(1394 شهريور 31، 18:23)می توانم نوشته است: [ -> ]چه دردی افتاده به جونت؟
عاشق فاطمه زهرا؟
فعلا که چند تا پست زدم.
زبونم واز شده
قهرمان آواتار شدم.
می خوام یه تصمیم جدی بگیرم برای ترک.
یه پرش بلند ،
فکر می کنم تجربه کافی رو کسب کردم.
دیگه بسه تجربه اضافی.
ترک ابدی ، البته ان شاء الله و البته اگر لایق باشم.
درسته الان آتش شهوت فروکش کرده
و روز های سختی در راه خواهد بود.
ولی با توکل به خداوند و توصل به ائمه و تلاش خودم دور نخواهد بود.
و شهوت غول نیست. یک سوسکه که ما الکی ازش می ترسیم.
رفتم تالار تجربیات و می خواستم تجربیاتم رو بنویسم.
دیدم هر چی که می خوام بنویسم رو قبلا یکی گفته.
از اون دردناک تر ، خودم قبل تر این ها رو می دونستم.
اون دفعه که شصت روز ترک کرده بودم ، خیلی کار ها رو انجام داده بودم.
که الان ازشون غافل شده ام.
چرا من اون کار ها رو فراموش کردم؟
چرا تجربیاتم رو فراموش کردم؟
این ها چیز هایی بود که می خواستم بنویسمشون و پاک می کردم.
ترک کردن آسون نخواهد بود ، ممکنه همین امشب باز وسوسه بیاد و باز شکست.
ولی من ناامید نخواهم شد.
آخیش راحت شدم
دعای عرفه روزی امروزتان!
24 ساعت نشد ک نتم قطع بود؛ولی تو همین مدت کم عجیب حالم گرفته بود
شب ساعت 9-10 خوابیده بودم؛ صبح بعد نماز هم دوباره خوابیدم
صدام زدن برا صبحانه، یه چایی خوردم و برگشتم باز خوابیدم!!!
حس میکنم به دنیای مجازی هم خو کردم. نباشه یچیزی انگار ندارم! یچیزی کمه
دارم به این فکر میکنم ک ما اومدیم از بندها رها بشیم ولی انگار این بندها تمومی ندارن
دلخوشی های الکی!
الان ک وصل شده اروم شدم!
هرچند ک الان قطعش کردم و تو ورد مینویسم ولی وقتی هست خیالم راحته!
و چ بده همچین خوش خیالی هایی !
قطع شده بود حوصله هیچ کاری نداشتم و حالا ک وصل شده اومدم رو فرم!
و جالبیش اینجاس ک کار خاصی هم ندارم تو دنیای مجازی
کل کارم سر زدن به کانونه و دادن و گرفتن ایمیل برا راه افتادن کار سربازی
و یک و دو تا کار کوچولوی دیگه و همین و تمام!
حس میکنم باید همینم بذارم کنار
ولی از به خطر افتادن پاکیم میترسم
میترسم نیام اینجا و روزای پاکیم از دستم بره
و حتی اگه بتونم با بد قول شدنم در قبول مسئولیت کنار بیام با این یکی نمیتونم کنار بیام
دلم میخواد دلم بند جز اون جا ک باید، بند جای دیگه نباشه
و چ سخته دل بریدن از همه چیز حتی خود!
و چ ایمان راسخی دارم من!
خیلی وقته دارم دنبال کار میگردم برا مدتی ک خونه ام
هر جا ک رفتم و میرم میگن موقت نمیخوایم
یک کار مختصری هم جور شد ک صرفه نداره!
کار تایپ تو خونه! ک اینم متاسفانه تا نت نباشه نیست
و اگه بخوام قید نت رو بزنم باید همینم قیدش بزنم
اون وقت دیگه 6 ماه کاملا بیکار میشیم ک شدیدا برا پاکیم مضره
اوضاع بحرانی هست ولی اونقدام ک سیاه نمایی کردم وخیم نیست
با صبر درست میشه و البته توکل به خدا
باید صبور بود و امیدوار به فضل خدا
و چ زیباست مناجات امام حسین در روز عرفه
ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَا الَّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دُونَكَ بَدَلاً وَلَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دُونَكَ بَدَلاً وَلَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغى عَنْكَ مُتَحَوِّلاً
چه دارد آن کس كه تو را ندارد و چه ندارد آن کس كه تو را دارد، به راستى محروم است آن كه جاى تو به ديگرى راضى شود و بطور حتم زيانكار است آن كه از تو به ديگرى روى كند.
دعای عرفه روزی امروزتان!
چقدر دلم میخواست عرفه رو مثل دو سال پیش حرم عبدالعظیم باشم و نشد...
چه حال خوبی داشتم اون سال...
اما خب امسالم بهتر از پارسال بود که تو دانشگاه بودمو سرکلاس..
امروزم برخلاف همیشه که دوست داشتم روز اول مهر رو برم دانشگاه قید کلاس واولین درس و استاد مورد علاقه ام رو زدم و رفتم عرفه...
و خیلی خوب بود
+ نمیدونم چرا همیشه لحظه های مهم که باید خواسته هامو بگم و دعا کنم ذهنم قفل میشه و زبونم بسته...شما هم اینجورید؟!
روزای عادی یه عالمه خواهش و دعا و تمنا داری که همه رو میاری یه روز خاص همه رو لیست کنی و به خدای مهربونت بگی...
امروز نتونستم حرف دلمو بزنم...همونجا گفتم بمونه برا عاشورا...ولی مطمئنم که عاشورا هم نمیشه...
دیدن بعضی تصاویر پروفایل ها و حتی اسم های انتخابی دوستامون در شان یه کانونی و کسی که قدم تو راه پاکی گذاشته نیست !
وقتی تصمیم به پاکی می گیریم باید تمام سعی مون رو بکنیم تا از همه الودگی ها پاک بشیم پاکی فقط به رعایت قوانین مسابقات که نیست
راه باطل ، باطله چه موسیقی باشه و چه دزدی و چه های دیگر
بهتر حواسمون باشه که اینجا آسمونه و می خوایم به خدا برسیم پس در نتیجه درست این هست که از الودگی های دنیایی چیزی با خودمون نیاریم
و سعی رو بر این بذاریم که از تمام وجوه و حتی تمام بواطن پاک بشیم ، دوستی که می خوای خدا هواتو داشته باشه ، توام هموای خدا رو داشته باش
من به شخصه تجربه کردم ، اونجایی که غفلت کردم و یه خطای ناچیز مرتکب شدم روی تمام زندگیم تاثیر منفی گذاشت
، یه بار خواهر آفتابگردون راجع به موسیقی یه حرفایی بهم زدن ، کاملا درست و منطقی بود و چون یه پیش زمینه ای هم داشتم حرفاشون به دلم نشست و از اون روز به بعد دیگه دنبال هیچ موسیقی نیستم اما موسیقی های بوی پیراهن یوسف و از کرخه تا راین و آثار محمد اصفهانی رو هر از چندگاهی گوش می دم
این مثال رو زدم تا یه روشنگری از این موضوع کنم ، از وقتی موسیقی رو رها کردم زندگی آرام تر و شادتری داشتم
من البته مخالف موسیقی نیستم ولی تعریفم از موسیقی متفاوته و همیشه با وسواس خاصی موسیقی ای رو گوش می دادم و سعی می کردم که مزخرفات رایج رو به خرد مغزم ندم
اما با توصیه خواهر آفتابگردون تونستم این بعد از زندگی رو سامان بدم . و الان خیلی خیلی هم راضی هستم از این نکته ریز اما تاثیرگذار بزرگ
این یه درددل بود که دیدن بعضی پروفایل ها واقعا در شان رهرو راه پاکی نیست و بدونیم اگر شکست و لغزشی هست از خودمونه
گنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد بزنه به من با این وضع زندگیم
حس میکنم یه عروسک پوشالیم ک فقط ظاهر داره و از درون هیچی نیست حتی پوشال ها هم پوسیده و داره پودر میشه
انقدر ناتوان که به دیگران محتاج ...
نمیدونم چرا امروز اینقدر تحریک شدمو تصویر ذهنی دیدم.
من که جلوش کم نمیارم. هر موقع ذهنم تصویرسازی میکنه با خودم میگم که این بیماریمه و باید جلوشو بگیرم.
هم از نظر فکری باید قویتر بشم و هم از نظر جسمی و انرژی داشتن. باید به تغذیه بیشتر اهمیت بدم: غذاهای مقوی و به موقع.
خرج داره ولی خیلی خیلی می ارزه.
پس شروع به تقویت فکر و جسم.
تلاش بیشتر در کنار تغذیه قویتر.
امروز داشتم زندگیمو میکردم که یهو بابام اومد گفت پسرم یه اس ام اس برام اومده میگه بدهکاری نوشته بیا نگاه کن .نگاه کردم گفتم باشه بررسی میکنم از طرف دانشگاه کردستان بود من که شبانه کاردانی خونده بودم یادم نیست چقدر وام گرفتم 250 تومن ...حالا کد ملیمو زدم و دیدم بله چشمتون روز بعد نبینه نوشته شما 32 قسظ دارید و به دلیل نپرداخنن 360 هزار تومن بدهکار هستید
حالا من هم که بیکارم بماند اصلا حسابی به هم ریختم پیش خودم گفتم خئایا من کجا بدی کردم که انقد باید بد بیاری بیارم؟
زنگ زدم دو تا از رفیقام اصلا حالم بدتر شد از وقتی اون اس ام اس اومده یه فکری تو ذهنمه و بیرون نمیره خیلی حالم بده اصلا فکرم جمع و جور نمیشه یاااااااد خاطرات بد دانشگاه افتااااادم
نمیدونم واقعا چه کنم اعصابم حسابی از دست بدشانسیام به هم میخوره من کی راحت میشم خداااااا
چقدر خوبه این تاپیک دردودل...
دیشب کلی نوشتم...
ارسال کردم
بعد چند دقیقه سبک شدن پاک کردم پست رو
یادش بخیر قدیما...
قديما گريـه می كرديـم دلمون تازه ميشد...
خوشی و ناخوشيمون دوباره اندازه ميشد...
قديما اين همه دلهره نداشتيم يادمه...
گندم فردا رو امروز نمی كاشتيم يادمه...
بگو ميشه ميشه بازم به همون روزها رسيد...
ميشـه يكبـار ديگه بـا دل خوش نفـس كشيد...
ز دست خویش به کجا میتوان گریخت!؟
هیچ کجا.
پ.ن:
صبوری با خود اعتماد به نفس است