قدیمیا میگفتن
برای خبر خوب عجله نکن صبور باش
تا خبر خوش از دستت نره
بگذار کامل بهت برسه بعد شادی کن
شده حال من، خوشحال از اینکه یه خبر خوب درراهه
و امروز فکر میکردم چه روز خوبی و چه حال
اونوقت گند زده بشه بهش و حالت بد باشه
جای شکرش باقیه که خبط و خطایی نکردم بدتر شم
(1399 فروردين 21، 12:40)atrisa نوشته است: [ -> ]فقط خاک تو سرم
نگران خودمم
در من داره ی اتفاقاتی می افته اونم بسیار عظیم
مغز من ی چیزیش شده
اساسا دل ک ی چیز غیر منطقی میخواد ذهن باید ی نه گنده بگه ،ی خط قرمزی بکشه ،سرزنشت کنه اما ......
نمیدونم چرا من ذهنمم شده پیرو دلم..من تکرار میکنم ک ب خاطر شرایطه و قطعا چیز مهمی نیست اما نمیتونم منکر این باشم ک ی ترسی هم دارم.
راستش خجالت میکشم حتی باخودم تکرار کنم،یا از خدا بخوام .باید خیلی بی شرم شده باشم ک ی چیز خیلی دوری رو از خدا بخوام .
ولی ی شایدم تو دستم دارم،شاید شد ..: )
دلم شاید رو میخواد ،عقلمم شاید رو میخواد،منطقم میگه تلاش کن شاید شد شایدم نشد ،شد شد نشدم چیزی از دست ندادی ..
و این داستان فکر کنم ادامه دارد.....
: )
خیلی سخته بخوای خودتو نادیده بگیری برای کسی که چشمش کسی دیگه رو میبینه و فقط تو رو مثل یک سنگ صبور تصور مبکنه
یک سال
دو سال
سه سال
چهارسال
تا کی باید ادامه بدی
و تمام سالها تو جزو انتخابهاش نباشی
و خودتم خوب بدونی با مشکلاتب که داری جزو گزینه های مناسب نیستی
باید گذاشت و گذشت؟
دل رو چه کرد؟
تصمیم گرفتم تمام چیزهایی که
خودم همیشه حسرت داشتنش رو داشتم ,
تمام چیزهایی که دیگران نداشتند و حسرت به دل ماندند ولی من داشتم ,
چیزهایی که بدست آوردم ولی دیر بدست آمد ,
و تمام چیزهای خوب ,
فارغ از اینکه این کشور به چه روزی افتاده ,
فارغ از اینکه کیفیت زندگی خودم چطوره ,
از این به بعد تصمیم گرفتم هرکاری از دستم بر اومد انجام بدم ,
اگر بتونم به خواسته ام برسم انگار خودم اونارو بدست آوردم ,
بعضی چیزهایی که در دست دارم وقتی میبینم دلیلی نداشت که خدا بهم ارزونی کرده باشه با وجود اینکه آنچنان شکرگذار و قدردانش نبودم پس من تلاشم رو میکنم تا به نوعی وقف عام کنم ,
فقط در این راه خدا کمک کند و بیشتر به من بدهد تا بیشتر به دیگران بدهم برای خودم نمیخوام دیگه
فقط بتونم آنچه که برای زندگی اداره زندگی خودم و اطرافیان و پیشرفت خودم لازم دارم بر دارم , بقیه اش باشد برای آنها که حسرت به دل مانده اند
آن بهاران کو ؟
آن روزگاران کو ؟
زیر باران ، آن حال پریشان کو ؟
باز آ من آسیمه سر ، بی بال و بی پر مانده ...
جای تنهایی در سینه ها مانده
رفته مجنون و لیلا به جا مانده
از مستی و مینا و می ، اشکی به ساغر مانده ...
خودم رو وصله ناجور کانون می بینم ، از حس و حالی که دارم و توانایی نوشتن نیست ، از این دور باطل و درجا زدن هام ، از این وضع بدم از این فرسایش ذهنم
نمی دونم چی بگم و بنویسم
اما کاش می شد چشمام رو ببندم و هیچوقت بیدار نشم
هیچوقت ...
(1399 ارديبهشت 6، 18:23)تـــواب نوشته است: [ -> ]خودم رو وصله ناجور کانون می بینم ، از حس و حالی که دارم و توانایی نوشتن نیست ، از این دور باطل و درجا زدن هام ، از این وضع بدم از این فرسایش ذهنم
نمی دونم چی بگم و بنویسم
اما کاش می شد چشمام رو ببندم و هیچوقت بیدار نشم
هیچوقت ...
اینکه به توانایی خودت مبنی بر ترک کردن شک داری اولین اشتباهه همه ما ذاتمون پاکه باید اراده کنی در یک کلام
باید خیلی چیزا رو فدای پاک بودنت بکنی اگه برات مهمه که مطمنم هست یه واقعیته باید لذت هایی پوچ زیاد رو بذاری کنار گرچه سخته اما شدنیه
منم خیلی به این فکر کردم چشمامو ببندم و دیگه بیدار نشم اما فکرشو بکن اگه چشماتو بستیو دیگه بیدار نشدی و یه کاری باید میکردی که نکرده اون وقت دیگه راه بازگشتی نداره تا دیر نشده یه بار برای همیشه پاک بمون و از زندگیت لذت ببر
اي كاش ميشد مانند كوير متروكه شوم.متروكه شوم تا هيچ كس جرأت شكستن اين سكوت هزار ساله را نداشته باشد و با همان سراب هايم زنگي كنم ولي مجبور به بودن در جمعي كه به آن تعلق ندارم نباشم.
و آه كه زندگي با مردماني كه حتي نميفهمند چه مي گويي چقدر دردناك است
امشب ساعت۲۳:۴۱
نه روزه درستی !
نه دعایی و ثنایی !
نه نماز درستی !
این همه نفس کشیدن به چه دردی می خوره ؟؟
(1399 ارديبهشت 6، 22:56)تـــواب نوشته است: [ -> ]نه روزه درستی !
نه دعایی و ثنایی !
نه نماز درستی !
این همه نفس کشیدن به چه دردی می خوره ؟؟
منم دقیقا همین حس را داشتم
ولی میدونم خدا خیلی مهربون تر از این چیز ها است
ناخالصی که داشته باشی
سرد و گرم که می شه، ترک می خوری.
خالص که باشی، هر چقدر هم که فشار باشه و هر چقدر هم که تغییر و تحول رخ بده
تو رو رشد می ده و می کنتت الماس
قرار نیست که همه چی هلو هلو برو تو گلو باشه
فکر کن، صحبت کن، تلاش کن، یه جا بجنگ، یه جا تامل کن، تصمیم بگیر.
تصمیمت رو بگیر، بلاتکلیف نمون.
اگر قرار به حرکته، حرکت، اگر قرار به نشستنه، نشستن.
یه لنگه پا موندن نمی شه.
به هم ریختن نداره که. ها؟ قبوله؟
اینقدر اوضاع خوب نیست و نبود
که حتی نمی تونم تو مسابقه های اینجا هم شرکت کنم ...
(1399 ارديبهشت 7، 16:20)تـــواب نوشته است: [ -> ]اینقدر اوضاع خوب نیست و نبود
که حتی نمی تونم تو مسابقه های اینجا هم شرکت کنم ...
مگه همیشه باید تو مسابقه برنده باشیم تا شرکت کنیم
شرکت کردن تو این مسابقه ها کمک میکنه حداقل خودمون را تو مسیر درست قرار داده باشیم
حتی اگر ببازیم بنظر من ارزش داره شرکت کنیم