سلام به همه ی دوستای خوبم
دیروز دلم درد میکرد اومدم پیش شما و خیلی بهم لطف کردید
حالا که دلم باز شده هم باز هم دوست دارم به شما بگمش
امروز باز هم صبح انقدر خود ازاری ذهنی کردم که شقیقه هام درد گرفت
اما
بالاخره الان خوبم
میدونید دوستان؟
دیروز بعضی چیزها رو که میگفتید من میگفتم اینو میدونستم اینو کاملا حواسم بهش بود
اما باز هم نتونستم
مشکل میدونید چیه؟
مشکل ازدواج نیست
ببینید
این سری من به خاطر ازدواج اینطوری شدم
اما قبلا چی؟
همین چند ماه پیش توی امتحانا اینطور شدم
قبل تر ها سر مثلا جر و بخث با خانواده
و ...
یه سوال؟ من چرا وقتی 50 روز از ترکم میگذره این فکر ها در من نیست؟ چرا آرومم؟ اون موقع که انباشتگی شهوتم خیلی بیشتره؟
چرا تا میشکنم اینطوری میشم؟
چرا بعد خ ا دیوونه میشم؟
یه بار توی اسفند بود،
صبح که شکستم
شدم عین روانی ها
یه نفر رو بدجوری هل دادم
میدونید چیه؟
دیروز خانم بارونی گفتن که جزع و فزع در مواقع ناگواری از پیمان مسلمونی به دوره
منم قبول دارم
پس چرا این طور میکنم؟
چون که بعد گناه قاطی میکنم
نمیفهمم که ناگواری های ذهینم از باب نقمت بعد از گناهه یا نعمت حکمت دار
تو بعد گناه نمیفهمی از کجا داری میخوری؛
پس مشکل چیه؟ مشکل یه مشکل کهنه است: خود ارضایی + ضعف توکل در هر ناگواری و ناآرامی + عدم صبوری + آرام نبودن (من حتی در راه رفتنم هم آروم نیستم و انقدر تند راه میرم که بعد از اینکه به مقصدم میرسم حالت برافروخته دارم و عقلم کامل سر جاش نیست.)
من اگه این مشکل بالا رو حل کنم همه چی برای همیشه تمومه
دیگه اصلا بحث، بحث ازدواج نیست
اما اگه حل نکنم
همین امروز هم ازدواج کنم
هیچ فرقی نمیکنه
این دنیا دنیایی هست پر از اگر ... ها و اما ... ها که دست من و تو نیست
از این اگر گذشتم، بعدی چی؟
بابا! من خیلی بچه ام؛ تا یه مشکل بهم میرسه نمیفهمم که میتونم بفهمم که اگه صبر کنم دو هفته ی دیگه هیچ خبری از اون نیست
من سالهاست که با یه پشت کار عجیبی دارم سعی میکنم خودم رو بدبخت کنم، اما خدا نمیذاره
اصرار داره که ما بدبخت نشیم
اصلا هم ول کن نیست
خب آخه چرا انقدر من گیر بدم؟
دیگه باید آدم بشم دیگه
و در مورد ازدواج:
من دو تا گیر داشتم: یکی سر همین صبر بود: وقتی تو گناهکاری نمیتونی آروم باشی. چون نمیفهمی واسه چی در این وضعی؟
یکی هم اینکه خیلی مشغولیت داشتم که بالاخره خودم بگردم یا نه؟
آخه من انقدر این چند سال روی کنترل نگاهم در بیرون کار کردم که نگاه به خانم ها شده برام یه غول
تازه وقتی میخوام نگاه کنم، حس میکنم تابلو بازی میشه و بلد نیستم چه جوری باید نگاه کنم
ولی بالاخره، من ارشد دارم
و این مشغولیت هم کم مشغولیتی نیست
پس از جانب خودم، گشتن توی دانشگاه رو متوقف میکنم تا تمرکزم به هم نخوره
واقعا نمیشه با هم جمعش کرد
پس این گیر ذهینم هم حل شد خدا رو شکر
پس توکل بر خدا
و گیر اول هم فقط و فقط با ترک خود ارضایی و تمرین صبوری و آرامش درست میشه
حالا همون ناگواری های سرکاری ذهنی که تا دیروز برام تهدید بود از الان میشه فرصت
میشن یه تمرین برای قوی شدن ذهنی
مهم اینه که بدونم میتونم از پسش بر بیام
یکبار برای همیشه باید آدم بشم.
ممنون
یه چیز دیگه
در این مواقع تنش های فکری نباید اصلا فکر کرد و سعی کرد این گیرهای ذهنی رو با منطق حل کرد
بهترین راه دور زدن ذهنه
باید خودم رو به نحو مناسب سر کار بذارم
باور کنید اگه دیروز صبر میکردم و فقط سه روز تحمل میکردم همه چیز درست میشد
خب
الان به اندازه ی یه روز دیر شده
اما امروز زودتر از فرداست
و شاید اگه امروز نخوام دیگه هیچ وقت نتونم