واقعا ما ایشونو ناراحت کردیم؟
مثل اینه که من به جای اینکه تو اتاق بخوابم
برم کنار تلوزیون بخوابم
بعد انتظار داشته باشم هیچ کی تلوزیون نگاه نکنه چون من خوابم
سلام
این مدت اصلا میزون نبودم
هرچی هم صبر کردم بهتر شم بعد بیام نشد که نشد
یک نفر هم محض رضای خدا نیومد حالی بپرسه ببینه زنده ایم مرده ایم بیاد بگه چته بچه؟
اعتماد به نفس صفر
انگیزه صفر
باید از نو شروع کرد
نقل قول: واقعا ما ایشونو ناراحت کردیم؟
مثل اینه که من به جای اینکه تو اتاق بخوابم
برم کنار تلوزیون بخوابم
بعد انتظار داشته باشم هیچ کی تلوزیون نگاه نکنه چون من خوابم
نه بابا فکر نکنم ناراحت شده باشن
من با اسما خانوم موافقم
همه ما مشکل داریم
همه ما سختی کشیدیم
همه ما طعم بغض رو چشیدیم
همه ما روزهای سخت داشتیم
همه ما از زندگی ناامید شدیم
همه ما بی هدف بی انگیزه شدیم
اما اگه ما بخواهیم به افکار منفیمون پروبال بدیم
از زندگی خیلی عقب میمونیم
گذشته ها گذشته
ی جمله معرف اینکه
حتی اگر در بدترین شرایط زندگیت هستی بگو
من عالی هستم
آنوقت بر اثر قانون کائنات همه چیز خواه ناخواه عالی میشه
امتحان کنید خب
نقل قول: آنوقت بر اثر قانون کائنات همه چیز خواه ناخواه عالی میشه
این حرفا یه بخشیش اشتباهه.... امتحان کردم که میگم....
(1394 تير 13، 21:43)درخشنده نوشته است: [ -> ]نقل قول: آنوقت بر اثر قانون کائنات همه چیز خواه ناخواه عالی میشه
این حرفا یه بخشیش اشتباهه.... امتحان کردم که میگم....
اره رفیق منم خیلی به قانون و این حرفا اعتقادی ندارم ولی به چیزی اعتقاد راسخ دارم اونم اینکه:
و الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا…
مطمئنم ی کسی هست که من اگه ی قدم بردارم اون واسم ده قدم صدم قدم و هزار قدم برمیداره. ولی اولش از من شروع میشه تا من قدمی بر ندارم نتیجه ای هم نخواهم دید...
پس اصلا دلیلی نداره که ناامید باشم و حرف از نشدن بزنم...
نمیدونم شاید تو با حرفام خیلی موافق نباشی شایدم باشی... ادم ها میتونن نظرات مختلفی داشته باشن...
: لعنت خدا بر من رو سیاه که
: بنده نفسم شدم و افسارم مثل یه چهارپا دست شیطانه
: لیاقت من موندن تو همین باتلاقه
: تا درست نشم و پاک نشم: هیچوقت دختری با من ازدواج نمی کنه هیچوت واقعا: باید پاک بشم واقعی
: قلبم سیاه ذهنم سیاه
تواب داداش تو درگیر چی هستی الان دقیقا
خدایا شکرت
کاش این روزا همینجور بمونن
کاش زمان بایسته و آینده نیاد
فکر نکنید خیلی اوضاع خوبه که میخوام زمان همینجا بمونه،اتفاقا اوضاع پیچیده است
بدبختی اینه که میدونم روزای خیلی وحشتناک تری در پیش داریم
برا من و خانوادم دعا کنید بچه ها
خیلی میترسم
خیلی
خدایا بهمون رحم کن....
(1394 تير 13، 18:58)Alireza 68 نوشته است: [ -> ]سلام
این مدت اصلا میزون نبودم
هرچی هم صبر کردم بهتر شم بعد بیام نشد که نشد
یک نفر هم محض رضای خدا نیومد حالی بپرسه ببینه زنده ایم مرده ایم بیاد بگه چته بچه؟
اعتماد به نفس صفر
انگیزه صفر
باید از نو شروع کرد
سلام
خب الان من ازتون می پرسم که چه تون بوده که نیومدید؟
بابا آقا علی رضا (دوست ندارم بگم بابا بزرگ!) شما که خوبه وضعتون
من تو دانشگاه کلی دوست صمیمی داشتم که همش با هم بودیم
یه اتفاقی برام افتاد که دو ماه نتونستم برم دانشگاه
یکی شون هم محض رضای خدا یه اسمس هم نزد که ببینند چرا نمیام دانشگاه
بعد پیان ترم هام هم برا همون اتفاق عمل جراحی کردم و قبلش هم ازشون حلالیت طلبیدم
الان 18 روز از عملم میگذره
یک نفر هم محض رضای خدا نیومد حالی بپرسه ببینه زنده ایم مرده ایم
بعد این اتفاق فهمیدم که نباید تو این ذنیا به هیچی دل ببندی و این دنیای مجازی دنیای جقیقی را از بین برده
حالا وضع کی بدتره؟!
اعتماد به نفس صفر
انگیزه صفر
باید از نو شروع کرد
سلام
درسته گفتن حرفهای ناامیدانه نزنید
ولی به خدا یه وقتایی ادم دلش داره میترکه و کسی هم نیست حرف دلشو بفهمه ....
غمگینه میگن..... خسته اممون کگردی با این قیافه ات
اشک تو میبینن ..... میگن بسه تو که اشکت دم مشکته
داری دردو دل میکنی ..... میگن بسه بابا پاشو جمعش کن چی داری میگی.... همه میخوان بگن مشکلات من بدتر از تو.....
یکی نیست بگه اخه ادم... بنده خدااا دردت چیه اینجوری هستی.....
همه منتظرن خودت تصمیم بگیری و اگه شکست خوردی بیان بهت بگن چرا اینقدر تو بی فکری...........
همین موقعه هاست که فقط همینجاست به دادت میرسه..... مینوسی و چون احساس میکنی یه نفر حرف دلت و خونده شاید درکت نکرده باشه یا جواب ناراحت کننده بهت بده ..... ولی حداقلش تو یکم ارومتر شدی
احساس میکنی یه نفر با اینکه نمیشناسیش و هیچ وقت هم نخواهی شناختش... حرفاتو شنیده بدون اینکه به سخره بگیردت....
اونایی هم که با حرفامون باعث ناراحتیشون میشیم من از طرف خودم معذرت میخوام... ببخشید واقعاااا که مجبورید حرفهای ناراحت کننده و ناامیدانه رو ببینید
سلام. منم بعضی وقتا دلم میگیره.
الان خیلی وقته که اصلا هیچ ذوق و شوقی برا زندگیم ندارم و هر کاری میکنم ازش لذت نمیبرم و هر کاری که میکنم از روی اجباره. درس میخونم چون مجبورم. میرم سر کارمجبورم(نمیخام دستم جلو بابام دراز باشه) حتی بعضی وقتا فیلم نگاه میکنم چون مجبورم(واسه اینکه حواسم به فیلمه پرت شه و کمتر فکر کنم) ...
کلا به نظرم همه چی تکراری و مسخره است. حتی کارایی که یه زمانی با عشق و علاقه انجام میدادم دیگه الان حوصلش رو ندارم حتی برم طرفشون. به نظرم تو زندگیم دیگه انگیزه ای ندارم و گاهی اوقات از ناامیدی چند روز میرم تو فکر. خدا را شکر مشکل خاصی ندارم توو زندگی و وضعیتم نسبت به اطرافیانم میشه گفت شاید اگه خوب نباشه حداقل بد نیست. ولی بازم بی انگیزه ام.
به توانایی هام ایمان دارم ولی هیچ هدف مشخصی ندارم که برم دنبالش. به آینده خیلی فکر میکنم. خیلی واسه آینده حرص میخورم.اینکه قراره چه کار کنم؟؟
دیگه مث قبلا اون پسر پر جنب و جوش که همیشه همه روش حساب میکردن و هر جایی میرفت موفق و باهوش به نظر میومد نیستم.
الان تبدیل شدم به کسی که خودش هم نمیدونه داره چی کار میکنه و قراره آینده چه کار کنه. کسی که دست و دلش به هیچ کاری نمیره
ولی من یه عالمه واسه خودم کار تراشیدم
نمی دونم کی تموم می شه؟
انقدر سرم رو شلوغ کردم به هیچی نمی رسم
فقط امیدوارم از لحاظ درسی عقب نمونم :دی