سلام.من به شدت اعتمادبه نفسم افول کرده.وقتیم میخوام باخداحرف بزنم بسکه گناه کردم انگارنعوذبالله باخداغریبی میکنم.اگه ترک کنم به نظرتون اعتمادبه نفسم میادبالا؟؟؟
کمک کنید:ep:
جناب پاکی شک نکنید
اولین اثرش بالا اومدن اعتماد به نفسه..
و خدارو وقتی حس کردین نزدیک شدن و حرف زدن خیلی راحت میشه..
شما نمازتون و سر وقت کنید و برنامه ریزی کنید برای ترک پایدار
انشاا.. همه چیز بهترین حالت ممکن میشه
روزگار روزگار خوب و به کامی نبود ...
هیچ چیزی سر جاش نبود .همه اش سردرگمی . همه اش خستگی راه بی پایان ترک. همه اش احساس غربت
همه اش احساس تنهایی . همه اش احساس مهم نبودن برای بقیه .همه اش از بقیه جدا.
یه عالمه توی اینترنت گشتم تا با کانون آشنا شدم
پیش خودم فکر میکردم اینجا همون جایی که یه ضرب منو به خدا میرسونه به آینده به پاکی به موفقیتم
با کلی شور و شوق شروع کردم اوایل خوب بود . رکوردم تا 40 رسید اما
روزگار همیشه اینطوری که میخواستم پیش نمیرفتم
مسیر زندگی هموار نبود
دوستایی که توی شهر محل تحصیلم دارم منو از زندگی کردن سیر کردن
بدترین دوران تحصیلی عمرم برای من شده
یه عالمه بغض توی گلوم جمع شده
اولین بار توی عمرم سیگار خریدم ولی شکوندم
گوشی و ساعت و کفش و لباس گرون خریدم تا با ایجاد احساسی ناپاک در خودم مقابل دختر همکلاسیم هر روز به سرگردونیم افزوده کنم .
خیلی چیزا هست که اینجا نمیشه بیان کرد .
دو تا حرف دیگه هم دارم بگم و رفع زحمت کنم
حالا فهمیدم از کسی که انتظار کمک داشتم بیهوده بوده و اون خودش مشکلات زیادی توی زندگیش داشته
نمی خوام بگم این سایت بده .خیلی ها رو به احساس پاکی رسونده .اما شاید دیگه برای من کارساز نباشه
برام دعا کنید
مهم بودن از خودت شروع میشه..
روانشناسا میگن وقتی میری جلوی آینه و میگی چقدر امروز زیبا شدم...اون انرژی به بقیه هم منتقل میشه و اونها هم تورو همونجوری میبینن..
خداوند انسان ها و اتفاقات رو سر راه هر کسی قرار میده تا درس بگیره..تا راه برای پیشرفت و پیدا کنه...
وقتی درس و یاد نگیری چندین باره تکرار میشه
کانون , دوستان مجازی , دوستان واقعی ... همه تنها نشونه هایی از سمت خدان برای اینکه درسی رو که باید یاد بگیری
وگرنه بعد از یه مدت راه زندگی هر کس تغییر میکنه..زندگی اگه درجا زدن باشه میشه مرداب..
پس از تغییرات استقبال کن..
سعی کن تو زندگی و محصور خودت کنی نه محصورش بشی و استوپ..
تو هر شرایطی یه دلیل برای لبخند زدن وجوود داره
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
وقتی حضور آینه کمرنگ می شود
وقتی میانه ی بلوا سکوت دوست،
در جان گوشهای کَرَم زنگ می شود
گاهی که از پس تکرار بی سود لحظه ها،
نجوای کوچیدن از قفس آهنگ می شود
اینجا نه جای ماندن خوبان راستگوست
هرکس که دم زند ز حق آونگ می شود
نفرین بر این زمانه که در چرخ روزگار،
هر لحظه صد خیانت و نیرنگ می شود
در دستهای آلوده انسان قرن ما
برگ برگ تاریخ پر از ننگ می شود
وقتی که سخت غرقه ام در این سیر قهقرا
آری، دلم برای خودم تنگ می شود….
باغ
پشت بام
آسمان
آن ستاره ی چشمک زن ِ خاص!
تاریک روشنای چراغهای دور و نزدیک
سرما و لباس گرم
سایه ی کوههای دور
کتاب ِ " کجا ممکن است پیدایش کنم "
یه لیوان چای سبز... .
و سکوتی بکر و بدوی و بی مرز...
(1391 آذر 19، 11:15)..:: KiMiA ::.. نوشته است: [ -> ]باغ
پشت بام
آسمان
آن ستاره ی چشمک زن ِ خاص!
تاریک روشنای چراغهای دور و نزدیک
سرما و لباس گرم
سایه ی کوههای دور
کتاب ِ " کجا ممکن است پیدایش کنم "
یه لیوان چای سبز... .
و سکوتی بکر و بدوی و بی مرز...
سلام
بجز كتابش..(حالا ي كتاب ديگه ميخونم من..)
ارزوي منم هست..
خيلي دست نيافتنيه..
ياعلي.
سلام
احساس می کنم انگیزمو از دست دادم
کلیییییییییییییی کار دارم ولی به هیچ کارم نمیرسم!!
خدایا کمکم کن
چه شرایط سخت و پر استرسی ...
سلام
چه احساس قشنگیه وقتی به بالای قله میرسی
خستگی یه سفر طولانی از رو دوشت برداشته شده
تو لحظات آخر که داشتی به بالای قله میرسیدی دیگه توانی برات نمونده بود اما هنوز امید داشتی ، دستات میلرزید اما دلت نه !
اینکه حکمت سقوط و صعود رو بفهمی خیلی سخته اما وقتی دلتو بدی دست خودش انگار همه چی حله
حالا که به بالای قله رسیدی شور و هیجان تو وجودت موج میزنه
یه خورده که به دور دست ها نگاه میکنی
آره یه خورده اونورترو میگم
میبینی یه عالمه قله ی دیگه جلوی راهته ، کل زندگیت فک میکردی همین یه قله بوده و بس
اما اینبار ناامیدی وجود نداره
شور و شعور و صبر و استقامته که داره باهات حرف میزنه
کوله پشتیتو محکم میکنیو با توکل به خودش راهو پیش میری
تازه اول راهه
ولی چه لذتی داره از کوه ها بالا رفتنو قله ها رو فتح کردن
کسیکه یه بار لذتشو بچشه میخواد تا آخر همین مسیر رو ادامه بده
مسیر هرچقدر هم که سخت باشه آخرش یه پایان خوش در انتظاره
پس یادمون باشه ته دره جای ما نیست
یا حق
نمی دونم چی شده؟ چی شد؟
اما هر چی بود شاید یه تلنگر دوباره بود
از صبح دارم فکر می کنم اما هیچ نتیجه ای نگرفتم
شاید واسه خاطر اینه که یکی رو ندارم واقعا صمیمی صمیمی از دردام واسش یگم اما به محض گفتن این جمله میگم خدا که هست خدا که میشنوه
پس خدایا به تو میگم ...........
اگر دردو دلی باشه باید با خدا باشه(به نظر من)
خداخیلی مهربونه تمومه کار های بد مارو میبینه و روی اونا سر پوش میزاره که ما شرمنده تر نشیم
من نذر کردم هر جمعه برم امامزاده آمنه خاتون (توی شهرمونه اراک)
امروز چون اولین روزه پاکی واقعیمه میخوام برم غسل کنم
بعدش هم بیام نماز بخونم بعدش هم ادامه سوره یاسین رو حفظ کنم
...............................................................................................
حتما بعضیا میگن که اینا که اسمش دردو دل نیست
درسته
ولی اینا رو گفتم تا خدا بدونه که واقعا پشیمونم میخوام برگردم به آغوش مهربانش
درددلم مث حرفاییه که قبلا هم اینجا زدم
امروز رفتم دانشگاهی که دو تا از دوستام اونجا درس میخونن{اونا دولتی و من آزاد}
با اینکه دانشگاه من بد نیست ولی خیلی افسرده شدم,چون سال پیش وقت تلف کردم و اگه یکم تلاش میکردم منم اونجا بودم
محیط دانشگاهشون رو دوست داشتم,فقط الان میگم خوش به حالشون
مبينا جان اواز دهل شنيدن از دور خوش است......
اما مهم تر از اون،ذهن ت رو با اين افكار خسته نكن و خودت رو اذيت نكن.حالا كه كذشته و كاري نميشه كرد.فقط تا مي تونيييييييي درس ت رو خوب بخون تا در اينده نتيجه ي دلخواه رو به دست بياري.....اين سبك غصه خوردن ها راه به هيج جايي نمي بره.....
اين رو كسي ميكه كه تا دلت بخواد از اين غصه ها خورده و نتيجه هم نكرفته
اينقدم سرتو نكوب به ديوار......خوب؟:ep: