(1390 مرداد 17، 13:37)m.amin نوشته است: [ -> ]تواب خانم ولش کن پستمو ویرایش میکنم شماهم پاکش کن امکان داره بقیه مثل شما به خودشون بگیرن و باعث دلخوریشون بشه
چرا اینقد دو پهلو حرف می زنید . منظورتون با کی بود
دلم گرفته.خیلی
بغض داره خفم میکنه...ای خداااا
سلام ماینز خانوم خدا بد نده اتفاقی افتاده
خدا بد نداده.اتفاق خاصی نیست.....یه مشکل....یه گره شاید....کاری از دست من بر نمیاد
پس پناه ببرین به کسی که همه چیز به اراده اون درست میشه و کن فیکون میشه
فریاد رس گرفتارا
(1390 مرداد 17، 21:45)ماینز نوشته است: [ -> ]خدا بد نداده.اتفاق خاصی نیست.....یه مشکل....یه گره شاید....کاری از دست من بر نمیاد
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای..............که بر من و تو در اختیار نگشادست
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
( آیه 186 سوره ی بقره )
و چون بندگان من از تو سراغ مرا میگيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت مىكنم البته در صورتى كه مرا بخوانند پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند
(ترجمه ی المیزان )
دعا کنید ، نتیجه رو هم به خودش واگذار کنید
رضا بدین به رضاش
ماینز چی شده ؟!
دوستان راست میگن فقط از خدا درخواست کن
هیچکس مثل اون نمیتونه برای ما تکیه گاه باشه
چه خبره اینجا
همه غمگین دل گرفته :smiley-yell:
والله ، نکنه شما هم مثل من شکست عشقی خوردین
آدم روزه که از این جور چیزها نمی خوره ،منم هر چی خورده بودم تف کردم
سلام
شرمنده آقا محسن که منم میخوام از دل گرفتگی بگم!!
اما من کاملا معلومه دلیل غمم!!
هنوز بزرگ نشدم..!!!
استادم میگفت قوی و متعالی کسیه که به هم نریزه..
یه مادری که غذا گیر میکنه تو گلوی بچه اش..
میتونه دور خودش بچرخه و طوفان به پا کنه..گریه و زاری و خودزنی و جیغ و فریاد و اینها.. اما هیچ کاری از پیش نبره..و تهش خفه شدن بچه رو ببینه!
میتونه هم آرووم باشه، فکر و نیروهاشو متمرکز کنه .. بچه رو وارونه کنه دو سه تا ضربه محکم بکوبه تو کمرش و با گریه ای که میشنوه مطمئن بشه به حیات بچه اش!
یه مادره...یه حس داره..یه میزان قدرت و عقل..اما بودن و نبودن آرامش میتونه به حیات یا مرگ بچه منجر بشه!!!
خدایا این آرامش رو همراه همیشگی لحظه هام کن..
نبودنش غم میشه دیگه...
استرس و فشار و به هم ریختن.. مانع از درست فکر کردن درست عمل کردن و درست زندگی کردن میشه..
و وقتی درست زندگی نکنی همین دودوتا چهارتاهای معمولی زمین گیرت میکنن و بال پروازت بی استفاده میمونه..
هرچی هم که دیر تر پرواز کنی غم دنیا بیشتر رو شونه هات میشینه و یه چرخه موندگاری رو طی میکنی..
نمیشی اونی که باید..!
خدایا بهم سرعت بده..دلم میخواد زود پروازم شروع بشه..
التماس دعا..
در پناه خدا؛شاد باشین و موفق..
یاعلی.
نقل قول: خدایا بهم سرعت بده..دلم میخواد زود پروازم شروع بشه..
مکته قابل توجه اونایی که می خوان پرواز کنن:
یه روزی خانمی میره پیش امام صادق میگه من نمی خوام ازدواج کنم.
امام دلیلش رو می پرسن.
میگه چون میخوام به عبادت و بندگی خدا بپردازم و به خدا نزدیک بشم.
حضرت می فرمایند پاشو برو زود زود ازدواج کن. اگر در مجرد ماندن مزیتی بود مادر ما (فاطمه زهرا (س)) ازدواج نمی کرد.
پس نتیجه می گیریم که سها خانم مشغول طی مراحل پیدا کردن بال پرواز جهت تقرب الهی است.
تبریک عرض میکنم.
ایشالا به پای هم پیر بشین.
میگم منم دنبال بال پروازم... خدا یدونه خوبش و اونطور که لایقش هستیم رو روزیمون کنه
ای بابا..
خدا خوبت کنه آقا بهنام..
هر چند که منظور من این نبود.. اما خب اینم وسیله ی خوبیه..
اما من پیدا کنم؟
من باید دعا کنم حاجی زود پیدا کنه..
باید تا هم کف پیدا شدن صبر کنم..!!تا اون موقع خب نباید دست رو دست بذارم دیگه...این جنبه اش رو شما لحاظ کنین..
نقل قول: خدا خوبت کنه آقا بهنام..
من که خودم هرچی دعا میکنم اثر نداره. بقیه هم دعا کردن نشد. شما دعا کن شاید گرفت دعاتون
نقل قول: اما من پیدا کنم؟ من باید دعا کنم حاجی زود پیدا کنه..
این یکی رو ایشلا خودم یادتون میدم که چطور
حاجی رو پیدا کنید
میگم جالبه ها... ما یه فامیل داریم که اونم به شوهرش میگه حاجی... اتفاقا اصفهان زندگی میکنن
بچه ها یکی تقدیر واسه من توضیح بده....
هر برداشتی که خودتون دارید رو بهم بگید...
تقدیر یعنی گزینه های انتخاب
بزار یه مثال تاریخی بزنم.
توی جنگ (اگه اشتباه نکنم) بدر یه پیر مرد میره پیش علی (ع) و میگه که آیا اینکه من در کنار شما جنگیدم، سرنوشتم بوده؟
علی (ع): بله.
پیر مرده شروع میکنه زار زار گریه کردن.
علی ع میگه چرا گریه می کنی پدر؟
میگه: منو باش چقدر خوشحال بودم که در کنارت شمشیر زدم. من چه می خواستم و چه نمی خواستم بر اساس تقدیرم توی این جنگ کنار تو شمشیر میزدم.
علی ع میگه: نه پدر جان. خداوند هزاران تقدیر برای امروز تو نوشته بود که تو از میان آنها جنگیدن در کنار من رو انتخاب کردی.
پیره مرده هم با لبخندی که ناشی از خوشحالیه علی ع رو ترک میکنه.
پس خداوند گزینه ها انتخاب رو به ما میده ولی انتخاب با خودمونه. البته روایتی هم میگن که "خود خدا می داند که ما چه گزینه ای رو انتخاب می کنیم" دقیقا مثل مشاوری که می داند بیمارش چه روشی را (با توجه به روحیاتش) برای زندگی انتخاب می کند. و دانستن مشاور هیچ جبری در بیمار ایجاد نمی کند.
امیوارم واضح توضیح داده باشم. دیگه اگه نارسا بود ببخشید