سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم می خوام چیزهایی که چند ساله باهاشون درگیرم رو باهاتون درمیون بزارم.اگه هر کمکی،نظری،چیزی داشتید ممنون میشم.
از دو سه سال پیش یه حسی اومد سراغم که حس میکردم خیلی زشتمو کسی دوستم نداره همه ازم بدشون میادو...
الان میگید این احساس ها طبیعی هستش مخصوص دوره نوجوونی و جوونی هستش اما باور کنید بعضی موارد درست بودن.
خلاصه اوایل این احساس ها خیلی ضعیف بودن و کم کم اوج گرفتن طوری که درس خوندم هم تحت تاثیر قرار داده و تا الان که فارغ التحصیل ریاضی هستم الانم برا کنکور خیلی کم میخونم.
سرتونو درد نیارم با اینکه تو یه خانواده پر جمعیت زندگی میکنم خیلی تنهام هر وقت خواستم با پدرم که اختلاف سنیمون حدود
50ساله صحبت کنم یه جوری به نظر خودشون پیچونده شدم همینطور مادرم با خواهر برادرامم که...
من الان 8 ساله مسافرتی نرفتم چند بارم برای کار و ختم پدر بزرگم و... رفتم که نمی شه اسمشو مسافرت گذاشت البته خانواده فقیری نیستیم که بگم به خاطر فقیر بودن هست.
یه8سالی هست که زندگی یکنواختی دارم که شاید90درصد مشکلاتمم به خاطر همین یکنواختی باشه.
من هیچ چیزی که شاید شما هم همینطور یاشید از پدر مادرم یاد نگرفتم حتی نماز خوندن رو
هر وقت که اومدم یه جور بگم بابا منم هستم منم آدمم منم می خوام دردودل بکنم منم
:smiley-yell:آدمم حسابم نکردنو پیچوندنم.
خیلی عذاب کشیدم الانم بدتر از اون رو میکشم
خلاصه اوایل دی پارسال بود که با یه نفر چشم توچشم شدم از الان فکر کنم بگین بابا اینم که هندی شد
آره یه دختر
دختری که چند ساله همسایه هستیم اما تااون موقع ندیده بودمش انگار فقط اومده بود که منو گرفتار بکنه
اون موقع حس کردم که یه نفر بهم اهمیت داده حسم رو نمیدونم چطور بگم
الان میگید که خوب دیگه تموم شد شماره رو دادی اما نه نتونستم هر کاری کردم نتونستم
آخه نمی خواستم کسی رو بدبخت کنم میدونم اینطور رابطه ها آخرش چی میشه البته توهین نشه
فکر کنم عاشق شدم
به خاطر همون دلیل بالا هر کاری کردم تا فراموشش کنم اما نشد
با خودم گفتم که فقط شهوته هر اسمی که بخواید رو اون دختر تو دلم گذاشتم تا بتونم فراموشش بکنم اما...
خدا منو ببخشه برا اون تهمت هایی که تو دلم بهش زدم
شاید شما هم بگید که فقط کار شیطونه اما باور کنیدکه تا حالا هر موقع دیدمش گردن به پایینش رو نگاه نکردم
هر موقع میبینمش قلیم تندتند میزنه به خدا دروغ نمیگم
الان نزدیک یک ماه هست که بااینکه خونشون کنار خونمون هست ندیدمش و هر دقیقه کنار پنجره میرم تا شاید ببینمش بعضی موقعا از خدا خواستم که فقط 10ثانیه ببینمش که دوبارم خدا جوابمو داده
نمیدونید وقتی چند مدت نمیبینمش اعصابم خرد میشه اصلا نمی دونم چیکار کنم بعد اینکه میبینمش البته از پشت پنجره تا یکی دو هفته شارژ میشم.انگار که تنها آرزوم دیدنشه به خدا وقتی میبینمش آروم میشم نمی دونم چرا؟
الان که دارم مینویسم هم بدنم خیس عرق شده هم اینکه شرشر اشک میریزم.
خیلی تنهام خیلییییییییییی
الان نزدیک دو ماه هست که سرجمع 70 ساعت درس نخوندم خیر سرم بچه کنکوری هستم این نکته هم بگم که درسمم خوبه معدل دیپلمم 18 شد پیش دانشگاهی یه نمره پایین تر کتبی دیپلمم که افتضاح 15که دلیل این همه افتمم اینه که دوران امتحانات نهایی 80 درصد فکرم مشغول بود و حتی قبل چندتا از امتحاناتمم خودار...کردم.
آخیش سبک شدم خیلی دلم می خواست اینارو به یکی بگم سر شمارو هم درد آوردم ببخشید
اگه راهنمایی برا فراموش کردن اون و برا درسم دارید خیلی ممنون میشم.