خیلی نوشتم با جزئیات نوشتم ولی پاک کردم. گفتم شاید درست نباشه.
فقط اینو میدونم چند روز پیش تو مراسم خاکسپاری آدمی بودم که همه گفتن خیلی آدم خوبیه. این قطعا جاش تو بهشته.
ولی امروز بعد از چند روز که از خاکسپاری گذشته. وقتی بعضی از بچه هاش فهمیدن زمان زنده بودنش چیکارا کرده چنان شوکی بهشون وارد شده که قابل توصیف نیست.
آدمی که خوب بود امروز بد شد.
البته نه تو چشم مردم. تو چشم بعضی از بچه هاش.
آدم خوب، عاشق امام زمان. یتیم نواز و ....
امروز گناه تبعیض بین بچه هاش افتاد به گردنش. اونم چه تبعیض و چه اختلافی.
تا حالا براش کلی دعا میکردم روحش در آرامش باشه. ولی دیگه نه دلم راضیه به قرآن خواندن نه امیدی دارم که جاش خوب باشه.نمیدونم مگر اینکه خدا کمکش کنه. من قاضی نیستم.
چی شد که اینجوری شد؟؟؟؟
فوق العاده مذهبی . فوق العاده خوش اخلاق. آروم . از اینا که به قول آرام آدم آرامش میگیره ازشون
چه کرد با بعضی از بچه هاش. چنان فشاری به بعضی از بچه هاش اومده که واقعا میترسم از اینکه بلایی سرشون بیاد. بدبختا وقتی خبر را فهمیدن برای یه مدت هیچی نمیفهمیدن. هیچ کس را نمیشناختن.
میدونی خیلی سخت بود اون لحظه. البته الانم خیلی سخته. دیشب بابتش کلی گریه کردم. منم باورم نمیشد
یه عمر فکر کنی بابا داری. بعد بفهمی بابا برای بقیه بابا بود. برای تو نبود.
این وسط یه فرد دیگه هم هست. یه خانم. فوقالعاده مذهبی. نماز اول وقت خوان. مسجد برو. روضه بگیر چادری محکم و....
اونم بد کرد. بدم بد کرد.
نمیدونم تو این قصه ها کی بیشترین تقصیر را داره
فقط میدونم از عاقبت خودم میترسم.
این آدم ها خیلی از گزینه هایی را دارن که من امروز دارم خودمو میکشم تا بدستشون بیارم تا راه رسیدن به بهشت برام آسون تر بشه
مثل اخلاق. مثل نماز اول وقت. و...
ولی انگار راه بهشت فقط اینا نیست.
واقعا راه بهشت کدوم طرفیه ؟
این دعا هست میگه
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
خیلی راست میگه. عاقبتمون چی میشه
خیلی رومون فشار. چی شد که اینجوری شد . من خودم انقدر شوکم هنوز که حد نداره
یاد پیامبر افتادم . اون قصه که میگن پیامبر قبل از مرگشون حلالیت میگیرن
نقل قول: در حالی که رسول خاتم(ص) از شدت درد، دستمالی بر سر خود بسته بود به مسجد آمد و چون نتوانست بر پلههای منبر که 3 تا بیش نبود، بالا رود و توان ایستادن نیز نداشت نشسته با مردم سخن گفت: ... ای مردم مرگ حق است و هیچ کس را از آن گریزی نیست و پس از مرگ، روز عدل و داد است و قصاص اعمال، پس اگر کسی حقی بر من دارد در دنیا بستاند و به عقبی نکشاند تا وقتی بر خدا وارد میشوم حقی بر گردنم نباشد که هیچ کس را تاب تحمل عذاب آخرت نیست... عکاشة بن محصن فزاری برخاست و گفت: ای رسول خدا فلان شب در فلان مکان و در فلان جنگ شتر من و شتر شما کنار هم می رفتند شما با عصائی که در دست داشتید خواستید بر شتر خود بزنید که بر من خورد و من امروز خواهان قصاصم.
ولوله ای در مسجد براه افتاد برخی گفتند ای عکاشه این قصاص را به صد شتر بفروش و از پیامبر قصاص مکن و هر کس سخنی گفت ولی اثری نکرد و عکاشه همچنان خواهان قصاص بود. پیامبر فرمود: چیزی مگوئید که حق اوست و حق خود خواهد.
پیامبر (ص) بلال را فرمود که عصای مرا از خانه ام بیاور...
عکاشه عصا را انداخت و خودش را به بدن پیامبر چسبانید و بر بدنش بوسه زد و نگاهش را زمانی به پیامبر دوخت.
مردم گریستند، پیامبر فرمود چرا چنین کردی؟ عکاشه گفت ترسیدم آخرین روزی باشد که ترا می بینیم، خواستم به تو نگاه کنم و خود را بر اندام تو بمالم تا فردای قیامت بدنم در آتش نسوزد و جسدم بر آتش حرام شود. پیامبر(ص) سه بار فرمودند حرام شد، حرام شد، حرام شد. و بدینگونه این مرد با دعا و شفاعت رسول خدا خود را بهشتی ساخت ».
فکر کنم باید ببینیم کیا بر گردنمون حق دارن؟
و چه قدر حق دارن؟