سلام
حسرت ترک نکردن این گناه آخرش منو دق میده
نادیده گرفتن نشانه های خدا....
عذابی که برای خانواده ساختم :(
تو دو راهیم....
یک انتخاب سخت...
لطفا از ته دل برام دعا کنید
اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مىزنم ولى پاسخم را نمىدهید؟ و شما را مىخوانم ولى دیگر سخنم را نمىشنوید؟ آیا به خواب رفتهاید که به بیدارىتان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیدهاید که او را یارى نمىکنید؟
این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشتهاند. از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید.
ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمىکردید، و از یاریم دست نمىکشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مىشویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
كجايند برادران من كه قدم در راه نهادند و همراه حق درگذشتند؟ عمار بن ياسر كجاست؟ ابن تيّهان كجاست؟ ذو الشهادتين كجاست؟ كجايند همانندان ايشان، برادرانمان كه با هم مرگ پيمان بستند و سرهايشان به سوى بزهكاران فرستاده شد.
سپس، على (ع) دست در محاسن شريف و كريم خود زد و در گريه شد و بسيار گريست سپس، فرمود:
دريغا بر برادران من، كه قرآن تلاوت كردند و آن را نيكو آموختند و در آنچه واجب بود، انديشيدند و بر پايش داشتند و سنت را زنده ساختند و بدعت را ميرانيدند و چون به جهاد دعوت شدند، اجابت كردند و به پيشواى خود اعتماد نمودند و از او پيروى كردند.
سپس، به آواز بلند ندا درد داد:
«الجهاد الجهاد»، اى بندگان خدا. بدانيد كه من امروز لشكر مى آرايم. هر كه خواهد كه با اين سپاه به سوى خدا در حركت آيد به لشكرگاه روى نهد.
فقط خستم از اینکه الکی بگم خوبم
خستم از خنده های الکی فقط برای اینکه خانواده فکر کنن همه چی خوبه
خودم نمیدونستم دارم انقدر دروغ میگم و نقش بازی میکنم
امروز یه بحثی تو خونه شد
و یه چیزایی گفتم که تهش بهم گفتن
خداروشکر تو اینا را اون موقع به ما نگفتی و این استرس ها را به ما نرسوندی
آره خب خداروشکر
ولی یادشون رفت که تنهایی غصه خوردن دردش خیلی زیاده
البته تنها تنها که نبودم خدا بوده
این روزا ظرف شیشه ای خیلی بهم کمک کرد غصه هام کمتر بشه
دیروز و پریروز عالی بود
ولی امروز یه ذره سخت شد
کاش اراده دیروز را داشتم
خدایا واقعا ممنونم که هستین
دلم گرفت.
محرم هم شروع شد و کرونا نرفت.
از اون مراسمات پرشور سال پیش، دیگه خبری نیست.
تنگ هم می چسبیدیم و سینه زنی و شور و روضه و اشک و آه.
چقدر سبک می شدیم بعدش.
چقدر سخت شده خدا، این بغض رو من کجا خالی کنم پس خدا.
دلم گرفت.
امسال دیگه خبری از اربعین نیست.
حلبی زائر و چایی عراقی و پیاده روی در جاده بی انتهای عشق حسین.
دلم گرفته خدا، خیلی دلم گرفته.
من این بعض رو کجا ببرم.
بیشتر اوقات دلم میگیره
گاهی اوقات بی خود در یه لحظع کسری از ثانیه دلم میگیره و بغض میکنم
گاهی آدم احساس میکنه یه چیزی نیست
گاهی آادم احساس میکنه دلش یه جا دیگست
گاهی یه پسر چشماش تار میبینه
گاهی هم به غروب نگاه میکنه با موزیک شاد ولی باز هم غم داره تو نگاش
گاهی یه پسر میتونه خیلی دلش از زمونه پر باشه
گاهی میخنده و وانمود میکنه خوبه
گاهی راه میره فکرش جای دیگست
گاهی میبینه گذشته دیگه گذشته و دیگه دیره و نمیشه برگشت
گاهی میفهمم واقعا عشق از از قلب گرفته میشه نه مغز
گاهی روز آفتابی رو ابری ترین روز دنیا میبینه
گاهی دوست داره نباشه تو این دنیا ولی حیف که بدهکاره و باید تسفیه کامل کنه
گاهی هر چی دوستداره داشته باشه رو نداره
گاهی زیبا ترین زندگی دنیا رو هوس میکنه ولی نداره
گاهی دوست داره بهترین زندگی دنیا رو بدست بیاره ولی اراده نداره
گاهی اراده داره ولی روحیه نداره
گاهی روحیه داره ولی انگیزه نداره
گاهی انگیزه داره روحیه داره اراده داره ولی حیف که اون موقع دیگه جسم نداره ...
گاهی میخوام دنیام جدا باشه از همه خودم باشم و تنهای تنهاااا تنهااااااااا
گاهی میخوام تنها باشم تا بشینم و با سکوت مطلق ساعات زندگی رو پشت سر هم بگذرونم
گاهی کانون میام و مینویسم و بعدش پاک میکنم
گاهی بعد از پاک کردن دوباره مینویسم ولی باز پاک میکنم
گاهی بعد از پاک شدن سه باره مینویسم ودوباره اصلاح میکنم نوشتمو و بجای 20 خط نیم خط میفرستم
گاهی نمیشه رو زندگی قیمت گذاشت
گاهی نمیشه عشق رو اندازه کرد
گاهی نمیشه درد و غم رو با رسم شکل نشان داد
الهم عجل لولیک الفرج
بسم الله
مشارکت شادن
دیشب برای اولین بار در عمرم مشروب دیدم و بساطشو..
شب دوم محرم ..
لعنت به همه اونایی که دزد اعتقاد مردم شدن
پام قلم شه دیگه اگه برم خونه اون فامیل....
خدایا عاقبت مارو ختم بخیر کن
هر سال محرم سردر کانون رو سیاهی می زدیم.
داریم تنبلی می کنیم.
این جوری یه مقداری کانون بوی محرم می گرفت لااقل
البته همین که پروفایل چند تا از بچه ها محرمی شده خیلی قشنگه
یه دهه هم که داریم، مسابقه محرم رو هم داریم.
اما سردر یه چیز دیگه است.
زیباست وقتی انتظارشو نداری از کسی
یکی تلاشتو ببینه، کمکهاتو ببینه
و جلوی جمع ازت قدردانی کنه
برای اینکه با تمام مشکلاتی که دارم با تمام مشکلات کرونا و... تو جامعه امون پیش اومده
با اینکه دیگه در قبال اون کار هیچ مسولیتی ندارم
ولی باز خودمو متعهد میدونم و با تیمم کار میکنم
گاهی باید بی توجهه به مشکلات بود و فقط زندگی عادیتو بکنی
اینکه حس کنی توام عادی هستی هرچند شرایطتت عادی نیست
به نام خدا
عمر را ضایع مکن در معصیت
تا تر و تازه بمانی جاودان
این تاپیک همونجاست که وقتی صفرم..وقتی ته چاه افتادم..وقتی احساس می کنم کمک می خوام یادش می افتم..
دوباره تهِ چاه..ته ِ یک چاهِ عمیق..شکست بدون تلاشی برای نشکستن...زندگی بدون برنامه ریزی..و بی انگیزگی..بی انگیزگی...بی انگیزگی...
بی انگیزگی این روزها منو میکشه..انگار نمیخوام تو هیچ جا موفق باشم..میخوام فقط آروم برم و بیام..تو یه شرکت جدید مشغول به کار شدم اما هیچ انگیزه ای ندارم برای اینکه خودم رو ثابت کنم بهشون..اصلا برام مهم نیست نتیجه ی کارم خوب میشه یا بد..راجع بهم تعریف می کنن یا می گن کار کردنش خوب نیست..اصلا برام مهم نیست...
دوباره تنها..دوباره شب..دوباره شب های تنهایی..وسط بیابونِ خدا..
من، اینجا، چند روزیه گم شدم.. اگه بگم انگیزه ای ندارم برای پیدا کردن راهم دروغ نگفتم..
اینجا هم اون کانون سابق نیست..چرا پس دارم می نویسم؟ راه بهتری سراغ ندارم.. میگم شاید اینجا نوشتن یه انگیزه ای بده دوباره برای پرهیز از "پ.و.ر.ن"..اینجا که هستم یاد اون روزهایی می افتم که سرشار از انگیزه و توان برای مبارزه بودم...هر روزم اینجوری شروع می شد .."اهورا دمت گرم پوزه شو به خاک مالیدی".."علیرضا از این مقاومتت لذت می برم" .."آتریسا به خدا سی روز امکان پذیره ..راه دوری نیست".."محمد، داداش گلم دو راه داری..خودت میدونی کدوم راه بهتره"...
پ.و.ر.ن بسه!..ذهنم دیگه از این تصویرهای تکراری خسته شده..ولی من انگار گاهی برای تزریق هیجان به روحم نیازمند این تصویرهام..وقتی تهِ چاه افتادم..انگار می خوام یه ضربه ی نهایی به خودم بزنم..
من..اینجا..از تهِ چاه با شما حرف می زنم.. من ِ تنها..در یک شبِ تنهایی دیگر...
"شب و
رودِ بیانحنای ستارگان
که سرد میگذرد."
(1399 شهريور 8، 4:41)soshians نوشته است: [ -> ]این تاپیک همونجاست که وقتی صفرم..وقتی ته چاه افتادم..وقتی احساس می کنم کمک می خوام یادش می افتم..
دوباره تهِ چاه..ته ِ یک چاهِ عمیق..شکست بدون تلاشی برای نشکستن...زندگی بدون برنامه ریزی..و بی انگیزگی..بی انگیزگی...بی انگیزگی...
بی انگیزگی این روزها منو میکشه..انگار نمیخوام تو هیچ جا موفق باشم..میخوام فقط آروم برم و بیام..تو یه شرکت جدید مشغول به کار شدم اما هیچ انگیزه ای ندارم برای اینکه خودم رو ثابت کنم بهشون..اصلا برام مهم نیست نتیجه ی کارم خوب میشه یا بد..راجع بهم تعریف می کنن یا می گن کار کردنش خوب نیست..اصلا برام مهم نیست...
دوباره تنها..دوباره شب..دوباره شب های تنهایی..وسط بیابونِ خدا..
من، اینجا، چند روزیه گم شدم.. اگه بگم انگیزه ای ندارم برای پیدا کردن راهم دروغ نگفتم..
اینجا هم اون کانون سابق نیست..چرا پس دارم می نویسم؟ راه بهتری سراغ ندارم.. میگم شاید اینجا نوشتن یه انگیزه ای بده دوباره برای پرهیز از "پ.و.ر.ن"..اینجا که هستم یاد اون روزهایی می افتم که سرشار از انگیزه و توان برای مبارزه بودم...هر روزم اینجوری شروع می شد .."اهورا دمت گرم پوزه شو به خاک مالیدی".."علیرضا از این مقاومتت لذت می برم" .."آتریسا به خدا سی روز امکان پذیره ..راه دوری نیست".."محمد، داداش گلم دو راه داری..خودت میدونی کدوم راه بهتره"...
پ.و.ر.ن بسه!..ذهنم دیگه از این تصویرهای تکراری خسته شده..ولی من انگار گاهی برای تزریق هیجان به روحم نیازمند این تصویرهام..وقتی تهِ چاه افتادم..انگار می خوام یه ضربه ی نهایی به خودم بزنم..
من..اینجا..از تهِ چاه با شما حرف می زنم.. من ِ تنها..در یک شبِ تنهایی دیگر...
"شب و
رودِ بیانحنای ستارگان
که سرد میگذرد."
حق با شماست خیلی سخته
منم تو سه روز گذشته انقدر شکستم و فیلم پ دیدم که رسیدم به همون ته ته ته ته چاه
برای فیلم پ من یه راهکار پیدا کردم
چندتا فیلم سانسور شده با موضوعاتی که دوست دارین دانلود کنین
تمام اوقات فراغت را فیلم نگاه کنین باور کنین جواب میده
فقط فیلم هایی باشه که موضوعش را دوست داشته باشید تا قشنگ حواستون را پرت کنه
مرد روزای سخت از نا امیدی نگید
شما از پسش بر میاین
فقط سعی کنین خودتون را عادت بدین به جای فیلم پ فیلم های سانسور شده با موضوعات جالب ببینید
من فیلم هایی که داستانش بر اساس واقعیت را دوست دارم
البته دو شب پیش یه فیلم اجتماعی ایرانی دیدم
که راستش دیگه از این بعد تا آخر عمرم اگر فکر کردم خیلی بدبختم یاد اون فیلم میفتم و میگم از تو بدبخت تر خیلی هست
شاکر باش
کار مجید مجیدی بود اسمش بدوک
مراقب خودتون باشید
منتظریم با سرشار از انرژی شروع کنید
آماشالله
زمان مناسبیه از امام حسین کمک گرفتن
ازش کمک بخواهید
(1399 شهريور 8، 4:41)soshians نوشته است: [ -> ]این تاپیک همونجاست که وقتی صفرم..وقتی ته چاه افتادم..وقتی احساس می کنم کمک می خوام یادش می افتم..
دوباره تهِ چاه..ته ِ یک چاهِ عمیق..شکست بدون تلاشی برای نشکستن...زندگی بدون برنامه ریزی..و بی انگیزگی..بی انگیزگی...بی انگیزگی...
بی انگیزگی این روزها منو میکشه..انگار نمیخوام تو هیچ جا موفق باشم..میخوام فقط آروم برم و بیام..تو یه شرکت جدید مشغول به کار شدم اما هیچ انگیزه ای ندارم برای اینکه خودم رو ثابت کنم بهشون..اصلا برام مهم نیست نتیجه ی کارم خوب میشه یا بد..راجع بهم تعریف می کنن یا می گن کار کردنش خوب نیست..اصلا برام مهم نیست...
دوباره تنها..دوباره شب..دوباره شب های تنهایی..وسط بیابونِ خدا..
من، اینجا، چند روزیه گم شدم.. اگه بگم انگیزه ای ندارم برای پیدا کردن راهم دروغ نگفتم..
اینجا هم اون کانون سابق نیست..چرا پس دارم می نویسم؟ راه بهتری سراغ ندارم.. میگم شاید اینجا نوشتن یه انگیزه ای بده دوباره برای پرهیز از "پ.و.ر.ن"..اینجا که هستم یاد اون روزهایی می افتم که سرشار از انگیزه و توان برای مبارزه بودم...هر روزم اینجوری شروع می شد .."اهورا دمت گرم پوزه شو به خاک مالیدی".."علیرضا از این مقاومتت لذت می برم" .."آتریسا به خدا سی روز امکان پذیره ..راه دوری نیست".."محمد، داداش گلم دو راه داری..خودت میدونی کدوم راه بهتره"...
پ.و.ر.ن بسه!..ذهنم دیگه از این تصویرهای تکراری خسته شده..ولی من انگار گاهی برای تزریق هیجان به روحم نیازمند این تصویرهام..وقتی تهِ چاه افتادم..انگار می خوام یه ضربه ی نهایی به خودم بزنم..
من..اینجا..از تهِ چاه با شما حرف می زنم.. من ِ تنها..در یک شبِ تنهایی دیگر...
"شب و
رودِ بیانحنای ستارگان
که سرد میگذرد."
سلام همه بچه های کانون
امیدوارم حالتون خوب باشه
داداش بامرام همه بچه های کانون درد دل کرده .. حواسمون به سعید عزیزمون باشه
هر کی اگر یه راهکار یا جمله امیدبخش هم به ذهنش برسه و بگه یه بارونی از امید و گشایش در دل هممون ایجاد میشه
به نظرتون برای مشکلی که سعید گفته چه راه حلی مناسبه؟
مثلا چجوری میشه نیروی مثبت به روح داد تا سراغ نسخههای خطا نره
راهکارهایی که الان به ذهن من میرسه:
۱. نمازهامون رو با حضور قلب بهتر خوندنه
۲. یه کاری که دوست داریم رو بذاریم دم دست و به پرداختن به اون عادت کنیم .. مثلا اگر سینما دوست دارم و نقد سینما رو هم .. برم ۵۰ تا فیلم کلاسیک تاریخ سینما رو انتخاب کنم و به دید منتقد بشینم ببینم و سعی کنم به ایده های خوب کارگردان و ضعفهاش دقت کنم.