(1391 آبان 25، 21:40)آسمون آبی نوشته است: [ -> ]آقا سعید..
نه برای پاچه خواری سرپرست تاپیکم ها بلکه برای بهتر شدنن حال یه دوست
داش جرات مرئت داری شمارت بده کاری میکنم خطت عوض کنی،
به من میگن آسمون چل تیکه از سیبیلام خون میچیکه
کوچکترین گناهم قتل..... خوردن آدما با استخون خوراکه (شاعر: آسمون سائو سائو)
سلام داداش
خیلی با مرامی رفیق ...
حالم خوب شد شکر خدا...
دست شما و رفقایی که شاید زیر اسمشون عنوان مدیریته ولی
فقط خدا میدونه که رفیق واقعی همینان
الان شاید کسی جواب منو نداد
اما خارج از کانون
جواب هام رو گرفتم و محبت ها رو دیدم
باید منصف بود
یا علی
نقل قول: علیرضا 68،
کاری ندارم به تو و میلاد و قول و قرار هاتون و پادرمیانی! های شما و هر آن چه بیش از این بین شما بوده.
این ارسالت رو منظورم هست.
واقعن نمی دونم اسم اینو چی می شه گذاشت!؟
می فهمی حریم خصوصی یعنی چه؟
چه طور تونستی وجدانت رو توجیه کنی که بیای حرف های خصوصی یه بنده خدا رو بذاری به نمایش عمومی؟
این کار شما یک تجاوز تمام عیار بود، به معنای واقعی کلمه،
شرم آور و سرشار از تعفن.
آقای علیرضا 68، باختیش...
همین
راه ارتباطی دیگه ای نداشتم باهاش
فقط خواستم قول و قرارامون رو یادآوری کنم بهش
و همون قسمتهایی رو که ویرایش کردم به خاطر همون حریم خصوصی بود
اصلا من متجاوز تمام عیارو سرشار از تعفن من بازنده من شرم آور
ان شاء الله ی روز قسمت بشه تو شرایط من قرار بگیری تا بعد نتیجه گیری کنی
ای بابا هر موقع میای کانون 4نفر دارن میزنن تو سر کله هم
دیگه حالمو از کانون به هم زدید
همون خ.ا کنم بهتر از اینه که بیام کانون
میخواید بن کنید میخواید نکنید واقعا جایی اصلا برا ترک نیست همش حاشیس
اصلا کانون به چه درد میخوره
جز تلف کردن وقتت تو اینترنت
بس کنید دیگه هی این میگه تو مغروری اون میگه تو نامردی تو منو فروختی که چی؟
خواهشا بسه دیگه.
نه آقای خوشحال این چه حرفیه میزنید آخه
فک کنید دو تا دوست که شما دورادور میشناسیدشون یکم بینشون اختلاف پیش اومده
به نظره من کاره درستی نیست با قضاوت خودمون به دعواشون دامن بزنیم
بهتره صبرکنیم تا خودشون برن مشکلشونو حل کنن
بقول یکی
تا وقتی با کفشاشون راه نریم نمیتونیم درباره راه رفتنشون قضاوت کنیم
شما هم جدی نگیرید همه چی درست میشه :tanks:
من که هفته یه بار بیشتر نمیام کانون اونم برا این که حال دوستامو بپرسمو و یکم حرف بزنم
اصلا و اصلا روی سخنم با این دعوا اخیر نبود
کلی گفتم
خودم از خودم ناراحتم داغون داغونم عقومو سر کانون خالی میکنم
ببخشید اگه چیزی گفتم اصلا ولش کن بیخیال...
آدمای دلتنگ وقتی خیلی بهشون خوش میکذره و میخندن یهو سرشون رو بر میگردونن اونوری...
یکم ثابت میشن;یواش یواش چشماشون پر اشک میشه حال منو میگیرن به خودشون
آره خب اخیرا یکم جو متشنج شده
ولی خب هممون صبر میکنیم دیگه
نه داداش شما که چیزی نگفتی
درددل بود دیگه
راستی رو چمنها هم سعی کنین نشینین باغبونا کلی زحمت کشیدن برا اونا
:tanks:
نقل قول: تازه این روزا دارن میرن براش خواستگاری اونم ی شهر دیگه اما نه شغل درست درمون داره نه درآمد مناسبی
فقط باید خدا لطفشو شامل حالش کنه
جواب منفی گرفت سر این خواستگاری هم