(1398 بهمن 8، 22:09)فرید نوشته است: [ -> ]یه زمانی تمام شبهای فاطمیه رو هیئت بودم حالا چی حتی شب شهادت رو هم تو خونه نشستهام
من عوضی هم به زندگی خودم هم به زندگی خیلی از دوروبریام گند زدم چقدر شیب آدم بدی شدن تنده چقدر حالم از خودم بهم میخوره
به خودتون اینجوری نگید
آروم باشید
هنوزم فرصت هست
سعی کنین نمازاتون را تو مسجد بخوانید
سعی کنین با افرادی در ارتباط باشید که مذهبی تر هستند
گاهی اوقات انقدر از خودم بدم میاد که شروع میکنم تو لدم به خودم چیز گفتن خیلی کم پیش میاد از روزگار و این دنیا غصه بخورم
ولی امروز دیگه نتونستم تحمل کنم
امروز یه کارایی کردم که تاحالا خیلی جلو خودما گرفته بودم که نکنم از یه طرف حس میکنم راحت شدم
از یه طرف خیلی سرم درد میکنه
چرا بعضی از آدما انقدر بدجنس هستن
به خودم فحش میدم که سه چهار روز یه بار نماز میخونم.... چرا انقدر کاهل نمازم من؟؟؟
شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد
خودرا برای سجده ی ادم رضا نکرد
شیطان هزار بار بهتر ز بی نماز
او سجده بر ادم و این بر خدا نکرد
ياد اون روزهايى كه ندانسته گرفتار شدم قلبم رو به درد مياره،
ياد اون روزهايى كه دانسته طرفش رفتم ، جوابى براش ندارم،
ياد اون روزهايى كه زور ميزدم فقط براى چند روز و فقط چند روز طرفش نرم ، زقت انگيزه،
حالا كه ديگه حالى برام نمونده كه طرفش برم ديگه هيچ خوشحالى برام به ارمغان نمياره ،
روزها رو به اميد ميگذرونيم ، حيرون و سيلون ...
با اندكى دلخوشى و خنده هاى زوركى
و مقدارى زيادى خجالت از خود
(1398 بهمن 11، 0:26)drift نوشته است: [ -> ]ياد اون روزهايى كه ندانسته گرفتار شدم قلبم رو به درد مياره،
ياد اون روزهايى كه دانسته طرفش رفتم ، جوابى براش ندارم،
ياد اون روزهايى كه زور ميزدم فقط براى چند روز و فقط چند روز طرفش نرم ، زقت انگيزه،
حالا كه ديگه حالى برام نمونده كه طرفش برم ديگه هيچ خوشحالى برام به ارمغان نمياره ،
روزها رو به اميد ميگذرونيم ، حيرون و سيلون ...
با اندكى دلخوشى و خنده هاى زوركى
و مقدارى زيادى خجالت از خود
انگاری حرف های دل من را دارید میزنید
خصوصا جمله آخر
گاهی وقت ها از همه چ دلسرد میشم.....از حال،آینده،خانواده،جامعه...این موقع ها واقعا محض رضای خدا ی اتفاق،ی آدم،ی خاطره،ی موضوع..هیچی نیست ک بهش دست بندازم و بند شم ب اون:(
ناچار فقط منتظر میشینم ک تموم شه:(
ماهایی ک درگیر خ ا بودیم،اعتیاد ب فیلم و تصویر مستهجن داشتیم میشه گفت بدبخت شدیم:(
این و تو خودم حس میکنم ک چ قدر از نظر احساسی ضعیف شدم.با ی لبخند با ی جمله با ی کلمه دلم میخواد بترکه
اعتماد ب نفسم کم شده:(
از نظر روحی خیلی زود میشکنم :(
من بدم میاد از این حال....
دیشب قرآن میخواندم
اون قسمتش بود که شیطان بر انسان سجده نکرد
به خدا گفتم
خدا چقدر خوب میشد اگر شیطان سجده میکرد و کار تمام میشد
دیگه نه آدم ها را از راه به در میکرد نه خودش گرفتار میشد
همه چیز خوب و خوش تموم میشد
ما هم راحت میشدیم
از دست این شیطون
کار و زندگی نداره نامرد
بعضی وقتا تلنگرا چقدر عجیب غریبا
خسته ام از این روزهایی که همه پر از مصیبت و مشکلات هستیم
همه پر از رنج و عذاب و دردیم
و این درد رو. نمیتونیم تحمل کنیم
و تبدیل میشیم به ادمهای پرخاشگری که سهوا دیگران رو. ازار میدیم و زخمیشون میکنیم
خیلی داغونم
خیلی
از صبح فقط دلم میخواد هر چی کار اشتباه انجام بدم
دیگه خسته شدم
من این زندگی را نمی خوام
زندگی ای که فقط توش حسرت به چه دردی میخوره
نمیخوام
فقط میخوام همه چی زودتر تموم بشه
منم راحت بشم
کاش هیچوقت اشتباه های گذشته را انجام نمیدادم که الان ...
یه اعترافی میکنم
انقدر تو این عمر کمی که داشتم گند زدم و
انقدر راه اشتباه را رفتم
که یقین دارم ، الان دارم تاوان اون کارها را پس میدم
دیگه بهم ثابت شده
دنیا روی خوشش را دیگه بهم نشان نمیده
اونچه که هستی رو بپذیر
نمیخوام بگم من بدبخت تر از توام نه واقعا چنین قصدی ندارم
ولی زمانی که متوجه شدم یه بیماری گرفتم که نادر هست
خیلی داغون شدم و گذشته رو مدام تو ذهنم مرور میکردم که چکار کردم که لایق این بیماریم. گاهی یه طرفه به قاضی میرفتم و از خدا و زمین و زمان بد میگفتم و خودمو بیگناه میدونستم و این شرایط رو بیعدالتی میدونستم و گاهی هم لعنت به خودم میگفتم چون اشتباهات زیادی داشتم در گذشته.
ما انسانیم و جایز الخطا درسته دلیل نمیشه همیشه خطا کنیم چون اگر این صفتو داریم قوه تفکر و تعقل هم داریم
برای داشتن آینده بهتر نیازمند زمان گذشته بهتری و این یعنی داشتن زمان حال بهتر و برای داشتن زمان حال بهتر باید هرانچه بودی و هستی رو بپذیری
بگی به خودت هرچی بودم و انجام دادم تموم شده رفته درسته تبعات بعدیشو الان درگیرشم ولی سعی کنم انتخابها و عملکرد درستی داشته باشم تا باز در اینده گذشته داغون نداشته باشم و اولین قدم پذیرفتن خودت هست همینی که هستی همین الان با همین اخلاق و روحیات چه بد باشن چه خوب کارهایی که کردی چه اشتباه باشن چه درست و...
همه رو بپذیر و سعی کن راه حل پیدا کنی نه با حسرت گذشته هربار صورت مساله رو پاک کنی
(1398 بهمن 14، 22:06)مهرخدا نوشته است: [ -> ]اونچه که هستی رو بپذیر
نمیخوام بگم من بدبخت تر از توام نه واقعا چنین قصدی ندارم
ولی زمانی که متوجه شدم یه بیماری گرفتم که نادر هست
خیلی داغون شدم و گذشته رو مدام تو ذهنم مرور میکردم که چکار کردم که لایق این بیماریم. گاهی یه طرفه به قاضی میرفتم و از خدا و زمین و زمان بد میگفتم و خودمو بیگناه میدونستم و این شرایط رو بیعدالتی میدونستم و گاهی هم لعنت به خودم میگفتم چون اشتباهات زیادی داشتم در گذشته.
ما انسانیم و جایز الخطا درسته دلیل نمیشه همیشه خطا کنیم چون اگر این صفتو داریم قوه تفکر و تعقل هم داریم
برای داشتن آینده بهتر نیازمند زمان گذشته بهتری و این یعنی داشتن زمان حال بهتر و برای داشتن زمان حال بهتر باید هرانچه بودی و هستی رو بپذیری
بگی به خودت هرچی بودم و انجام دادم تموم شده رفته درسته تبعات بعدیشو الان درگیرشم ولی سعی کنم انتخابها و عملکرد درستی داشته باشم تا باز در اینده گذشته داغون نداشته باشم و اولین قدم پذیرفتن خودت هست همینی که هستی همین الان با همین اخلاق و روحیات چه بد باشن چه خوب کارهایی که کردی چه اشتباه باشن چه درست و...
همه رو بپذیر و سعی کن راه حل پیدا کنی نه با حسرت گذشته هربار صورت مساله رو پاک کنی
یه اعترافی کنم
دو روزه تو کانون هر چی میگم
آدم های اینجا جوری منطقی بهم ثابت میکنن که اشتباه میکنم که دیگه حرفی برای گفتن ندارم