امروز دم افطار وقتی زیر لب داشتم دعا میکردم و یکی یکی خواسته هامو ردیف کرده بودم یهو یاده کانون افتادم و دوستای کانونیم هرچند خیلی خیلی گناهکارم اما به اثربخشی دعا ایمان دارم دعاتون کردم
دو نفر رو ویژه تر دعا کردم: آقا تواب و برادر میپ
ان شاءالله خدا آرامش بده بهممون
سلام
(1396 خرداد 10، 2:39)smwarrior نوشته است: [ -> ] (1396 خرداد 9، 20:49)drift نوشته است: [ -> ] (1396 خرداد 9، 20:18)aliunknown نوشته است: [ -> ] الان از لحاظ روحی خوب شدم از لحاظ جسمی خسته شدم
همینطور درس درس درس درس
تمومی نداره مخصوصا این حجم عظــــــــــــــــــــیم از کتاب ها ...
فقط کاشکی یکی بهم میگفت این فرمولا به چه درد آدم میخوره ....
نمیدونم فقط فکر منه یا شمام همین فکرو میکنید ...
سیستم آموزشی کشور خیلی وقته از دست رفته
اگر در مورد کاری که میکنی چنین حسی داری , داری راه رو اشتباه میری,حالا چه درس خوندن باشه چه کار.
من مدرک لیسانس رو بزور گرفتم (به خاطر مشکل خودارضایی خیلی بهم ضربه خورد)با اینکه شاگرد ممتازی بودم در تمام مقاطع تحصیلی , ولی برای آمادگی ارشد اینقدر درس خوندم که عاشق درس شدم هرچند نرفتم و ادامه ندادم ولی الان در مورد کارم اینقدر مطالعه و فعالیت دارم که واقعا ساعتی برای خواب نمونده.الان اگر برگردم سال اول دانشگاه کتاب هارو زیر و رو میکنم ولی حیف زمان برنمیگرده اما درعوض الان تلافیشو جور دیگه ای در میارم.
درکل هدف صحبتم این بود که کاری که میکنی با علاقه بکن وگرنه در آینده بدردت نمیخوره که هیچ الان زمانتم از دست دادی که اینم دیگه بر نمیگرده.
وقتی رشته ای رو ک نهایتا مجبور شدی انتخابش کردی و علاقه ای بهش نداری
تازه ایندشم چنان خوب نباشه و این رشته رو کم بدونی برا خودت
هرچقدم خودتو راضی کنی ک خوبه
هر چقدم ک ووحداهاش مشابه باشن با رشته ی مورد علاقت
هرچقدم تو دانشگاه بین گروه های دیگه بالا باشی هه
ولی ته ته تهی همه ی این راضی کردنا خودت میدونی انگیزه ای نداری جز ترس از پاس نشدن فقط
سلام/صحبت من رو نقل کردی ،من در نهایت رشته ای که خوندم رو ول کردم و الان از جای دیگه ای دارم نون میخورم ولی یک چیزی بدردم خورد،من رشتم مهندسی بوده ،دید من تو کار دید مهندسیه ، حساب شده دارم کار میکنم و نه دیمی ، همینطوری هم جلو میرم،ایده هایی که تو درس خوندن داشتم اینجا دارم با همون روش ها خودمو به روز میکنم،در کل هرجور حساب کنی آدم از گذشته اش ضرر نمیکنه،تجربه بدست میاره ، من از شراکت با یک نفر ضرر کردم،الان خیلی راحت دیگه با کسی شریک نمیشم،تو دوران دانشگاه که آدم کم سن و سال تره تو خونه های مجردی ممکنه رفتارهایی انجام بدی که خیلی ها از دورو برت دور شن،حالا همونو میتونی تو زندگی شخصیت ازش درس بگیری،الان تو روابط کاری واقعا دارم از تجربه های قبلم استفاده میکنم،همین خودارضایی که بهم ضربه زد،بسه دیگه ،چقدر ضربه بخورم،اینم بزارمش کنار،شاید اگر یک متاهل گرفتار این مرض بشه براش خیلی گرون تموم بشه ولی منی که ااین رو پشت سر گذاشتم خوب میدونم ضررش چیه پس یک خط قرمز دورش میکشم.خند همین مدرک لیسانسمم فردای روز باهاش ارشد میگیرم تورشته ای که علاقه دارم و ازش پول در میارم.
من تو زندگی هدفهای خیلی بزرگی دارم و برای رسیدن برای اونها تلاش میکنم،اینقدر هم اعتماد به نفس دارم که اصلا خودمو از هیچ کسی کمتر نمیبینم ، این اعتماد بنفس زمانی بدست اومد که دشوار ترین تست های ارشد رو حل میکردم،رشته من مهندسی برق بود،برای ریاضیات تست های ارشد ریاضی محض رو حل میکردم،وقتی درس رو خوب فهمیدم این اعتماد بنفس تو وجودم ریشه کرد ،در صورتی که تو دانشگاه چون هم خودارضایی داشتم هم چون درس رو از اول نفهمیدم نمره هام کم بود همیشه خودمو پایین میدیدم ولی الان اینقدر اعتماد بنفس دارم مطمئنم تو هرکاری پا بزارم آدم موفقی میشم همونطور که با تغییر مسیر کاری الان پیشرفت خیلی زیادی کردم که کسی که چندین سال تو این کار هنوز به این مرحله نرسیدن
سخن پایانی: ما شایسته بهترین ها هستیم اگر خودمون بخوایم و بخاطرش تلاش کنیم.
(1396 خرداد 10، 14:36)aliunknown نوشته است: [ -> ]نمیدونم الان سر دو راهی قرار گرفتم ...
دو تا راه دارم برای دنبال کردن علاقه ای که از دوران بچگی دنبالش بودم
یا غیر مستقیم از ریاضی برم و بهش برسم ...
یا مستقیم رشته خودشو از همین اول راه دنبال کنم ...
که خودم فعلا غیرمستقیم میخوام از ریاضی برم و بهش برسم
علاقه ات چیه
اگر دوست داشتی بگو شاید بچه ها یا خود من تو این زمینه تجربه داشته باشیم کمکت کنیم
فردا خانوادم میرن مشهد ولی من نمیتونم برم . بارها و بارها دلم میخواسته برم ولی یه مشکلی بوده یا پیش اومده که من نتونستم برم انگار نمیطلبتم
از آخرین باری که رفتم11-12 سال میگذره شایدم بیشتر
چقدر تو این زندگی گم شدم میدونم خیلی گناهکارم ولی دلم یه گوشه از حرمت میخواد بدون اینکه بخوام برای کسی توضیح بدم بشینم زار زار گریه کنم باهات درد و دل کنم ازت کمک بخوام
می گن حتما به صلاحت نبوده یا حکمتش چی بوده
خدا داره تماشا می کنه
خب بیشتر وقتام به ریش من می خنده
به حماقتای عمدی به درجا زدنام
اره خنده داره
وقتی کل زندگیت راکده و هیچ چرخی به میل تو نمی چرخه باید چیکار کنی ؟ گله ؟ اعتراض ؟
نه هیچ کدوم چون به هیچ عنوان مورد توجه قرار نمی گیره ، باید سکوت کنی تلاش کنی گناه نکنی که وضع از این وخیم تر نشه ... می گن گناه نعمت رو ازت دور می کنه یا در بهترین حالت در رسیدن بهشون تاخیر ایجاد می شه
ای الله ؛ خیر منُ تو چی این بدبختی گذاشتی ؛ پیر شدنم دیدن داره
شاید 30 درصد زیباییمو از دست دادم تو این مدت ، اراده و تلاش و پشت کارمم که دیدی و تعریفی نداره
درجا زدن های سیاهم رو که دیدی
دل من دل نبود ؟ یا اونقدر آلوده ست که دیگه دل نیست
نکنه همینطوری بمیرم شایدم قراره بشم سنبل تاریکی و آتش که به خوبات بگی : اگه من هدایتتون نمی کردم و خداتون نمی شدم الان یکی مثل این بودید و حسرت به دل
خدایا دخترهای خوب و موقر و زیبایی رو دیدم به سه تاشون دل بستم ؛ که هیچ کدوم تقدیر من نبودن یعنی نخواستی که باشن
با چندتا خبر ازدواج دیگه می تونم دووم بیارم
از بیکاری و بی پولی هم بگم ؟
نه زشته
قرار نیست گله و اعتراض کنم ؛ اگه زندگی ای رو دیدم که دلم خواستش ؛ بدون هیچ حرفی ازش می گذرم
دل من که دل نبود
گناه شغل منه و درامدم روزهای سیاه تر
ای کاش تقدیر من مثل اون جوونه بود
حالم داره از زندگیم بهم میخوره
تو یه جهنمیم به اسم خونه
هر دفعه بايد دعواهای بابامو داداشمو تحمل کنم . نمیدونم داداش ۱۸ سالم چه گناهی کرده گیر یه پدر دیوونه افتاده
خسته شدم ، تا کی این بساط ادامه داره
چرا تموم نمیشه ، چرا باید ادمی مثل من به فكر خودكشی باشه
دیگه نمیکشم
ارسال شده از HTC_D626phs با استفاده از kanoon
سلام
دیروز تو مترو یه زنه دست یه دختر بچه کثیف رو گرفته بود و داشت گدایی میکرد میگفت که پسر نه ماهش داره کور میشه چشمش آب آورده و این حرفا. این جور مواقع ما آدمها میشیم چند دسته:
۱- یه عده خیلی قلیلی باور میکنن داستان این خانم رو کمک میکنن در حد توان
۲- یه عده کمی بیشتری از دسته اول داستان رو باور نمیکنن ولی دلشون میسوزه و صدقه ای میدن
۳- یه عده زیادی هم دلشون میسوزه هم واسه اون زنه هم خیلی بیشتر واسه اون دختربچه معصوم پلاستیک به دست با اینکه اعصابشون خرد میشه ولی خب کمک نمیکنن به دلایلی
۴- بیشتر افراد هم که به چشم یه شارلاتان و دزد عواطف مردم به این زن نگاه میکنن
اما من دیروز یه تیپ افراد دیگه هم دیدم در مواجهه با این مشکل. نیست که اینقدر تعدادشون کمه ما فکر کردیم نایابن و اصلا وجود خارجی ندارن. قیافه ش مثه شهید چمران بود( کلا من عاشق شهید چمرانم) به خانمه گفت بچه ت کجاس؟ چه میکنه؟ کدوم بیمارستانه؟ مشکلش چیه؟ بعد جای خودشو داد به اون زنه به همراهانشم گفت شما برید من برم ببینم قضیه این بنده خدا چیه و ایستگاه شوش هم با هم پیاده شدن و رفتن.
نمیدونم داستانشون به کجا رسید نتیجه کاری که کرد هر چی بشه از اون ۴ گروه قبلی تاثیر بهتری داره در این شک ندارم.
این آقاهه یه فرق بزرگ داشت با من و همه آدمهای توی مترو اون قضاوت نکرد اون مسئولیتشو پذیرفت اون دنبال راه حل بود. اون خدا داشت
دیدین چه سرنوشت سیاهی برای من رقم خورد
ایمانم به ترک رو از دست داده ام
انگار که ذهن و روحم تسخیرشده
نمی تونم رو کارو زندگیم تمرکز کنم . کلی کار ریخته سرم.
من نه خود می روم ، او مرا می کشد
" مسابقه بهترین ها " میگه میشه واسه همیشه ترکش کرد.
کاش می تونستم...
وقتی افراد آنلاین رو نگاه می کنم
ناخودآگاه یاد افراد اینلاین می افتم
قاعدتا اسم این دو تا باید عوض می شد :
آن لاینیا کسایی می بودن که نیستن و مدتهاست نیومدن و معلوم نیست بازم بیان یا نه
و این لاینیا کسایی که میان و هستن و اسمشون هست و یادشونیم بلاخره
گاهی وقتا اسما بدجوری از مضامین دورن
قشنگترینا اونایین که گاهی یهو لاینو عوض می کنن که بیان بگن : نترسید ما کردیم شد شمام -بیشتر- سعی کنین میشه
سلام
شب همگی بخیر
دوسه روز پیش تو برنامه از لاک جیغ تا خدا با آقا رضای سایت 40توبه حرف میزد
با جسارت و شهامت از گذشته اش گفت از تغییری که تو زندگیش رخ داد و به راه راست هدایت شد
قبلترها وقتی عضو کانالش شدم دیدم با شهامت حرف میزنه ابایی نداره کسی بفهمه گذشته چی بوده و الان چی شده نشون به اون نشون که ن تنها عکس خودشو میذاشت تو کانال که فایل تصویری از خودش هم میذاره
غبطه میخورم به حال امثال «داداش رضا» سایت 40توبه ..آدمایی که اینقد شهامت دارن که ابهت پوشالی ایجاد شده رو پاره کنن و با خودشون روبرو شن
آدمایی که ترس قضاوت شدن، طرد شدن، دوست داشته نشدن رو ندارن ..آدمایی که اعتماد بنفس پذیرفتن اشتباهاتشونو دارند و با شجاعت از رفتار غلطشون اظهار پشیمونی میکنن
خودمو میبینم که میمیرم اگر کسی ناغافل وقتی غرق کانونم مچمو بگیره و ای داد...
کسی بفهمه باطنم با ظاهرم خیلی نافرم فاصله داره..
بفهمه چه جنگی دارم با خودم ..
خدایا شکرت که این ماه رمضونم دیدم چه حال و هوای خوبی داره این ماه
مواظب خوبیاتون باشید لطفا ما رم دعاکنید
یا علی
امشب به شدت حالم بده خدایا شکرت ولی چرا گذاشتی با خودم همچین کاری کنم که اینطوری عقب بیفتم
دیگه باید قید دوست و رفیقو زد دیگه این وضع قابل تحمل نیست
کاش میشد بیشتر از این حرفا با خودم صادق بودم