تو چیزی نگفتی
من سر خود رفتم گم شدم
حالا هم چیزی نگو
سر خود بیا پیدام کن
#پشیمونم...
چقدر دوست دارم خدا بی هیچ سرزنشی قبولم کنه؛ و چقدر وقتی به خودم نگاه می کنم ناامید می شم...
اما بهت امید دارم، می دونم سابقه نداشته کسی رو رد کنی...
دارم می میرم، زود یا دیر...
فقط بدون
این که زندگی کرد من نبودم _پس زندگیمو نبین_ من اونیم که همیشه ادعا کرد دوستت داره
امروز 24 فروردین
من شکستم
نمیدونم باید گفت اینارو یا نه .قصد خراب کردن روحیه کسی رو ندارم .....توجیهم نمیتونم بکنم کارمو....اما 11 روز اینکارو نکردم ای کاش امروزم مقاومت میکردم الان 2.3 روزه داشتم اذیت میشدم نمیدونم چرا این اذیت شدنا روحیمم کم میکنه،.... تو نمازم سهل انگاری میکنم... ارتباطم با خدا کم میشه انگار یکی پارازیت میندازه موقعی که بیشترن نیاز رو دارم نمیتونم استفاده کنم
نمیدونم چرا با این همه مطلب خوندن بازم رفتم دنبال پورن این واقعا عصبیم میکنه.........
احساس میکنم ذهنم شرطی شده ....موقعی که 10 روز رو تموم کردم انقدر که فکر میکردم خوشحال نشدم
خسته شدم از دلیل اوردن...
وقتی ادم میدونه تنها دلیل خود خودش خیلی اذیت کنندس
(1398 فروردين 24، 17:28)chakavak نوشته است: [ -> ] (1398 فروردين 24، 14:58)ali mhm نوشته است: [ -> ]امروز 24 فروردین
من شکستم
نمیدونم باید گفت اینارو یا نه .قصد خراب کردن روحیه کسی رو ندارم .....توجیهم نمیتونم بکنم کارمو....اما 11 روز اینکارو نکردم ای کاش امروزم مقاومت میکردم الان 2.3 روزه داشتم اذیت میشدم نمیدونم چرا این اذیت شدنا روحیمم کم میکنه،.... تو نمازم سهل انگاری میکنم... ارتباطم با خدا کم میشه انگار یکی پارازیت میندازه موقعی که بیشترن نیاز رو دارم نمیتونم استفاده کنم
نمیدونم چرا با این همه مطلب خوندن بازم رفتم دنبال پورن این واقعا عصبیم میکنه.........
احساس میکنم ذهنم شرطی شده ....موقعی که 10 روز رو تموم کردم انقدر که فکر میکردم خوشحال نشدم
خسته شدم از دلیل اوردن...
وقتی ادم میدونه تنها دلیل خود خودش خیلی اذیت کنندس
سلام
دوست خوبم نگران نباش،تو پست های قبلی شما فرمودید که پذیرفتید که پورن یه اعتیاده منم مثل شما این رو پذیرفتم،ما باید قبول کنیم که یه اعتیاد که اینقدر سابقه طولانی داره به سختی میشه کنارش گذاشت و به زمان نیاز داره چون بدن بهش عادت کرده،با یه بار شکست نباید ناامید شد شما احتمالا مثل من شکست های زیادی رو تجربه کردید و میدونید که تو بازی زندگی باخت مال اونیه که امیدش رو از دست بده و نسبت به خودش بی تفاوت بشه،همین که شما به قول خودتون دارید توجیه میکنید یعنی نسبت به خودتون بی تفاوت نیستید و براتون مهمه،یه بار دیگه شروع کنید(یه جمله ای میگفت:نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت اما می توان شروع کرد و پایان خوبی داشت) بیشتر به خودمون برسیم،فشار کاری رو کم کنیم،به خودمون استرس وارد نکنیم،خودمون رو عذاب ندیم چرا که میفتید تو چرخه بی پایان خودارضایی و پورن،شاید سخت باشه ولی چندتا نفس عمیق بکشید و دوباره شروع کنید،اول هم از فکرت شروع کن،غصه نخور و سعی کن همه چیز رو فراموش کنی،فردا یه روز دیگه هستش و شما هم یه انسان دیگه،انسانی که دوباره تصمیم میگیره قصر آرزوهاش رو از نو بسازه،انسانی که به دنبال خوب شدنه که اگه نبود هیچ وقت عضو کانون نبود.
برای شما و همه دوستان بهترین ها رو آرزو میکنم،سر بلند و پیروز باشید.
ممنونم داداش از حرفات کاملا حق با تو هست
ارزوی موفقیت برای همه ما
بعضی وقت ها اون قدر زندگی تلخ میشه که با هیچ قندی نمی تونی شیرینش کنی.
تلخی من از نوع ابهامه که نمی دونم چه کنم.
چرا باید همه درها بسته باشه؟
---------------------------
دنبال یه معجزه بودم.
چند روز پیش داشتم میومدم بیرون که دیدم شون.
گفتن خوبی؟
گفتم نه. دیگه واقعا بریدم.
گفتم برام دعا کنید.
گفتن به دعا نیست. باید چاره کنیم.
من به یک باره فرو ریختم.
دنبال معجزه بودم.
و باز هم باید به «چاره» دل خوش می کردم.
خسته ام از همه چاره های بی نتیجه.
خسته ام از چاره ای که پیدا نیست.
---------------------------
رئیس مون امروز پای تخته نوشت:
«این آدم های موفق نیستند که شادند. این آدم های شاد هستند که موفق می شوند.»
باید شاد باشم تو همین شرایط ابهام.
حتما کلیدی هست که قفل در من رو باز می کنه.
حتما یه پنجره از روشنایی هست که من به چشم ندیدم.
خیلی رنج آوره.
اما من باز هم تلاش می کنم.
داشتم اعتبارهاما نگاه میکردم دیدم یه یاداداشت اینجا داشتم گفتم بعدچند وقت یه حرفی بزنم بد نیست .
خوب تقریبا میشه گفت همه چیز داره عالی پیش میره برای یه خداحافظی خیلی عالی از این عالم هستی
اگه این موضوع حل بشه که معطلش نمیکنم و وسلام
نامه تمام
(1398 فروردين 26، 20:47)majid78 نوشته است: [ -> ]داشتم اعتبارهاما نگاه میکردم دیدم یه یاداداشت اینجا داشتم گفتم بعدچند وقت یه حرفی بزنم بد نیست .
خوب تقریبا میشه گفت همه چیز داره عالی پیش میره برای یه خداحافظی خیلی عالی از این عالم هستی
اگه این موضوع حل بشه که معطلش نمیکنم و وسلام
نامه تمام
خداحافظی از عالم هستی یعنی چی؟
(1398 فروردين 26، 20:57)BlueBoy نوشته است: [ -> ] (1398 فروردين 26، 20:47)majid78 نوشته است: [ -> ]داشتم اعتبارهاما نگاه میکردم دیدم یه یاداداشت اینجا داشتم گفتم بعدچند وقت یه حرفی بزنم بد نیست .
خوب تقریبا میشه گفت همه چیز داره عالی پیش میره برای یه خداحافظی خیلی عالی از این عالم هستی
اگه این موضوع حل بشه که معطلش نمیکنم و وسلام
نامه تمام
خداحافظی از عالم هستی یعنی چی؟
خداحافظی از عالم هستی : یعنی دیگه وقتی میفهمم کاری ندارم تو این دنیا انجام بدی باید تموم کنم کارا
(1398 فروردين 26، 21:01)majid78 نوشته است: [ -> ] (1398 فروردين 26، 20:57)BlueBoy نوشته است: [ -> ] (1398 فروردين 26، 20:47)majid78 نوشته است: [ -> ]داشتم اعتبارهاما نگاه میکردم دیدم یه یاداداشت اینجا داشتم گفتم بعدچند وقت یه حرفی بزنم بد نیست .
خوب تقریبا میشه گفت همه چیز داره عالی پیش میره برای یه خداحافظی خیلی عالی از این عالم هستی
اگه این موضوع حل بشه که معطلش نمیکنم و وسلام
نامه تمام
خداحافظی از عالم هستی یعنی چی؟
خداحافظی از عالم هستی : یعنی دیگه وقتی میفهمم کاری ندارم تو این دنیا انجام بدی باید تموم کنم کارا
این چه حرفیه مجید خان
خلقت هیچ انسانی بی هدف نیست
و اون خدایی که ما رو خلق کرده، از رگ گردن هم به ما نزدیک تر
شرایط ما رو می دونه
من خودم رو میگم.
خدا خودش می دونه که چه شرایط سختی رو ما جوون ها داریم توی این دور و زمونه طی می کنیم.
نه وضع مالی خوبی داریم نه آینده مشخصی داریم که بهش دل خوش کنیم، نه درست تربیت شدیم که بتونیم با شرایط سخت کنار بیایم.
از اون طرف می بینی جوون با بیست و خرده ای سن بیکار می گرده، با یه مدرک دانشگاهی زیر بغل، بدون زن و زندگی، در دوره ی غلیان شهوت جنسی، اونم توی شرایطی که با یک کلیک و در عرض فقط چند ثانیه، می شه به دنیایی از فیلم های جنسی دسترسی پیدا کرد.
خب همه ی این ها رو نگفتم که بیشتر ناامید کنم خودم و دیگران رو.
می خواستم یه چیز رو بگم ...
شرایط سخته داداش، شرایط سخته و این رو من می فهمم
و خدا هم این رو می بینه مطمئنا
اما همه ی این ها دلیل نمی شه که ما تلاشمون رو نکنیم.
دلیل نمی شه که ناامید بشیم.
باید با ایمان و توکل بجنگیم
و پیروزی هم حتمیه داداش.
صبر می خواد، صبر توام با حرکت و پیشروی
کو شانه ات؟
دیوانه ات مانده میان بغض و رگبار.
چون آخرش، عاشق سرش یک شانه می خواهد نه دیوار.
Life is short
محبت کردن منطقیست و محبت نکردن غیرمنطقیست.
من تصور می کنم که به این بیماری مبتلا شدم
سندرم خستگی مزمن ....
از این بدتر تو این ایام و ایام امتحانات هست مگه ؟
تا به حال چنین حسی را تجربه نکرده بود، ده روز بود که بدون هیچ دلیلی خ.ا نمی کرد! با اینکه دلیلی برای خ.ا نکردن نمی دید اما نه تصویر بدن زنی و نه یادآوری تصاویر صحنه های جنسی گذشته و نه فانتزی های ذهنی بیشمارش سر شوقش نمی آورد که دستانش را دوباره به فعالیت وادارد! با اینکه در دوران بی تفاوتی جنسی عجیبی به سر می برد اما چند روزی بود که نسیم متعفنی از داستان یک فیلم سینمایی فرانسوی که قبلا دیده بود، شاخکهای بی حس شده اش را تکان می داد، با اینکه این نسیم هر چند وقت ذهنش را مورد نوازش قرار می داد اما برایش مست کننده نبود.
عصر روز یازدهم به یکباره با خبر شد که پدر و مادرش به یک مهمانی برای شام دعوت شده اند، "یکی از دوستان پدر ما رو برای شام دعوت کرده، من هم به درستی اونها رو نمی شناسم، دوست داری با ما بیای" مادر این را با لحنی که اگر نیایی بهتر است به محسن گفت! جواب او قاطع و پیشبینی شده بود "نه، شما برید". با رفتن پدر و مادر، او مانده بود و ساعت ها تنهایی و نسیمی که التماس می کرد تا با او هم قدم شود!...
(1398 فروردين 29، 21:52)mohsen.truth نوشته است: [ -> ]تا به حال چنین حسی را تجربه نکرده بود، ده روز بود که بدون هیچ دلیلی خ.ا نمی کرد! با اینکه دلیلی برای خ.ا نکردن نمی دید اما نه تصویر بدن زنی و نه یادآوری تصاویر صحنه های جنسی گذشته و نه فانتزی های ذهنی بیشمارش سر شوقش نمی آورد که دستانش را دوباره به فعالیت وادارد! با اینکه در دوران بی تفاوتی جنسی عجیبی به سر می برد اما چند روزی بود که نسیم متعفنی از داستان یک فیلم سینمایی فرانسوی که قبلا دیده بود، شاخکهای بی حس شده اش را تکان می داد، با اینکه این نسیم هر چند وقت ذهنش را مورد نوازش قرار می داد اما برایش مست کننده نبود.
عصر روز یازدهم به یکباره با خبر شد که پدر و مادرش به یک مهمانی برای شام دعوت شده اند، "یکی از دوستان پدر ما رو برای شام دعوت کرده، من هم به درستی اونها رو نمی شناسم، دوست داری با ما بیای" مادر این را با لحنی که اگر نیایی بهتر است به محسن گفت! جواب او قاطع و پیشبینی شده بود "نه، شما برید". با رفتن پدر و مادر، او مانده بود و ساعت ها تنهایی و نسیمی که التماس می کرد تا با او هم قدم شود!...
چه جذاب چه شیوا آفرین به این قلم
ان شاالله که با نسیم همراه نشده باشید
همینجا مینویسم اگر خدا دید اتفاق بیفته،
اگر میشد نیمی از سنم را به مادرم بدم که مقداری جوون بشه،
و پاهامو باهاش عوض کنم که من بجاش درد بکشم ، اون راحت بشه،
اگر این اتفاق شدنیه از خدا میخوام هرچه زودتر اتفاق بیفته
خدای من اگر میبینی من منتظرم...
حتی شده همین الان
سلام
(سخن از زبان ما میگویی!)
ولی شواهد میگن نمیشه..??
اما همون شواهد میگن ک میشه بهتر کرد حالشون رو..
این ک راه حل برای بهتر شدنشون پیدا کنیم و عمل کنیم، شدنی ه..
خدا همه مامان ها رو سلامت نگه داره..
یاعلی.