خدایا به ما فهم عطا کن...
از کمبود فهمه که همه کارهامون رو به خاطر تو انجام میدیم...
کوچکترین لذتی نمی بریم... به کسی هم سودی نمی رسونیم... اما افتخار می کنیم هر لحظه در راه تو قدم برمی داریم...
از کمبود فهمه که همش چشم مون دنبال دیگرونه...
چشمی که به خودش نگاه کنه، هیج موقع چاله چوله های وجودیش فرصتی برای نگاه کردن به دیگران نمیده...
از کمبود فهمه که تو 24 ساعت شبانه روز ثانیه ای رو به خودمون اختصاص نمیدیم...
نه برای زمان ارزش قائلیم... نه برای خودمون...
از کمبود فهمه که همه زندگی مون رو وقف دیگران می کنیم...
خودمون روز به روز کوچیک و کوچیک تر میشیم تا خودبزرگ بینی در ما روز به روز بیشتر رشد کنه...
از کمبود فهمه که واسه جسم مون ارزش قائل نیستیم...
هر جوری دلمون بخواد نگهش می داریم... هر چی دلمون بخواد می خوریم... هر موقع دلمون بخواد می خوابیم...
از کمبود فهمه که احکام اسلام رو دقیق و اصولی یاد نمی گیریم...
نمی دونیم هیچ دانش و آگاهی به دست نمیاد...مگر اینکه به شکل درست و دقیق و اصولیش فراگرفته بشه...
نمی دونیم وقتی احکام رو نتونیم اصولی یاد بگیریم، هیچ چیز دیگه ای رو هم نمی تونیم اصولی یاد بگیریم...
از کمبود فهمه که به تئوری ها قناعت کردیم...
هیچ موقع کمر همت نمی بندیم تا از حداکثر آموخته هامون، حداقل فایده ای نصیب مون بشه...
از کمبود فهمه که نیت نمازهامون رو جدی نمی گیریم...
سراسیمه به دنبال الله اکبر آغازین نماز می گردیم تا سجده های طولانی تری رو تجربه کنیم...
کسی یادمون نداده نیت کردن در نماز، تمرینی برای نیت کردن در تک تک اعمال و تلاش های روزانه مونه...
از کمبود فهمه که اون جایی که باید ادامه بدیم، تلاش رو به بهانه ی خستگی تعطیل می کنیم...
و اون جایی که باید دست از تلاش های احمقانه بکشیم، دیوانه وار برای اثبات تلاش های دیروزمون ادامه میدیم...
از کمبود فهمه که تو همه چیز سطحی شدیم...
عمیق شدن رو به انسان های بزرگتر سپردیم... به ایام پیری که نمی دونیم آیا روزی اون رو تجربه می کنیم...
از کمبود فهمه که پایین موندیم... درجا می زنیم...
تکراری شدیم... همه چیز رو هم تکراری می بینیم...
آقا
شما واسطه شو واسه فهم ما...
شما بهتر از ما می دونی این فهم چه ها نمی کنه...
زندگی هامون رو با نور فهم تغییر بده...
تو شب میلادت من هدیه ای برای شما ندارم...
من کوچیک تر از اونیم که با تقدیم چیزی شما رو شاد کنم...
شما برای من هدیه ی فهم بیار...
توی این شب که ارزشش در زبان منِ رو سیاه نمی گنجه
رفتم تا حد مرگ و قلب درد رکاب زدم تا این وسوسه نفس دست از سرم برداره
اما حالا که اومدم خونه دوباره شروع کرده
چاره فقط مرگه
خواسته هایی که دارم حتما در حد و اندازه شون نیستم که به دست نمیان
هعییی بگذریم
از این دنیا چیزی نخواستم .
دوستان میشه بیاید اینجا و به دردو دلم جواب بدید
ویرایش توسط آرمین:
لینک مربوط به رهروان بود و پاک شد.
برادرهای عزیز می تونن تاپیک رهروان پاکی رو باز کنن و راهنمایی شون کنن...
این که لینک رهروان بود
من نخوندما تا عنوانو دیدم بستم لینکو
دوباره تحت فشارم
خدایا...
حواست به دستات باشه...کاری نکنی خودش میره!
سلام با خدا حرف بزن و این فشار همیشگی نیست تحمل کنی بعدش آروم میشی
واست دعا میکنم
سلام بچه ها سعی کنید یه امشب رو طاقت بیارید.
اگر هم شکستید فوری برید حسابی توبه کنید.
امام زمان به دادمون برس.
امروز خیلی بد بود
قبلا با بچه ها قرار کذاشته بودیم که امروز رو بریم بیرون ولی اینقدر ضعف جسمانی داشتم که گفتم من نمیام
فردا هم امتحان دارم و از صبحه همش جزوه الکی جلوم بازه و هیچی نخوندم و الان کلیش مونده.
خدایا چرا حالم خوب نمیشه؟
سیرم از زندگی
تلخی روزها چه می خواهند بگویند
روز خوبی که هرگز نمی آید ؟
راه آسمان در شکافی در زمین است به قامت من
آخرالزمان من رسیده است
خسته ام ....
از زندگی
از اینکه مجبور همیشه یه چیزهایی رو تحمل کنی ...
حتی اگه بخوای تغییرشون هم بدی باز مجبور به تحمل کارای دیگه ای میشی....
خسته ام از اینکه همیشه مجبوری به بقیه محبت کنی تا حالشون خوب بشه.....
پس کی باید به خودت محبت بی منت کنه که حالت خوب بشه.....
چرا کسی نیست بفهمه منم دلم محبت بی منت میخواد ....
چرا همیشه مجبوری برای داشتن قلب کسی .... قلب یه عزیزی رو بشکنی....
چرا این بین کسی نیست که درکت کنه ....
کسی نیست که بفهمه تو هم دل داری شاید ابن دل هم شکستنی باشه....
بابا خسته شدم خدااااا خسته...
چرا به من قدرت اینو ندادی که بیخیال باشم .... بی خیال همه....
چرا یادم ندادی یکم برای دل خودم زندگی کنم ....
بسه به خدا ....به عظمتت قسم بسمه....
قلبم به درد اومده خداااااا[emoji17] [emoji17] [emoji17] [emoji17]
امروز برای یکی یه هدیه خریدم البته با خودش با اینکه 14 روز پول زحمتم و خرج کردم ولی حالم خوبه ....
ولی هنوز دلگیرم از اتفاقاتی که دور و برم میوفته ....دارم تلاش میکنم تغییرشون بدم ولی انگار قدرتم برای تغییرشون کافی نیست .....
از همه بدتر هزارتا فکر و خیال تو ذهنم بیشتر پریشونم میکنه [emoji16]
درسته زندگی دیگه کلا زندگی یعنی همین....
ولی خیلی بده احساس درموندگی کردن و از همه بدتر بودن بودن در کنار بقیه و احساس تنهایی کردن[emoji26] [emoji17] [emoji17]
دلم میخواد چشام ببندم و وقتی باز میکنم کلی انرژی و قدرت داشته باشم برای زندگی کردن ....
واقعا کاش میشد[emoji15] [emoji15] [emoji15] [emoji15] [emoji15]
نمیدونم چ حکمتیه
من بیمصرف باید زنده باشم و نفس بکشم
یکی دیگه ک انسانه و کمک حال خیلیا بوده فوت کنه
شاید خدا اونایی ک دوسشون داره رو زود میبره پبش خودش