یک ماه پیش هوس کردم از بین تمام موضوعات کتابخونه، یه رمان بردارم بخونم!.....( چند سالی میشد که رمان نمیخوندم ...)
یه دفعه کتاب "دخمه "رو دیدم!...از ژوزه جان عزیز دل برادر!
جایزه نوبل هم برده!
تا حدود چهل صفحه مونده به آخر این کتاب رو خوندم!....اما جدا ارزش خوندن نداشت!....فقط به این دلیل هی پیش میرفتم ، میگفتم الانه که نویسنده منو توی درکی از یه واقعیت بزاره، الانه که بزاره ، الانه که بزاره!.....اما صد حیف که ژوزه جان با سیپریانو الگور (شخصیت اصلی داستان) رابطه ی "من بمیرم تو بمیری " داشت!....موضوع نگرانی های یه آدم سالخورده بیش از حد تکراری بود!
کلا کتابو تا ته نخوندم رفتم به کتابخونه پس دادم.
.............................................................................................................................................
(چیه ×!؟.
چرا اونجور نگام میکینی!؟...
باشه بابا...اصلا من کتاب خوون نیستم ....اصلا درک رمان خوانی ندارم....خوبه!؟
اصلا اون یه چیزی گفته بود که در حد درک من نبود!....ایشون ژوزه ساراماگو هستن خب!...نمیشه که خزعبل گفته باشه!
باشه هر چی ایشون بگن درسته!
)
............................................................................................................................................
سخت نگیرین ، من با نوشتن حالم خوب میشه ....اونم نه توی برگه ، اینکه کسی ببینه و حرفای توی مغزم دیده بشه حس خوبی برام داره( البته بی ادعا!)
............................................................................................................................................
از بس که هی از پای سیستم کامپیوتر پا میشم و دوباره میشینم ، کلا رشته کلام از دستم در میره !...هر ده کلمه یه بار باید بلند شم!....
یه بار صدای سوت کشیدن کتری آب جوش!...یه بار صدای کولر و تق تقایی که باید سرک بکشم....یه بار دری که بازه هی جیرجیر میکنه!.....
همین مونده صدای تیک تاک ساعت قصر ناتینگهام، از ساعت دیواری ما شنیده بشه!!
..............................................................................................................................................
حالا با اجازتون برم قوری چینی چای رو بیارم اینجا!....
میخوام جوری چایی بریزم توی استکان، که صدای چایی ریختنای اول صبح مادرم ، توی ذهنم تداعی بشه!
آخه یه ماهه مسافرته ، خونه نیست که برامون چایی بریزه ، ازش تشکر کنم!
.......................................................................................................................