(1391 تير 27، 18:57)ammar نوشته است: [ -> ] (1391 تير 27، 18:41)Hossein422 نوشته است: [ -> ] (1391 تير 27، 18:11)سـُـها نوشته است: [ -> ]آدمها رهگذرن...
اصلن باهاتون موافق نیستم
ولی چیکار میشه کرد تفکر اکثر بچه های کانون همینه
البته شاید من اشتباه میکنم و تفکر درست همین باشه
ولی به نظرم این جوری فکر کردن خیلی بی رحمیه
یه موقعی هایی هست اتفاقی که میخواد بیفته نمیشه یا اصلا بهتره بزاریم اون اتفاق بیفته و واقعا آدم تشخیص میده که بهتره اون کار اتفاق بیفته
یه وقت هم هست میشه جلوی یه کاری رو گرفت یا بهتر بگم باید جلوی یه کاری رو بگیریم ولی فقط به خاطر این که طرز تفکرمون اینه که "ای بابا همه رهگذرن،همه رفتنین" هیچ کاری انجام نمیدیم یا لااقل حتی به فکر جلو گیری از اون اتفاق نمیفتیم
نمیدونم منظورمو خوب رسوندم یا نه
حسین جان با حرفت کاملا موافقم.
چون کسی که به من کانون رو معرفی کرد،تقریبا کانون رو مطابق حرفهای شما برام توصیف کرد.
که اگه یه نفر بخواد بره،بقیه نذارن
متاسفم اگر غیر این باشه.
به تعداد کاربر ها غره شدن خوب نیست.مهم اینه که هر کاربر یک دوست تلقی شه و از رفتنش جلوگیری شه
سلام
عمار خان ممنونم از توضیحی ک دادین..
و معذرت ک ی کم برداشت من از شعرتون با منظورتون متفاوت بود..
آما..
خو برداشت شما دوستای گل منگولی هم از پست و حرف من با منظورم متفاوت بود آآآآآ !!
من میگم آدمها میان و میرن..اصلا نمیگم بی اهمیتن!!
آنا قطعا اثر مطلوبی روی همه ماها داشت.. و قطعا بودنش برای کانون عالی هست..
اما من فقط این نوشته رو میبینم.. آنا فقط همین ی بعد رو نداره..
من اگر بدونم مشکلش ب کانون و آدمهاش مربوطه قطعا تلاشمو میکنم ک آرومش کنم و رفع مشکل..
اما این نوع گفتن.. نشونه این نبود ک کاری از من ب میاد!
پس فقط براش دعا میکنم...
و نمیگم اگه تو بری من نمیتونم ادامه بدم..!(اشاره ب شخص خاصی ندارم..کلی میگم)
خلاصه ک مچکرم ک سطح منو اینقدر میدونین..
راستی: اعتبار کانون ب تک تک کاربراش هست.. نه ب تعدادشون!
در پناه خدا..
یاعلی.
فکر کنم زیادی احساساتی شدم
دو ماه از اون روز نحس گذشت... زود اما خیلی سخت
(1391 تير 27، 23:49)ehsan90 نوشته است: [ -> ]دلم برا دوران دانشجوئی تنگیده
اون سر کلاس نشستن ها
اون از رو جزوه هم نیگا کردناش
اون تیکه پرونیای دانشجوها و خنده کل کلاس
حتی برا دیر رسیدنام و چپ چپ نیگا کردن استاد
هیییییییییی روزگار
شایدم یه روز دلم برا الانم تنگ بشه
شعر
"یک روز" از بلاگا دیمیتروا شاعر زن معاصر بلغارستانی،
ترجمه از محمد علی اسلامی ندوشن در کتاب صفیر سیمرغ
از روزهای بی شماره ای را که گذرانده ام
اگر تنها یک روز می توانست باز گردد،
کدام را بر می گزیدم؟
همه ی روزهایی که در یادم مانده اند
به چشمم بیگانه می آیند،
و به محض آن که از دور بر آنها نظر می افکنم
در چاه بی پایان خاطره ام،
خود را از آن ها بریده می بینم.
روزهای واقعی من، روزهای فراموش شده ی من اند،
من از آنِ آن هایم
و آن ها در من اند
و مرا نگاه می دارند
در نای نفس ناپیدای خود
ممتلی از شور دبش زندگی ای
که در خواب گذشته است.
آماده ام که معاوضه کنم
همه ی خاطره های شیرین خود را
با یک روز فراموش شده،
روزی که از همه ی روز ها معمولی تر است
غوطه ور در فروغ تار همان یک روز.
باشد که بار دیگر در آن بزیم،
با همان ناچیزی ساده اش
با همان سرشاری متین اش
که هیچ خاطره ای آن را نمی آشوبد.
باشد که بار دیگر خود را مست کنم،
از شیره ی بی غش عالَمی که در خواب رویت شده است
و آن گاه جاودانه فراموشش کنم
سلام
عمار جان الان این پستی که زدی چه ربطی به درد دل داشت ؟؟؟!!!
لطفا پاکش کن !
یا حق
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش …
اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند !
به او اعتماد کن...
وقتی که تردید های تیره به تو هجوم می اورند....به او اعتماد کن
وقتی که نیرویت کم است..به او اعتماد کن
زیرا وقتی به او اعتماد می کنی..اعتماد تو سخت ترین چیزها خواهد بود
آیا راه سخت و ناهموار است؟ به خدا بسپار..
آیا می کاری و برداشت نمی کنی آن را نیز به خدا بسپار..
اراده ی انسانی خود رابه او واگذار ..باتواضع گوش کن و خاموش باش..
ذهن تو از عشق الهی لبریز خواهد شد
آن را به خدا بسپار
آسمانی باشید
(1391 تير 27، 23:49)ehsan90 نوشته است: [ -> ]دلم برا دوران دانشجوئی تنگیده
اون سر کلاس نشستن ها
اون از رو جزوه هم نیگا کردناش
اون تیکه پرونیای دانشجوها و خنده کل کلاس
حتی برا دیر رسیدنام و چپ چپ نیگا کردن استاد
هیییییییییی روزگار
شایدم یه روز دلم برا الانم تنگ بشه
احسان جان میگم این پستت چقدر طرفدار داشت
الله وکیلی هر وقت به این قضیه فکر میکنم که یه روزی دانشگام تموم میشه غم دنیا میفته تو دلم
همین الان که تعطیلات تابستونه دلم یه عالمه تنگ شده برا دانشگاه
برا هم کلاسیام
استادام
برا اون نگاه های مرموز بچه ها
برا فحش دادناش،دعواهای سر کلاس،زنگ آخر ایناش،سری بعد از ظهری بودناش،سر صف ورزش کردناش ... (إ بچه ها فکر کنم یه اشتباهی شده ، دوران دانشگاه رو با دوران دبستان قاطی کردم
)
ولی جدا از شوخی
آدم تو هر شرایطی که هست
تو هر وضعیت که زندگی می کنه
باید از زندگیش لذت ببره
و قدر اون لحظه های شادشو بدونه
(1391 تير 27، 23:49)ehsan90 نوشته است: [ -> ]دلم برا دوران دانشجوئی تنگیده
اون سر کلاس نشستن ها
اون از رو جزوه هم نیگا کردناش
اون تیکه پرونیای دانشجوها و خنده کل کلاس
حتی برا دیر رسیدنام و چپ چپ نیگا کردن استاد
هیییییییییی روزگار
شایدم یه روز دلم برا الانم تنگ بشه
دیدم همه دارن راجع ب این پست صوبت میکنن....گفتم جا نمونم....
آقا قدر دوران دانشجوییتون رو بدونین.....
من از وقتی فارغ التحصیل شدم...همین 10 روزه
...واقعا احساس میکنم دیگه زندگیم بی هدف شده
احساس میکنم دیگه زندگی واسه چی؟!برای کسی که 19 سال درس خونده...یه دفه تو خونه نشستن واقعا سخته
.....کلا نا امید شدیم از این دنیا....به هر دری میزنم که به زندگیم جریان بدم....ولی اصولا درا کلا بسته ان.....کلیدشونم دست یکیه که نمی دونم چرا اینبار زیاد ما رو تحویل نمی گیره
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی رود.....تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
(1391 تير 27، 23:49)ehsan90 نوشته است: [ -> ]دلم برا دوران دانشجوئی تنگیده
اون سر کلاس نشستن ها
اون از رو جزوه هم نیگا کردناش
اون تیکه پرونیای دانشجوها و خنده کل کلاس
حتی برا دیر رسیدنام و چپ چپ نیگا کردن استاد
هیییییییییی روزگار
شایدم یه روز دلم برا الانم تنگ بشه
آقا احسان بیخیال
اتفاقا هیچ چیز خاصیو از دست ندادین
به شبای امتحان فکر کنید!!
به نمره های داغونی که گرفتین!!
به اخلاق بد بعضی استادا!!
آقاااااااااااااااا تازه اول زندگیتونه
فرصتو غنیمت بدونین
برنامه تفریح بریزین
کتاب بخونین
زندگی کنین
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم؟ این دل کجا برم؟
خدایا! من غلط بکنم که بخوام در برابر تقدیرات تو تقلاهای بچه گانه بکنم؛
خدایا! چقدر زیبا می فرماید امام سجاد(ع) در دعای ابوحمزه: خیرک الینا نازل و شرنا الیک صاعد
خدایا! گیرم که شعور ندارم که بفهمم تو همیشه بر ما لطف داری و با فضل و کرمت با ما برخورد میکنی و همه ی کارهات روی حکمته؛
حافظه که دارم! هر چه که به گذشته ام رجوع میکنم، همیشه از خطاهام گذشتی و خرابکاری هام رو جبران کردی و خجالت زده ام کردی و هر چه ناگواری بوده از خودم بوده:
ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر
و یعفو عن کثیر: خدایا! واله همین و یعفو عن کثیرتم که اگه نبود، با اون همه گناهان و اشتباهات مهلک فکر کنم مرد مجاهدی هم نبود.
خدایا! اما از خودم میترسم، میترسم این طور رقم خوردن اوضاع به خاطر طرز فکر و رفتار خودم باشه.
خدایا! یا من بیده ناصیتی! خودت کارم رو به عهده بگیر
خدایا! شعورم رو زیاد کن؛ راه درست رو نشونم بده؛
خدایا! خودت کارم رو به عهده بگیر.
و اما تو! مرد مجاهد بد سابقه!
تو اومدی تو این دنیا که یه نمایش قهرمانانه از خودت به جا بگذاری؛
بذار هر جور که اوضاع رقم میخوره بخوره،رسالت تو اجرا کردن یک نمایش با شکوهه
یک نمایش واقعی
و این شکوه رو در بندگی پیدا کن.
لبیک یا حسین