همناز جان داداشم
حالتو قشنگ درک میکنم
همین اتفاق برا منم افتاده درست وقتی اومدم تو کانون
به همین دلیلم اسممو عشق ممنوع گذاشتم.
اگه خواستی میتونیم خصوصی صحبت خلاصه همه جوره رو من حساب کن .
چون هم دردیم مال من یکم کمتر چون همسرم نبود ولی همه کسم بود.اما الان دیگه نه
اون موقع که من این مشکلو داشتم ابجی سنا کمکم کرد
حالا میتونم با هم کمک کنیم از ذهنت کاتش کنیم.
یا علی داداش.
منتظرتم تو خصوصی.
امیدوارم یکی هم بمن کمک کنه... چند وقته از تو داغونم،هیچ جا بروز ندادم،حتی تو کانون،دیگه تحمل ندارم.هر روز میبینمش و داغونتر میشم...
به به
همه اینجا شکست خوردن که
اسم عشق ممنوع بدبخت بد در رفته
در کل در مورد این مساءل شکست عشقی پی اچ دی دارم دیگه هر کس کمک خواست در خدمتم.
سلام .امروز اتفاق بدتري از خود...برام افتاد.
داشتم ميومدم خونه گفتم بذار از كوچه برم ديدم يه پسره با يه دختره دارن تو كوچه راه ميرن .اولش به خودم گفتم ولشون كن به توچه تا سرم رو آوردم بالا ديدم پسره برگشت منو ببينه .تازه فهميدم يكي از بهترين رفيقامه تا منو ديد جاخورد.رسيدم بهش به دختره اهميتي ندادم .ولي وقتي به دوستم دست دادم زبونم خوشك شد .ميخواستم بگم اين كارو نكن اما فقط رد شدم. بعد از چند دقيقه فهميددم داشته مخ ميزده. تا همين الان هم تو فكرشم.خيلي بده كه ببيني خودت داري از دست ميري...................
ولي بدتر از اون اينه كه ببيني بهترين دوستت داره خودشو تو چاه ميندازه. من نتونستم راهنماييش كنم.
ولي اگر دوستي داريد كه خيلي براتون مهمه وكاري ميكنه كه واقعا درست نيست بهش بگيد.بهش بگيدكه اون كار رو نكن .وگرنه اونم ميشه يكي مثل ما
فكر ميكنيد اگر يكي بود كه دست ما رو بگيره اوضاع ما اينجوري بود؟من كه شك دارم.
سلام
قابل توجه داش علیرضا و همناز عزیز
و خودم
همیشه نباید همه چیز را توضیح داد
وقتی کسی برای نداشته هایت بهانه میگیرد
بهتر است او را هم نداشته باشی تا به نداشته هایت اضافه شود.
میری تو کوچه خیابون برای اینکه به گناه نیوفتی سرت رو بر میگردونی یه چی میبنی این وری میکنی یه چی دیگه .... همه تو لجن دان قلت میزنن تو هم دلت میخواد با اونا همراه شی ... وقتی طرف میگه تو قرن 21 حرف زدن از بهشت جهنم احمقانه ترین کار ممکنه وقتی طرف لعنت میفرسته به آیه های قرآن و محرم رو کذب میدونه ... قبلت درد میگیره ...
وقتی میبینم یکی شکسته خیلی ناراحت میشم ... پیش خودم میگم تقصیر اون جوون چیه که شب ها تو رخت خواب بای قلت بزنه و این ور اون ور شه و متکا تو بقل بگیره !
چرا نباید ازدواج کنه ؟
واقعا خسته ام از خستگی بعضی ها ....
واقعا تا کی زندگی کردن و خسته نشدن؟
اینم درد دل من ک اومدم تو کانون بنویسمش دلم سبک شه
دیدم اینجا و تو انجمن شبانه روزی بحثش هست
گفتم بگم منم نظرم رو
یک : صبح ساعت 7:30 از خونه رفتم دانشگاه ساعت 8 رسیدم دم در خونه می بینم دو تا پسر دبیرستانی اومدن تا دم در خونه همراهم دیدن کلی انداختم تو در عصبانی شد یکیش ک تو ما رو مچل کردی بهمون علامت دادی بیایم تو کوچه حالا چرا داری می ری تو خونه منم برگشتم یه چند لحظه با دهن باز نگاه کردم متوجه نبودم چرا عصبانی شده خلاصه مغزم همکاری نکرد در رو باز کردم امدم تو خونه - دبیرستانی
دو : بعد از دوندگی فراوان برای فارغ التحصیلی خسته و کوفته داشتم تو تاکسی بر می گشتم یه پسر خیلی جوون هم پیشم بود و یه رفتاری داشت ک من خودم باور نمی کردم این همه با فاصله نشسته اما دستش ... ! چند بار به خودم شک کردم تا بلاخره باورم شد - سن حول و حوش دبیرستان
سه : دو تا اقای دو متری می خوان سوار شن عقب تاکسی پیش من اول ک کلی به هم تعارف می زنن که کدوم اول سوار شه بعدشم ک سوار شدن فاصله نزدیکه به من 20 سانتی متره - تریپ فشن و حدودا 22-23 ساله
چهار : یه اقایی تو تاکسی چون خورد نداشتم کرایه م رو حساب کرده من فکر کردم ای خدا حالا انتظار نداشته باشه ... نخواد الان شماره بده روزمونو خراب کنه . دیدم نه در جواب تشکر می گه شما م مثل خواهر ما هستی یه نگاهم نکرد - حدودا 24-25 ساله
پنج : پیرمردی ک موقع راه رفتن لقمه می زد از شدت پیری با موهای سپید و قامت خمیده دنبال م راه افتاد و در حالی ک یه چیزایی م یگفت کلی مسیر باهم اومد وامیستادم وامیستاد راه می افتادم می امد کلا یادم رفت چی کار می خواستم بکنم واستادم گوشه خیابون تا بالاخره نا امی شد رفت - حدودا 60-70 ساله
شش : اقای میانه سالی تو دارو خونه جلوی چشم این همه ادم قشنگ رفته بود تنگاتنگ یه خانوم چادری ایستاده بود تو یه حالت خیلی ناجوری خانومه شاکی شد در حد تیم ملی اقاهه واستاد ک دعوا کنه دید منم طرف خانومه رو گرفتم رفتش در حالی ک خیلی هم حق به جانب بود - حدودا 45 ساله
می دونید من چی قضاوت می کنم ؟ لازمه اقایون یه مقدار خانوما رو ببینن تا بفهمن چیز خاصی نیستن مگر اینکه کاملا مال خودشون باشن
خیلی بده که فکر می کنیم دانشگاه جدا بشه قرار اتفاق خاصی بیافته در حالی ک خدایی تا حالا هیچ اقای جوانی برای من هیچ مشکلی ایجاد نکرده . توهینی نباشه یه وقت تو حرفام خواستم درد دل کنم اخه مورد 4و 5و 6 امروز برام اتفاق افتادن طوری شد که اصلا دو تا کار مهمم یادم رفت اومدم خونه یادم اومد الانم سرسام دارم
این جوریه ک تو روز خوب ادم گند خورده می شه
خدایا همه جوونا رو کمک کن.بخدا ما جوونا خیلی نیاز به دعای هم داریم.بچه ها تو روخدا واسه هم دعا کنید.
وقتي ديگران خيلي راحت به خودشون اجازه مي دن تو كار ادم دخالت كنند.
باز من قاطي كردم نمي تونم درس بخونم.
خدایااااااااااااااااااااااااااا
خیلیییییییی بی لیاقتمممممممممممممممممممممم ، خیلیییییییییییییییییییییییییی
خدایا کاش میشد خیلی چیزا تو زندگی آدم اتفاق نمی افتاد
حداقل میشد که فراموششون کرد
افسوس و هزار افسوس که سوختم و نتوستم کاری کنم
دیگه نمیتونم زندگی رو دوست داشته باشم
شش سال کابوس وار زندگی کردم میخندیدم ولی نه از ته دل
همیشه یه غمی داشتم که هیچ وقت نتونستم بگم به کسی
دیگه دارم کم میارم یا رب کمکم کن
منم میخوام درد و دل کنم...یه چند روزی خیلی حالم بده....هیچ وقت اینطوری نشده بود این اولین باره...خیلی می ترسم اگه اینطوری پیش بره من حتما میمیرم.خدا کمکم کن