سلام
یکم درد و دل...
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم اینا رو بنویسم ؛شاید باورتون نشه که اولین باره که با کسی دردو دل میکنم نمیدونم چرا اینجا رو انتخاب کردم برای حرفام شاید بخاطر اینه که خیلی هاتون بعضی ازدردای منو داشتید و هنوزم دارید...
تو این دوماه گذشته به خاطر مسائل خیلی کوچیک پدر و مادرم باهم اختلاف پیدا کردن و هرشب جروبحث میکنن خسته شدم از رفتارشون...
برادرم بعد از رفتن به دانشگاه زیاد با خانواده رفت و آمد نمیکنه دیگه زیاد با من حرف نمیزنه خسته شدم از رفتارش...
خودم؛خود منی که عاشق خدا بودم و سعی میکردم کوچکترین گناهی رو انجام ندم بخاطر یک کنجکاوی بچه گانه معتاد خ.ا شدم و بدتر از همه اینا گناهی رو انجام دادم که توان جاری کردنش بر زبان رو ندارم؛بخدا خسته شدم از رفتارم
هنوز این 2ماه گذشته باورم نمیشه... :(
(1391 ارديبهشت 13، 18:22)علی.کا نوشته است: [ -> ]سلام
یکم درد و دل...
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم اینا رو بنویسم ؛شاید باورتون نشه که اولین باره که با کسی دردو دل میکنم نمیدونم چرا اینجا رو انتخاب کردم برای حرفام شاید بخاطر اینه که خیلی هاتون بعضی ازدردای منو داشتید و هنوزم دارید...
تو این دوماه گذشته به خاطر مسائل خیلی کوچیک پدر و مادرم باهم اختلاف پیدا کردن و هرشب جروبحث میکنن خسته شدم از رفتارشون...
خدا صبرت بده!
تحمّل کن
ان شاالله که اختلافشون رفع بشه
تو هم اگه کاری برای بهبود روابطوش از دستت بر میاد دریغ نکن
برادرم بعد از رفتن به دانشگاه زیاد با خانواده رفت و آمد نمیکنه دیگه زیاد با من حرف نمیزنه خسته شدم از رفتارش...
خودم؛خود منی که عاشق خدا بودم و سعی میکردم کوچکترین گناهی رو انجام ندم بخاطر یک کنجکاوی بچه گانه معتاد خ.ا شدم و بدتر از همه اینا گناهی رو انجام دادم که توان جاری کردنش بر زبان رو ندارم؛بخدا خسته شدم از رفتارم
هنوز این 2ماه گذشته باورم نمیشه... :(
علی جان اگه هنوز دو ما بیشتر از معتاد شدنت نمیگذره بذارش کنار
نذار ریشه دار بشه
نذار داداش
نذار
خدا شونه هامونو فقط برا اينکه کوله بار غممون رو دوشمون بذاريم نيافريده...
آفريده که بعضي وقتها بندازيشمون بالا و بگيم "بي خيال"
داداش علي . كا زياد دعواي كوچيك پدرومادرتو جدي نگير همشون همينطوري اند يه روز ميگن من بدون تو نميتونم زندگي كنم يه روز ميگن كاش از زندگيم ميرفتي بيرون
يكم دردو دل :
ديگه از آدماي اطرافم خسته شدم خب منم جوونم دل دارم دوست دارم وقتي ميرم تو يه جمع خوش باشم نه اينكه كل بندازم و .... واي نميدونيد وقتي يه مهموني دست جمعي ميگيرم همه ي دختراي فاميل دورمو ميگيرند كه حالمو بگيرند آخه متاسفانه بهم حسادت ميكنند ولي من از اونايي ام كه اگه كل بندازم كل طرفمو ميخوابونم ولي چه فايده از بي پررواند اين مهموني ضايع ميشند مهمونيه بعدي دوباره شروع ميكنند نميدونم پوستشون پوسته چيه ؟؟؟؟ از بس كلفته ...!!!!
خب ديگه خسته شدم خودم عصابم ميريزه بهم . جمعه هم كه دوباره يه مهمونيه ديگه دعوتيم اه واسه جمعه هم بايد دوباره .... از آدما دو رو بدم مياد كه از شانس من همشونم دو رو اند .... دعا كنيد جمعه بخير بگذره چون اين دفعه جاي كل خوابوندن اگه بخواند شروع كنند يه كاري ديگه ميكنند .........
(1391 ارديبهشت 14، 18:39)تولد40 نوشته است: [ -> ]
دلمان تنگ ظهور است.
قربون دلتنگیت برم بهنام جان
دل ما تنگ چیه و دل تو تنگ چیه
سلام
دوستای عزیزم میشه ازتون بخوام
به خدا یه پیغامی رو برسونید؟
بچه ها شما خیلی خوبید خیلی دلای پاکی دارید...
میشه به خدا بگید
باشه مسافرکوچولو راضیه به هرچی که میخوای
به حق همه خوباش قسمش میدم
بگید مامانم خیلی درد داره...
مامان مسافرکوچولو رو براش حفظ کنه
بگید مسافرکوچولو گناه داره
به خودش قسم خیلی تنهاست
بگید نشونه قشنگ مهربونیشو ازم نگیره
بگید من با بودن مامانم فهمیدم خدا چقد مهربونه
مامانم فقط منو برا خودم میخواد
عشقش اینقده قشنگه که چی
مث خودت خدا جونم
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...