آسمانم ابری و پریشان است . کاش میشد ابر ها را کنار بزنم تا خورشید را ببینم . آنقدر او را ندیده ام که ذهنم ناچار ، به دنبال انکار آن است . آیا واقعا خورشید وجود دارد ؟ یا یک امید واهی و یک دلخوشی کوتاه دیگر است ؟ نمی دانم ، اما فهمیدنش سخت است ، چطور من از این پایین ابر ها را به حرکت در بیاورم ؟! آنقدر سخت است که گویی آرزوی مهال دیگریست که باید آنرا هم به دوش بکشم و بگویم ای کاش توانایی آنرا داشتم که تغییرات دلخواه را ایجاد کنم ..... در سرم آشوب است ، سینه ام قبرستانی از آرزو خواهد بود و از بین خواهم رفت .... اگر ابر ها را کنار نزنم .
دیروز نزدیک بود پاکیمو از دست بدم
چیزی که براش انقدر زحمت کشیدم
بخاطر استرس زیاد فکرم همه جا میره. یک کم آرامش میخوام. ذهنم میدویه میره ناکجا آباد
حس میکنم غول بزرگ میخواد دوباره بیدار بشه
انگار قراره زمین و زمون دوباره بشه وسوسه
بعد ۱۰ سال برسی به ۵۰۰ روز پاک بعدم از دستش بدی . خفت بزرگیه
دو ماه رفتم سر یه کاری کارآموزی. باید این روزا معلوم بشه چی میشه. یه حسی میگه نمیشه. اینم خفت بزرگیه
همش میگم فکر کن نشه مگه چیه؟ برمیگردی به دو ماه قبل طوری نیس.
ولی راستشو بگم میترسم بازم تحمل نیارم جا بزنم کج برم. از اینکه بخاطر شکست تو موضوع کار برم سراغ شکست خ.ا میترسم
به هیج کس نمیتونستم دردمو بگم. کسی چه میفهمه. گفتم بیام اینجا حداقل از قبلش یه ذره خودمو آماده کنم
من ادامه میدم. حتی شده زورکی . فکر هر مدل کج رفتن را میریزم دور. دیگه خستم از نتیجه های تکراری.
گرفتار قومی شدیم که فکر کردند خداوند آنها را فقط هدایت کرده. ابن سینا..
واقعا هعی..
...
فک کنم
خاک رفته
تو چشم
چون اشکم داره میاد
مرد که گریه نمیکنه
من گریه نکردم
سرما خوردم
انقدر سرفه کردم
صدام اینطوری شده
و گلوم میسوزه):
یه دنیا ته گلومبغض ترکید
اما پنهان شد پشت مردونگیم
لعلِ سیرابِ به خون تشنه لبِ یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم ازان چشم سیه بادش و مژگان داراز
هرکه دل بردن او دید در انکار من است
بنده طالع خویشم که درین قحط وفا
عشق ان لولی سر مست خریدار من است
خدایا خستم .
واقعا خستم
تو صورتم چیزی معلوم نیست .
و چون یک پسرم نباید باشه .
من با ۱۷ سال سن مو هام دارن سفید میشن
روحم خسته است داغونم داغون
نقل قول: باز خوبی کانون این هست که آدم ها میتونن بیان و حرف دلشون رو بزنن .
خیلی سخته این روزگار کمر همت بسته به شکستن کمر من .
بد تر همه اینه که هیچ کس متوجه نمیشه اگه بشه براش اهمیتی نداره .
بازم با وجود یک عالمه سختی سر در گمی و هزار هزار فکر و مشکل بی پایان دلم خوشه .
خودم به خودم میخندم چرا دلم خوشه .
دلیل دلخوشیم میشه یک بار دیگر فقط یک بار دیگه بیام .
از اینکه بهم بگن تو اون آدمی که ما میخواستیم نیستی ..
عجیب
عجیب
عجیب
میترسم.
فقط خدا نکنه
مثل خنثی گر بمبی که دو سیمش سرخ است
مانده ام قید لبت را بزنم یا دل را
خیلی جالبه کشور ما راه به راه تو کتابای علوم انسانیش مینویسه ما طرفداران عدالت اجتماعی هستیم
بعد میان تو جامعه دروس عمومی حذف میکنن شرط معدل میزارن که بچهای پولدار خودشون فقط دانشگاه دولتی قبول شن
اونوقت میخوان مافیای کنکورم فلج کنن
یکی نیست بگه داداش خودت با این شرط معدل مناطق محروم و مستضعفان و بچهای مدرسه دولتی رو فلج کردی انقد رفتن صد تا کتاب واسه یه امتحان نهایی خریدن خانواده هارو بیچاره کردی بخاطر یه دانشگاه دولتی
یک روز برای تو و یک روز علیه تو
این نیز بگذرد...
من خودم نمیدونم چرا همش تو زندگیم غم دارم .
هر جا رو درست کردم ۱۰ جا دیگه خراب شد
اصلا من دارم با خودم چکار میکنم
خب راستش نمیدونم
فقط اینو میدونم توی یک باتلاق گیر کردم که شاید هیچوقت ازش بیرون نیام..
و این واقعا
وحشتناکه
خدایا خدای مهربونم که بیشتر از هرکسی تو این دنیا هوام رو داشتی خودت یه راهی باز کن
و اینکه مواظب ما باش، ممنونم ازت
میدونید بدترین قسمت زندگی کجاست
اونجا که دقیقا از اون کسی که هیچ وقت و به هیچ وجه فکرش رو هم نمیکردید ضربه بخورید .
این انتهای بدبختیه
:((((((((((((((((((