خدایا
میدونی که من صبور نیستم من خوب نیستم اصلا من هیچی نیستم
تو دیگه تنهام نزار اشکالی نداره هرچی پیش بیاد ولی نزار ازت دور شم
بازم مثل همیشه صبوری کن منو تحمل کن
یکم خسته ام
فقط یکم
ای کاش بگذره
آخه چرا تموم نمیشه
هر روز هر روز هر روز .....
خدایا نزار دور شم ازت حس میکنم یه چیزی داره میکشه عقب منو
تو ول نکن
هرچقدر دور شدم تو منو ول نکن هرچقدر بد شدم هرچقدر بد شدم تو دیگه تنهام نزار ...
چه کسی آشوب درونت را میفهمد، وقتی که در آرام ترین حالتت قرار داری؟ …..........
00.3.31
خدایا سلام
منم
همونی که ده سال پیش ناامید و درمونده از همه جا دنبال یه پناهگاه بودم جایی که بتونم رشد کنم بزرگ بشم
و تو خودت هر چی رو ازت خواستم دادی
و تازه فهمیدم که تو چقدر غنی و ما در فقریم
آخه ما جز تو هیچ کسو نداریم
آخههه ما فقط تو رو داریم
و تو برامون کافی هستی
فقط از خودت خواستم هدیه دادی
و تو چه بزرگترین و بهترینی
ای عاشقان در همدلی دستی برآرید ...
ای عاشقان در همدلی دستی برآرید
بر زخم پنهان دلم مرهم گذارید
بر درد پنهانم درمان نمیدانم
کو اهل رازی کو چاره سازی
چیزی نخواهم جز بوی گندم
جز برق شادی در چشم مردم
جز یک ترانه جز یک ترنم
یک غنچه لبخند یک گل تبسم
یک ذره خورشید از کهکشانها
یک پنجره ابر از آسمانها
یک قطره دریا یک چکه شبنم
یک موج کوچک از بیکرانها
دیگر نخواهم چیزی خدایا
غیر از دلی پاک آیینه آسا
ای عاشقان در همدلی دستی برآرید ...
دقیقا همون لحظهای ک فکر میکنی
دیگه از این بدتر نمیشه یه نفر وارد اتاقت میشه
و موقع رفتن در رو پشت سرش نمیبنده :))
خیلی حس بدیه حس کنی قلبت داره تو آتیش میسوزه...
اوضاع بدی رو داخلش گیر کردم، این بار بخاطر اطرافیانم بلند میشم، اونها مستحق این نیستن که از من انرژی منفی بگیرن، با اینکه حالم خیلی خراب و داغون و له و مچاله است ولی این بار بلند میشم، با واقعیات زندگی کنار میام، ته اش هر چی هست اگر واقعیت زندگی اینه و شتریه که در خونه هر کس میخوابه پس در خونه ما هم میخوابه، بله عزیزان زندگی همینه، این دفعه به جای فرار میخوام رو در رو بشم، چند وقت دیگه میخوام مرتب برم پیش روانپزشک و تحت نظر باشم، انشالله که شرایط رو بتونم عوض کنم، چرا خیلی از چیزها رو درون خودم بریزم، اینها رو با روانپزشک مطرح میکنم، نمیتونم اجازه بدم از مسیر درست زندگی دور باشم، حتی اگر ته این زندگی مرگ و پوچی باشه، بازم نمیخوام به ته اش فکر کنم،
خلاصه بعد از کلی کلنجار و سالها فکر و خودخوری و ... بالاخره قبول کردم زندگی همینه که هست، پر از فراز و نشیب، نمیخوام موجود ضعیفی باشم، غر زدن و نالیدن و من نمیتونم و ... اینها راحت ترین کاره، این بار بخاطر همه اونهایی که چشم امیدشون به من هست سرسختانه بلند میشم... خدایا خودت کمکم کن.
تواب در لبه پرتگاه سقوط ...
(1400 مرداد 1، 13:48)تـــواب نوشته است: [ -> ]تواب در لبه پرتگاه سقوط ...
و هیچ وقت سقوط نمیکنه و برمیگرده به مسیر اصلیش...
حقیقت امروز خیلی از انسان ها.
شعر زیر تصویر بسیار تکان دهنده است....
توبه بر لب.سجه بر کف.دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما........
حقیقتا که مرز بین خیر و شر تار مویی ست که ضخامتش به اندازه رگ گردن است.
خوشا آنان که دل و روحشان را در مسیر خیر فدا میکنند.
انشالله که همه ی ما در زمره ی آن گروه باشیم.
یاحق
مدت زیادیه یه پرتگاه پیش روی من هست
کافی یه اتفاق خیلی بد بیوفته دیگه منم سقوط میکنم تو اون پرتگاه
دیگه اوضاع از این بدتر نمیشه
فقط من دلم گرفته ؟ یا حال هممون اینجوریه...
اسلام علیک یا اباعبدالله الحسین