ﮔﺎﻫﯽ ﯾــــــــﻬﻮ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺑﻦ ...
ﺳﻮﯾﭻ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻡ ﺑﺎﻡ ...
ﯾﺠﺎﯼ ﺑﻠــــــﻨﺪ ! ﮐﻪ ﻧﻪ ﺁﻧﺘﻦ ﺑﺪﻩ ..... ﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺖ
ﺑﺮﺳﻪ!
ﺑﻪ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﻣﯿﺪﻡ ... ﺳﺎﮐﺖ!
ﯾﻪ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...
ﺷﻬﺮ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﺵ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺷﺪﻩ ......
ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺑﺎﺩ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻔﺘﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﻤﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ......
ﻃﻮﻓﺎﻧﯽ ﺯﯾﺮ ﺟﻤﺠﻤﻪ ﺳﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﭘﺎ ﻣﯿﺸﻪ .....
ﻧﻤﯿــــــــــــﺧﻮﺍﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ...
ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﻨﻬﺎﺕ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ ﺍﻭﻧﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻦ ﻣﺜﻞ
ﻫﻤــــــــــــــﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﮐﻪ ﺍﺩﻋﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﻗﺒﻞ ﮐﻨﺎﺭﺕ
ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺍﻻﻥ .....
ﻣﺎﻫﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻏﺼــــــــــﻪ
ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!
ﮔﺬﺷﺖِ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺮﺩ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺭﻭ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﺸﻮﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺯﯾﺮ
ﺗﺎﺑﻮﺗﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻣﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺩﻣﻮﻥ ﻣﯿﺎﯾﯿﻢ .........
ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺧـــــــﻮﺏ ﺧﺮﺍﺑﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ .....
*ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﻣﯿﺠﻨﮕﯿﺪﻡ ﺍﻻﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﺭﺯﺷـــــــﯽ
ﻧﺪﺍﺭﻥ ...*
ﺳﺎﻟﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻣﻨــــــــــــﺖ
ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯾﺸﻮ ﺳﺮﻡ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺖ! ﻧﻮﻥ ﺭﻓﺎﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯾﻤﻮ ﻧﻤﮑﺪﻭﻥ
ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻣﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﻡ .....
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻣﺮﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ....
ﺯﺧﻤﺎﯼ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﮏ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻩ ﭼﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﭼﻘﺪ
ﻋﺰﯾﺰ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺑﺎﺯ ﯾﻪ ﮐﺎﻡ ﺗﻠــــــﺦ
ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ....
ﻓﮑﺮﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﭼﺮﺍ ﺧـــــﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻫﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻭﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺎﺭﻭ
ﻫــــــــﻞ ﺩﺍﺩ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ!
ﺗﻤﺎﺳﺎﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﻣﯿﺎﻥ ....
ﻃــــــــــــــــــــــــﻬـــــــــــــــــــــﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﭘﺎﮐﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ...
ﻣﻨﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻡ ....
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ !!!
ماندن همیشه خوب نیست...رفتن هم همیشه بد نیست...
گاهی رفتن بهتر است...گاهی باید رفت...
باید رفت تابعضی چیز ها بماند...اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت...
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد..
مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور...
و آنچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی...
و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی...
برو و بگذارچیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند ...
برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود...
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش...
از شکستن سکوت آسانتر باشد...
عشقت را بردار و برو...خوب برو...زیبا برو...
(اینارو کشیدم که میگما!!! گوش کنید!!)
بعضي از رفتن ها هم باعث له شدن طرف ميشه،
باعث خورد شدن جلوي خونواده،
باعث پيري، لاغري، باعث ميشه از 90 كيلو بشي 70 كيلو،
باعث ميشه صورتت چروكيده بشه، هركي ببيندت بهت بگه متولد 62 هستي، و تو بگي نه، 68
فكر اينكه طرفت با يكي ديگه الان داره چيكارا ميكنه، ديوونت ميكنه،
واسه شما نميدونم پرواز خانم،
اما واسه من، طرف عشقشو جا گذاشتو رفت سراغ عشق جديدش،
اتفاقا واسه اون شكستن غرور من از بقيه كارها آسونتر بود، چون بارها غرورمو له كرد.
و من موندمو هزاران سوال،
هيچ راهي هم نداري جز پذيرفتن، جز سكوت كردنو شكستن، جز توكل كردن.
منم كشيدم كه ميگما.
و دوستان، اينا همش مال قبله،
راست ميگن كه هركس از ديده بره، بالاخره يه روزي از دل هم ميره، و جاش تنفر باقي ميمونه.
بارها به دوستام گفتم كه آدم نبايد از يك سوراخ دوبار گزيده بشه.
بعضيا وقتي همچين اتفاقي واسشون ميوفته، ميرن سراغ يكي ديگه، تا جاي خاليشو پركنن.
اما من تحمل كردم، توو خودم ريختمو سربلند بيرون اومدم،
توو چند پست قبل گفتم، بعد ازون ماجرا توو هرزمينه اي قدم گذاشتم فراتر از تصورم موفق شدم.
خيلي راحت هم ميتونستم با زندگيش بازي كنم،
خيلي راحت ميتونستم پيش پدرش خرابش كنم، اما نخواستم تصور پدرش راجع به دخترش تغيير كنه.
پيش خونوادم تحقير شدم، اما به شخصه مامانم يكبار هم اين قضيه رو بروم نياورد.
من بدون خونوادم رفتم خواستگاريش، اما خدا جاي حق نشسته، اونو خونوادش منو تنها گذاشتن، ولي خونواده خودم منو پذيرفتن.
نميدونم چرا اينارو اينجا گفتم؛
بخاطر الانم فقط خدارو شكر ميكنم.
يه سري رفته بودم تعويض روغني روغن موتورمو عوض كنم،
اوستاكاره گفت، درس ميدي؟ گفتم نه درس ميخونم،
گفت مغازه داري؟ گفتم نه
گفت په متولد چندي؟ گفتم 68
گفتم واقعا؟؟؟ من فكر كردم 40-30 سالته...
-----------------
عذر ميخوام كه وراجي كردم.
سلام
وقتي دل پر ميشه دو جور سر ريز ميكنه. يا بيروني. يا دروني..
شما با وراجي خالي كردين دلتونو..
يكي هم با سكوت!
كاش خالي شه..يا كاش بزرگ شه.. بزرگي بهتره!
در پناه خدا..
ياعلي.
سها خانم اين تازه يك اپسيلون از سختياي گذشتم بود، نه فقط در اين مورد،
خيلي چيزا توو خيلي زمينه ها هست كه نميشه گفت،
و خاصيت زندگي هم همينه،
خيلي خداروشكر ميكنم،
همين كه بقيه مثه يه مرد باهام رفتار ميكنن،
همين كه وقتي ميرم مسجد، پيرمرداي مسجد مثل يه مرد تحويلم ميگيرنو از تواضعشون حتي جلوم بلند ميشن، خدارو شكر ميكنم.
خيلي چيزا بدست آوردم، كه همش لطف خدا بوده.
تا یکی دو سال پیش مهمترین دغدغه و مشکلم ترک بود
ولی حالا چی این قدر بدبختی دارم که اصلا ترک رو فراموش کردم اهمیتش رو فراموش کردم
اصلا شاید همین بدبختی هاست که منو ناامید کرده و ترک مثل قبل برام مهم نیست
دیگه از این وضعیت خسته شدم از این مشکل لاینحل خسته شدم از خودم خسته شدم
چرا خدا این وضعیتو تغییرش نمیدی؟
چرا جواب چند سال دعا رو نمیدی؟ صبر تا کی بدبختی تا کی
خدایا نمی خوام تو ماه رمضون ناشکری کنم به خاطر همه نعمتات شکر ولی دیگه نمی تونم تحمل کنم
من که سعی خودم رو دارم می کنم ولی این گره فقط به دست خودت باز میشه
سال اول دانشگاه مثل یه کابوس گذشت یه کابوش خیلی تلخ خواهش می کنم به حق این ماه عزیز نذار دیگه تکرار بشه کمک کن من هم بتونم عادی درسم رو بخونم من هم مثل بقیه به فکر آینده باشم نه دلگیر از حال
بچه ها توی این ماه عزیز برای حل مشکل من هم دعا کنید
اقای هبوط
دلتون رو بزرگ کنین
خدا حتماً جوابتون رو میده
مشکلات چه سخت و چه اسون میگذرن ، حل میشن
ممهم اینه که توی این روزهای سخت چجوری صبوری کنی
باور داشته باش همه چی درست میشه
نه خواهر من، شايد واسه شما اينجوري بوده باشه،
ولي واسه اون اينجوري نبود.
من كلا واسم مهم نيس، ولي اون حرفاي شما بدجور عصبيم كرد، و ياد گذشتم افتادم.
من به بازی تقدیر ایمان دارم
و به تمام آنچه که خدا برایمان نمیدهد
و به حکمت خدا
وبه خود خود خود خدا.....
این روز نحس هفته نحس ماه نحس سال نحس کی تموم میشه ؟
خدا جون شکر ولی فکر کنم دیگه کم دارم میارم ... صبرم لب ریز شده
دلم گرفت..
اول عذر میخوام از همه ی دوستان،که من سرپرست مسابقه ام(به خانم مدیر هم گفته بودم حالا یه مقدار زوده)..آخر خرما خوردرو چه به نهی از خرما..
من چرا پستای آخر تاپیک"مضرات سایت های هرزه نگارو ندیده بودم؟؟!
..(اون موقع که یه مدت نبودم فکر کردم دیگه پستی نخواهد داشت..اینجا جا داره از داداش مجتبی تشکر مخصوص کنم..
)
از شما چه پنهون،درسته،1ماه میشه پاکم؛اما غفلت هم داشتم..
وقتی میرم تو این تاپیک واقعا احساس "لفی خسر"میکنم..
..دیگه نمیخوام غفلت داشته باشم..
خدا نکنه قبح یک چیز فرو بریزه..
و امان از محیط بد(اونم یه جای تربیتی فرهنگی)..
خدا هممونو رستگار کنه..
و همه ی کسانی که برای سالم و پاک زیستن تلاش میکنن..
شب جمعست و یادم به فرازی از دعای کمیل مونده بود:
ﻭﹶﻼ ﺗﹹﻌﺎﺟﹻﻠﹿﻨﻰ ﺑﹻﺎﻟﹿﻌﹹﻘﹹﻮﺑﹷﺔﹻ ﻋﹷﻠﻰ ﻣﺎ ﻋﹷﻤﹻﻠﹿﺘﹹﻬﹹ ﻓﻰ ﺧﹷﻠﹷﻮﺍﺗﻰ ﻣﹻﻨﹿ
ﺳﹹﻮﹼﹷﺀﹺ
ﻭ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﻜﻨﻰ ﺩﺭ ﻋﻘﻮﺑﺘﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﺑﺪﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ
ﻓﹻﻌﹿﻠﻰ ﻭﹶ ﺍﹺﺴﺎﹼﹷﺌﹷﺘﻰ ﻭﹶ ﺩﹶﻮﺍﻣﹻ ﺗﹷﻔﹿﺮﻳﻄﻰ ﻭﹶ ﺟﹷﻬﺎﻟﹷﺘﻰ ﻭﹶ ﻛﹷﺜﹿﺮﹶﺔﹻ ﺷﹷﻬﹷﻮﺍﺗﻰ ﻭﹶ ﻏﹷﻔﹿﻠﹷﺘﻰ
ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﻘﺼﻴﺮ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﻰ ﻭ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺷﻬﻮﺕ ﺭﺍﻧﻰ و ﺑﻰ ﺧﺒﺮﻳﻢ
_____________
الهی،ان کان قبح الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک
(چشم امیدمان)برحمتک یا ارحم الراحمین
حرفهایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم،
و حرف هایی هست برای نگفتن ، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند ،
حرف های شگفت ، زیبا و اهورایی همین هایند و سرمایه ماورایی هر کسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد .
حرف های بی تاب و طاقت فرسا که هم چون زبانه های بی قرار آتشند و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیدند . کلماتی که پاره های بودن آدمیند. اینان هماره در جست و جوی مخاطب خویشند ، اگر یافتند یافته می شوند و درصمیم وجدان او آرام میگیرند و اگر مخاطب خویش را نیافتند نیستند و اگر او را گم کردند روح را از درون به آتش می کشند و دمادم ، حریقهای دهشتناک عذاب بر می افروزند ...
با قلم دکتر شریعتی ...
کاش میشد بعضی حرفا رو نگفت ... خدایا کمکم کن ....
حموم خونه ما تقریبا دو متر در دو متره
یادمه وقتی بچه بودم
خیلی خیلی کوچیک
لای در حموم رو کیپ میکردم
واسه خودم استخر درست میکردم
اون موقع ها وقتی شیرجه میزدم تو آب
احساس میکردم تو یه اقیانوس دارم شنا میکنم
هر چی شنا میکردم انگار به ته حموم نمیرسیدم
امروز تو حموم یاد اون موقع ها افتادم
ولی این دفعه حموم مثل یه قفس بود برام
خیلی خیلی کوچیک
غرض از این حرفا
روح آدم هم مثل همینه
وقتی روحت کوچیک باشه
دنیا رو اونقد بزرگ میبینی که انگار تمومی نداره
و اونوقت دست به هر کاری میزنی که شایسته وجود تو نیست
ولی اگه روحت به کمال رسیده باشه
و بزرگ شده باشه
دنیا رو خیلی خیلی کوچیک خواهی دید
پس بیاییم روحمونو بزرگ کنیم
تا به جای فکر کردن به این دنیای پست و کوچک
به فکر یه دنیای بزرگ تر
یه دنیای خیلی خیلی بزرگ تر باشیم
یه دنیایی که تمومی نداره
تو اون دنیا وضعیتمون چجوری میشه؟