میدونم اشتباه زیاد کردم
خیلی ام پشیمونم
اما نمی دونم چه طوری جبرانشون کنم وقتی نمیشه دیگه کاری کرد
کاش فقط یه فرصت کوچیک بهم داده میشد
و همه چیز رو تواین فرصت درست میکردم
کاش قدرتشو داشتم
خدایا تو هم قدرتشو داری هم علمشو
هم میدونی اینایی که ازت میخام اشتباهه
یا نه
شاید اصلا هیچ کدوم درست نباشه
خدای مکم کن خیلی گیج شدم
یعنی برم بمیرم !
همه جوره عرض میکنم ! مادّی ، معنوی ، علمی ، فرهنگی !
یا لیتنی ...
از ماه رمضونم استفاده نکردیم!
ماه رمضونم مادّی معنوی از دست دادیم...
فک کنم تا الآن از بدترین ماه رمضونای عمرم بود !
(1391 مرداد 14، 0:38)Amirhossein18 نوشته است: [ -> ]یعنی برم بمیرم !
همه جوره عرض میکنم ! مادّی ، معنوی ، علمی ، فرهنگی !
یا لیتنی ...
از ماه رمضونم استفاده نکردیم!
ماه رمضونم مادّی معنوی از دست دادیم...
فک کنم تا الآن از بدترین ماه رمضونای عمرم بود !
داداش خوبم هنوز نصف ماه رمضون مونده...
درهای رحمت خدا به رومون که همیشه بازه و توی این ماه دیگه کامل کامل بازه.
شما بخواید میتونید کاری کنین که باقی اش براتون یکی از بهترین ماه رمضون های عمرتون باشه
فقط باید دلتون رو بسپارید به خود خدا...همین
صاف و صادق
(1391 مرداد 14، 0:43)Thank-God نوشته است: [ -> ]چقدر ادم باید از دست خانوادش بکشه
فکر کنم در صبر بتونم رکورد حضرت ایوب رو بزنم
خدایا از این صبری که بهم دادی ممنونم تا جلوی پدر و مادرم ن ایستم
صبر بزرگترین نعمتیه که خدا میتونه به یه بنده اش بده
خدا رو شکر که صبور هستید.
همیشه اختلاف نظر بین خونواده ها هست. مهم اینه که این وسط حرمت ها حفظ بشن و رو ها به هم باز نشن.
دو تا گناهه که عقوبتش قبل از مرگ و تو همین دنیا سر ادم میاد.
یکی به ظلم به دیگری
یکی هم ناراحت کردن پدر و مادر
بازم خدا رو شکر کنید که صبور هستید.
(1391 مرداد 14، 1:12)پریا نوشته است: [ -> ]تو چشاتُ بستی. اون جوری سردِ سرد دراز کشیدی رو اون تختِ سفیدِ سفید. : )
من چشام می سوزه یه کم... ملّتی منتظرتن رفیق! باز کن. لوس نشو. باز کن اون دوتا روشنی رو. خب؟
من فقط دو بار واسه سلامتی کسی دعا کردم. من خیلی یخم رفیق. همه ش به خودم میگم "خدا خودش میدونه. اگه صلاح باشه خوب میکنه"
رفیق، مگه فقط صلاح تو مهمه؟ لوس نشو دیگه. مگه دست خودته؟ چشماتُ باز نکنی که ملّتی تا ابد سیاه ببینه چشماشون؟
لوس نشو... اون تخت زیادی سرده واسه هیجده سالگیِ تو.
پا شو دیگه. رفیق. پا شو. من حوصله ندارم یه بار دیگه ...
لطفاً پا شو.
تو خوب میشی. منم ناراحت نیستم. اگه بگی یه اپسیلون! خدا هوامونُ داره...
پریا جونم...خیلی سخته..خیلی
ایشالله که حالش خوب بشه...
اما ته دلم با سنگدلی میگم هر چی به صلاحشه بشه بهتره.
خدا اون بالاس و همه چی رو میبینه و میدونه....خودش میدونه چی براش بهتره.
ولی منم دعاش میکنم که خوب بشه. خوب بشه و تو با خبرای خوب بیای بهمون بگی که بیدار شده.
وای خدای من چقدر بچه ها امشب درد دل زیاد دارن
بچه ها
میبینید
هرکی یه مشکلی داره
یکی تنبلی کرده حالا پشیمونه
یکی پدر مادرش اذیتش میکنن
یکی نگران دوستشه که رو تخت بیمارستانه
یکی ناراحت استفاده کافی نبردن از ماه رمضون
یکی نگرانی دوری از خداست
یکی دلش تنگ شده میخواد یه نفر رو ببینه
یکی احساس میکنه فرصاتو رو از دست داده
و
و
و
آدم دلش به درد میاد وقتی این صحنه ها رو میبینه
.
.
.
هییییییییییییییییی
.
.
.
خدا خودت مشکلامونو حل کن
هر کی هر مشکلی داره براش حلش کن
.
.
.
میگن خدا پیش قلبای شکستت
.
.
.
ببین...این همه قلب شکسته و ناراحت
.
.
.
عاجزانه ازت التماس میکنم
ازت خواهش میکنم
تو رو به حق فاطمه زهرا حلشون کن
حالم خوبه
دلم آرومه
اما یه دردی توشه،که اشک میاره به چشم
غم روزهایی که تیره و تار گذشتن
دلتنگی
ترس روزهایی که قراره بیان
چند شبه با اینکه خیلی خوشم اما تو هر شادی باشم
دلتنگ یه دوست میشم
واسش اشک میریزم
خدایا هرجا هست سالم و خوشبخت باشه
خدایا این حس پاک و این لحظه های طلایی رو ازمون نگیر و کمکون کن که همیشه استوار باشیم و سبز تا این صمیمیت و تلاش و پاکی حقیقی و دائمی رو به لحظه ای نفروشیم کمک کن تا یادمون بمونه همیشه تو زندگی میشه با حادثه هایی ناب و زیبایی هایی همیشگی خوش گذروند ،طوری که با نگاه به گذشته هیچ وقت افسوس نخوریم ،کمک کن رو لحظه هایی که میشه به پاکی و خوشی طی کرد رنگ بیهودگی و پلیدی رو نپاشیم
خدایا ،خدایا کمک کن تا این بازی رو به شیطان و دارو دستش نبازیم....
خدایا کمک کن تا تمام بچه های کانون هر چه زود تر از شر این وسوسه ها و بیهودگی ها خلاص شن...
دعا ها و درد دلایی رو که شب و روز دارم زمزمشون میکنم،این جا نوشتم تا هرکی اونارو خوند دوباره واسه هممون دعا کنه تا همه با هم طعم تا همیشه رها بودن رو تجربه کنیم....
"زندگی یعنی یک سار پرید .
از چه دلتنگ شدی ؟دل خوشی ها کم نیست:مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،کفتر آن هفته...."
صبح اومدم صفحه درد و دل و باز کردم تا حرف دلمو بگم ولی وقتی پست های بچه ها رو خوندم،اصن روم نشد چیزی بنویسم
یه پست نوشتم از حس و حال اون لحظه م،اما پست م پرید
الان یه لینکی دیدم،از عکسای قطعه هنرمندان بهشت زهرا
دلم گرفت.....ترسیدم......از این که منم روزی از این دنیا میرم.....از این که نمی دونم اجل م کی میرسه و اصن تا اون موقع آدم شدم یا نه
اگه مهلتی نباشه و با همین وضع برم...چقد حسرت باره
دیگه توانایی حرف زدن م با خدا رو هم از دست دادم
احساس خفگی می کنم از این وضعی که دارم....
بابا به خدا یه بخشی از اینا وسوسه های شیطونه
این نا امیدی ها رو شیطون تو دل آدم میندازه
خدا به این مهربونی
خدایی که قبل از اینکه غضب کنه بنده هاشو میبخشه
خدایی که این همه بهونه داده برای بخشش بنده هاش
خدا همه مونو دوست داره
بی صبرانه مننظره بریم سمتش
با هر وضعیتی
و هر میزان گناه
خدا اونقدری کریم و بخشندس که ما رو میبخشه
سلام
عرضم به حضورتون که:
دیروز حالم خوب نبود نه اینکه تحریک شده باشم نه
زندگی با تمام اون وزنش و اون همه دمبه و چربی پرید رو سره ما.
خوب ما هر کسیو که بگی دیدیم که پایینش بیارن نشد که نشد.
یه دفعه گفتم می رم سراغ اصل کاری.
رفتم در خونش و دو سه تا نعره جانانه زدم.تا عرشش لرزید و دیدم خرامان خرامان داره میاد<خدا رو میگم>
گفت چی شده.
گفتم تازه میگی چی شده.مارو ول کردی رفتی کجا ؟
گفت کار داشتم.
گفتم:اها ما کارت نیستیم.
گفت :دیدم زندگیرو پرید رو سرت حالا میخوای بیارم پایین.
یه دفعه دیدم سبک سبک سبک سرجم نشستم و هیچ کسی نیست.
بعد زدم پشت دستم وگفتم یادم رفت بهش بگم خیلی نوکرتم و بگم............................................................................................
گریه کردم گریه کردم
اما دردمو نگفتم
تکیه دادم به غرورم
تا دیگه از پا نیفتم
گریه کردم گریه کردم
چه ترانه بی اثر بود
مثه مشت زدن به دیوار
اولین فصل شکستن
آخرین خدانگهدار
من به قله می رسیدم
اگه هم ترانه بودی
صد تا سدو می شکستم
اگه تو بهانه بودی
اگه هم ترانه بودی
اگه تو بهانه بودی
با تو فانوس ترانه
یه چراغ شعله ور بود
لحظه ها چه عاشقانه
قاصدک چه خوش خبر بود
کوچه ها بدون بن بست
آسمون پر از ستاره
شبا گلخونهء خورشید
واژه ها شعر دوباره
واژه ها شعر دوباره
دست تکون دادن آخر
توی اون کوچه ی خلوت
بغض بی وقفه ی آواز
گریه های بی نهایت
گریه کردم گریه کردم
روح ناصر عبدالهی شاد
سلام
برای من هم شده و بیشتر هم از طرف مادرم بوده !
همیشه هم سر یک موضوعی ناراحت بوده و چون دیواری کوچیکتر نبود سر من خالی کرده !
منم درکش میکنم ...چیزی نمیگم ..البته بعضی اوقات از کوره در میرم ولی هیچ وقت نباید به پدر مادر چیزی گفت !
صبر کن ... چند سال دیگه که ازدواج کردی و رفتی اون موقع هست که قدر رو میدونن
من خودم وقتی برای 2 سال به شهر دیگه برای درس رفته بودم رفتار مادرم عوض شده بود باهم جوری که خودم این طوری شده بودم
ولی بعدش باز همون شد
ولی پدرم همیشه هوام رو داشته
یه دونه س
البته بعضی اوقات تیکه هایی میندازه که تا ژرفای وجود آدم میسوزه !
ولی پدره
سلام.
يادش بخير . تا يك سال بيش قبل از خواب با خداي مهربان جهان افرين راز و نياز مي كردم.بهش شب بخير مي كفتم. هر كاري را به ياد اون انجام مي دادم.براي همه دعا مي كردم. اما الان نماز نمي خوانم ،خ.ا مي كنم،مغرور شدم،نا اميدم و .... با خودم جي كار كردم؟ دلم براش تنك شده. دلم براي نوازش بدرانه اش تنك شده دلم براش الطافش تنك شده. دلم براي يك شب بخير ساده تنك شده!
بركت باشد
ه
من رو چی میگید که زیر نگاه پدر و مادرم هستم که هیچ،
یه خواهر بزرگتر از خودم دارم که همیشه رو اعصابمه.
منتظره من یه گافی بدم تا سریع بزرگش کنه و الی اخر
فامیل ما هم پر ادم موفق و سوژه مقایسه.هر دقیقه با یه نفر مقایسه کنن من رو!
بچه ها هر کدوم توی زندگیمون سختی هایی داشتیم و داریم
خب ما مث بقیه نرفتیم درست و حسابی درس بخونیم،کاری هم نکردیم،عاص و پاس نشستیم جلو سیستم و ادامه ماجرا!
حالا هم باید بکشیم.
خودم رو میگم.به کسی برنخوره
باید به خودمون تکون بدیم.
باید بهشون بفهمونیم ما هم میتونیم.
باید با بزرگ شدنمون کاری کنیم که توجیه شن،نه با ایستادن جلوشون