1391 دي 1، 21:13
من یه شاگردی دارم...یه چیزی تو مایه های اورانگوتانه!!!!از دیوار راست به راحتی میره بالا....
چند روز پیش من خیلی سر حال نبودم...اونم زیاد سر کلاس بچه ها رو اذیت میکرد....میزدشون و این کارا...من یهو دستمو بردم بالا که بزنم توی صورتش....(خدا منو ببخشه)
.
همون لحظه م خیلی ناراحت شدم ولی هیچ طوره نمی شد آرومش کرد(داشت دخترا رو اذیت میکرد!)...یه ذره هم دستم صورتشو لمس کرد...ولی خوب بعدش هم ساکت شد و هم هی میومد منو بوس میکرد که خاله من خیلی دوستت دارم...ولی من همچنان درگیر عذاب وجدان.....
.
جلسه بعد بهش گفتم...بهراد جان من اوندفعه که زدم توی صورتت ناراحت شدی؟
.
بهراد:چی خاله؟؟؟!!هاح؟؟..کِی.....کِی زدی؟؟؟
.
من:اون دفعه....عصبانیم کردی...من ناراحت شدم.....یادت نیست مگه....
.
بهراد:هاح؟؟؟؟چی خاله.....خاله من تو رو خیلی دوست دارم......
..
کاش میشد حافظه ی به یاد سپاریه خاطرات بد آدم بزرگا مثه بچه ها بود...اصن یادش نبود که چجوری جلوی بچه ها تحقیر شده!!!
.
بدی ها را چشم سر ببنیدم و خوبی ها را چشم دل بگشاییم
چند روز پیش من خیلی سر حال نبودم...اونم زیاد سر کلاس بچه ها رو اذیت میکرد....میزدشون و این کارا...من یهو دستمو بردم بالا که بزنم توی صورتش....(خدا منو ببخشه)
.
همون لحظه م خیلی ناراحت شدم ولی هیچ طوره نمی شد آرومش کرد(داشت دخترا رو اذیت میکرد!)...یه ذره هم دستم صورتشو لمس کرد...ولی خوب بعدش هم ساکت شد و هم هی میومد منو بوس میکرد که خاله من خیلی دوستت دارم...ولی من همچنان درگیر عذاب وجدان.....
.
جلسه بعد بهش گفتم...بهراد جان من اوندفعه که زدم توی صورتت ناراحت شدی؟
.
بهراد:چی خاله؟؟؟!!هاح؟؟..کِی.....کِی زدی؟؟؟
.
من:اون دفعه....عصبانیم کردی...من ناراحت شدم.....یادت نیست مگه....
.
بهراد:هاح؟؟؟؟چی خاله.....خاله من تو رو خیلی دوست دارم......
..
کاش میشد حافظه ی به یاد سپاریه خاطرات بد آدم بزرگا مثه بچه ها بود...اصن یادش نبود که چجوری جلوی بچه ها تحقیر شده!!!
.
بدی ها را چشم سر ببنیدم و خوبی ها را چشم دل بگشاییم