بریم : )
کاش زودتر بازم آشتی کنه باهام. کاش اون کشتی نجاتی که میگن برای امام حسین علیه السلام از همه سریع تر و قوی تره یه کاری کنه... نکنه غرق دنیا بشم و دیگه امیدی به نجاتم نباشه. خدایا خودت یه کاری کن
نمیدونم بگم چیکار.میسپارمش به خودتون هرچی صلاحه انجام بدید که یجوری بتونم جمع و جور کنم این وضعیتو.خلاص شم از این کوله بار غم قدیمی که رو شونه هام سنگینی میکنه و حاضر نیستم بزارمش زمین که راحت تر به مسیرم ادامه بدم.حتی گاهی بازش میکنم و همشو مرور میکنم و خودمو آزار میدم و نمیدونم چه فایده برام داره ورق زدن صفحاتی که ازارم داد زندگی کردنش اما بازم دارم مرورش میکنم.
گفت تا این غمو داری نمیتونی و نمیرسی به اونجایی میخوای اما نگفت چجوری باید خلاص شد از این غم و کجا بزارمش و چجوری ولش کنم.
هرچی که هست این مدلش انصاف نیست
نمیدونم اون حرفا برای دلخوش کردن من بود یا امید دادن به من؟ اما کاش اگه امیدالکی بود زده نمیشد
امید واهی به کاری نمیاد : )
میدونین گاهی وقتا شک میکنم !
گاهی وقتا وسط پل ایستادم و با خودم میگم : « آیا واقعا این مسیر درسته ؟! اصلا چرا این مسیر ؟! »
گاهی وقتا به هر زوری که شده میرم اونور پل ولی بعضی وقتا آنقدر اونجا میمونم که پل فرو میریزه یا گاهی هم به عقب برمیگردم و بعداً افسوس میخورم .
سوالم اینه ، چرا شک میکنم ؟! مگه اون همه دلیل که قبلا آوردم ، برای شروع این مسیر و ادامه اش کافی نبوده ؟
از دنیا واقعا نمیدونم چی میخوام هرچی رو میارم تو ذهنم با خودم میگم من یک فرد گناهکارم چطوری خدا اینا رو به من میده ...
هی میخوام توبه کنم و بر گردم که متاسفانه لغزش پشت لغزش ..
واقعاً مطمئن نیستم به آرزو هام میرسم یا نه ؟؟؟؟
برام خیلی خیلی دعا کنید .
میگن این زندگی شاید توهم ناشی از استنشاق اکسیژن باشه.
به گمانم وضعیت الانمم یه توهمه . یه دنیای خیالی و ظاهراً فقط ظاهراً تغییر ناپذیر که خیلی هم انعطاف پذیره و با قویتر شدنم این توهم هم قوی تر میشه . کلمات و صحبت هام روشن نیست ؟ پس بهتر توضیح میدم . انقدر که در اشتباهات غوطه ور شدم ، در کنار اکسیژن احساس میکنم به خ.ا هم نیاز دارم . خطایی هم نداشتم چون جامعه اینطوری تربیتم کرده بود ، چیز هایی بهم یاد داد که هیچکس ، هیچکس بهم توضیح درستش رو نمیگفت ، چرا ؟ نمیدونم ....
فقط اینو میدونم که چهار سال از زندگیم پوچ شد و خاکسترش شاید سال های بعدی رو هم در بر بگیره
کلمات نمیتونن هیچ دردی رو توصیف کنن و هیچ فریادی نمیتونه زخمی رو مداوا کنه .
اما سوالم اینه که پس کی میخواد همه چیز درست بشه ؟
تمام وجودم خسته است .
فقط خسته
و واقعا نمیدونم چکار باید کرد
خسته فقط خسته
من فقط یک بدرد نخورم
فقط اومدم به این دنیا تا همه چیز رو خراب کنم .
نمیدونم کی قراره خودمو نجات بدم ...
کاش همیشه شنونده ای برای شنیدن داشتیم (:
کاش خداوند آدم های
بادرک و مهربون بیشتری در اطراف همه مون قرار میداد (:
آخه شاید آگاه بودن ولی مهربون نبودن ...
یه عده هم مهربون بودن ولی با درک و آگاه نبودن ...
* کاش محسنین ؛ سال ۹۸ کانون رو پیدا کرده بود (:
هیعی
آدم تا کی میخواد بنده نفسش باشه...
پس کی میخواد برای خدا بندگی کنه
السلام عَلى الضاحكين
وفي قلوبهم سنيِن بُكاء،
أولئك الذين قرروا
العيش ولَم تُحالفهم الحياة بعد.
سَلام بر آنهایی که
با سالها گریه در دل، خندیدند
کسانی که تصمیم گرفتند زندگی کنند
و زندگی هنوز با آنها متحد نشده...?
:'( کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست:'(
گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ماست:-(:-(:-(
از چی بگم وقتی وجودم مالامال از غصه هایی هست که ناگفتنی اند مثل یه راز
وقتی
قلب کوچکم غمی به سنگینی کل دنیارو تحمل میکه
اون موقست که اثارشو تو چهره مشوشم میبینی
چه لبخند های مصنوعیی میزنم. چه قدر بقیه فکر میکنن که من شادم. اما کمتر کسی سنگینی غمی که پشت لبخندم مخفی یرو میفهمه
امان از این دنیای بیرحم امان ازین قوانین سرد و بی احساس منطقی
من متعلق به دنیایی از جنس احساس و محبت و عشقم
ولی داد از بیداد زمونه که منو در محبس منطق تو این دنیای بیرحم زندانی کرد
من ضعیف تر از اونی بودم که بتونم از قلبم در برابر زخم هایی که نا مردمان بهش میزنند و گلوله های سربی که تقدیر به سمتش شلیک میکنه دفاع کنم
دیگه حتی سینه سوخته ها هم حالمو نمی فهم چون ما از بس سوخت سینمون که خاکستر شد
مرد مقاومت به حالت غبطه میخورم چراکه تو فقط خسته ای
اما من
از خسته شدن خسته ام
ولی چاره چیه رفیق
وقتی محکومیم به ادامه دادن
پس ادامه بده چون تنها راهیه که جلو روته
بزار در درون افکارت امید جوونه بزنه
و تا میتونی خوب باش
تو این جهان سرد هیچیزی مثل مهر و محبت و دلسوزی با دیگران قلب یخ زدمونو گرم نمیکنه
براستی چیزی شیرین تر از تماشای لبخندی که خودت بر لب دیگران خلق کردی وجود داره؟
پس داداش تو دنیا اگر چه بی رحمی و سردی و ظلم هست
اما محبت و گرمی عشقم هست وجودت و پراز عشق و محبت و خوبی ها کن و مثل خورشیدی باش که به یخا حرارت میده
تا یخ خودتم از بازتاب گرمایی که به دیگران دادی آب بشه
تناقض دوستاشتنیی هست نه؟ که با اینکه خودت یخ زدی بتونی گرمی بدی به دیگران
و وقتی خودت غمگینی بتونی شادی هدیه کنی به دیگران
خدایا متشکرم بابت این تناقض
واقعاً نمیدونم چه کنم
شاید باید به طور کل عوض بشم
یا شاید باید چند تا چیز رو عوض کنم .
واقعاً نمیدونم ...
در باتلاق به سر می برم .
چقدر حالم امروز بد بود
داشتم فکر میکردم چقدر از علایقم فاصله گرفتم
در گیر چرخه فلج و داغونه کنکور شدم،برای کسی که هیچ علاقه ای به این مسیر نداره
واقعا بعداز سه سال خستم
برنامه مخاطب خاص حرم امام حسین را نشان میداد. کلی گریه کردم. اربعین را نشان میداد بازم کلی گریه کردم.
دعا میکنم قبل مرگم برم کربلا اربعین.
خیلی دوست دارم اربعین شب جمعه تو راه برگشت از حرم امام حسین دعای کمیل بخوانم و همونجا بمیرم
یکی میگفت اونایی که تو راه کربلا میمیرن روحشون را خدا خودش میگیره نه حضرت عزراییل.
من از بچگی از فرشته ها میترسیدم خدا
. دعا میکنم این اتفاق بیفته و خودتون روحمو بگیرین
دعا میکنم حسینی بمونیم حسینی بمیریم
دعا میکنم امام زمان زود زود زود زود ظهور پیدا کنن ما ببینیمشون از یارای خوب خوب خوبشون باشیم
دعا میکنم خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
خداوندا مرا خرج کاری کن که مرا برایش آفریدی
خدایا میشه بازم دعا کنم
بقیه دعاها غیرقابل پخش بود
خدایا بسی ممنون. خدایا شکرت
هی تار میتنند درونم سکوتها
ذهنم شدهست معرکهی عنکبوتها
زل میزنم به خاطرههایی که نیستند
مثل نگاه پنجره بعد از سقوطها
چوپان خستهای ست دلم که دمیده است
یک عمر درد را به گلوی فلوتها
یادت کفاف زندگیام را نمیدهد
مثل سرابها و لب خشک لوتها
دیوانهوار نام تو را جار میزنم
بی اعتنا به پچ پچ و هوهوی سوتها
سر میکشم خیال تو را نیمههای شب
با گریههای تلخ میان قنوتها
هی میدوم به سمت تو اما نمیرسم
مثل کویر و جنگل سبز بلوطها....