مبارز عزیزم
این حالت دقیقاً چیزیه که میگن این نیز بگذرد
حس خوب همون لحظه موندگاره و حس بد هم دقیقاً همینطور
نه خوبیش موندگاره و نه بدیش
اما چیزی که ثابته خدای اسمونهاست
به تنها چیزی که نمیشه شک کرد
و خودش هوامون رو داشته باشه
خب نوبتی هم باشه نوبت ماست دیگه
مام رفتنی شدیم
هر اومدنی یه رفتنی هم داره
باید برم دیگه
می پرسید کجا؟
خب قربون شما میرم دیگه
یه مدت نیستم
مواظب خودتون باشید
یا علی
(1392 مرداد 4، 21:26)عمو سعید نوشته است: [ -> ]رسیدم به این یقین که هم خودم هم کارام هم زندگیم همه و همه پوچه ...
سر نماز چرا یه سری جمله رو میگم؟؟
چرا روزه میگیرم؟؟
چرا فلان کارو نمیکنم؟؟
و
.
.
.
سابقه فکر کردن به این چیزارو قبلا هم داشتم ولی این بار جدا فرق میکنه ...
فقط میتونم بگم خوش بحال کسی که میدونه که داره زندگی میکنه!!!
میدونه که داره مستقلانه زندگی میکنه!!!
استقلال فکری داره ...
گیر قید و بند نیس ...
البته منظورم مثبتشه ها
خلاصه اینکه از این کارای تکراری خسته شدم ...
خوشا بحالتون ... خوشا بحالشون
شاید دیگه از کانون رفتم ... نمیدونم ... شاید چون خیلی از خودم دلسردم
ببخشید
منم دقیقا یه مدت شدیدا اینطوری اوت کرده بود حال روحیم در حدی که به جسمم هم اثر میذاشت کلا میریختم به هم فشارم میافتاد!
الان حال نماز ندارم دوست دارم بخونما اما ارزششو درک نمیکنم علاقه ندارم الان زدم تو فاز بی خیالی نباتی زندم
خدایا
ممنونم
ممنونم که یک سال از زندگی گذشت..
اما..
یک سال پر از سختی و آسونی
پر از فراز و نشیب
شاید خوب از نظر تو؛شاید بد از نظر کس دیگه..
نمیدونم من حالا اونطور که تو میخوای هستم یا نه..
اما..
یک سال از "تکلیف" گذشت..
جشن تکلیفی نبود..
"جشن"خود آن روز بود..خود اون شب
ولی همون اول..با سیاهی..جشنو خراب کردم..جشنی که توی مهمونیت بود..
چه بنده ی بدی بودم..چه راحت از "جشن""تکلیف" گذشتم..چه راحت فراموش کردم..
اما..
تو همین سال اول..منت گذاشتی و منو در خونت راه دادی
اومدم خونت..
عظمتت رو دیدم..مو به تنم راست شد..
جلوی در خونت..آره همون در طلایی..زار زدمم..اما اشکم نیومد..
چه بنده ی بدی بودم..چه راحت یاد "خونه"ات رو فراموش کردم..چه راحت یک "حج" رو خراب کردم..
اما..
اما تو...چه راحت بخشیدی..تو بخشودی و بخشیدی..
به خاطر اون همه گناهی که بخشودی
و اون همه نعمتی که بخشیدی..و حتی اون چیزی رو که گرفتی (و همیشه بعد ازون میفهمم چه قدر خووب گرفتی)
اون وقتی که حتی فکرشو نمیکردم..دستمو گرفتی
ممممممنووووننمممممم...
این یک سال..چه دور از تو بودم و
چه نزدیک به تو
چه برای تو بودم و چه برای...
غیر از تو
گذشت..
و شاید امید به رحمتت لحظه ای جای خوف از قضبت رو گرفت..
و "امید فردا"..چشم به امید تو،یک سال بزرگتر شد..
دیگهه میخوام برای تو باشم..
منو به "خودم" یک لحظه وا نگذار..
خدایا ازت خواهــــش میکنممم به حق این شبهای قدررر هرکی هر مشکلی .گرفتــاره داره هر جور صلاح میدونی بهش کمک کن...خدایـــــا ارامش رو از هیچ کی دریغ نکن..هم چنین محبت و رحمتت رووووووو
دوستت دارمم
لیـــــــــــــــاقت بده که این شبای عزیز حســـــابی پاک و خـــالی شیم
خدایا در این شب قدر بهترین را به این بهترین بندگانت عطا کن
خدایا کمکم کن شب قدرت را درک کنم ، درک
بچه ها یادتون نره واسه همددیگه دعا کنیم
برای مم اختصاصی ، خیلی محتاجم
(1392 مرداد 4، 22:08)عمو سعید نوشته است: [ -> ]هما خانم
منظور من دور از خدا بودن نیست ...
اگر بی نمازی دوری از خدا باشه که این دوره ها رو من هم به وفور! تجربه کردم و نتایجش رو تو کوتاه مدت نمیتونم بگم بد بوده (اون طور که انتظار میره ...!)
ولی میگم ... خوش بحال هر کسی که نماز میخونه و لذت میبره
اصلا مساله من نماز خوندن و روزه گرفتن و این بحثا نیست
منظورم پوچی و لذت نبردن از زندگیه ...
نمیدونم شاید من افسردگیم دوباره اود کرده دارم چرند میگم
ولی مطمئنم از این وضعیت خوشم نمیاد ...
خب منم منظورم این بود که بخاطر دوریه
حالا دیگه ...
به قول آقای الهی قمشه ای :
خوردن غصه هم حرام است
و خوردن هیچ چیز مثل خوردن غصه حرام نیست .
اگر ما فهمیدیم که جهان دار عالم اوســـت
دیگر چه غصه ای باید بخوریم؟
سلام
خيلي زود شد..
زود گذشتن يا نشونه خوشيه.. يا نشونه غفلت...
خدايا .. من ك خوش نبودم.. خوشي ك فقط تو باشي..خوشي ك تو ميخواي......
خدايا غافل بودم!
امشبو كمكم كن....... امشب و شبهاي باقي مونده خودت رعايت حال خرابمو بكن....
حواسم بهت باشه..
خدايا.. نمك زندگيم.. و خوده زندگيم رو بده... تويي ك بايد بدي..
خدايا ب دوستام كمك كن..
شكست براشون عادي نشه..
خير رو بشناسن و سمتش برن..
شر رو بشناسن و ازش دور بشن..
خدايا.. شب قدر شد!
خيلي زود.....................
نميدونم چ كسي و چ موقع اينو ميخونه..
هر موقع شد.. دعا كنين..
براي خودتون..
براي همه..
براي فرج..
در پناه خدا..
ياعلي.
خداجون به حق همین شب عزیز مشکل همه رو حل کنه و دلشونو آروم
این شبا خیلی واسمون لازمه
بخصوص واسه من
ک خودمو خالی کنم
شاید با هق هق زدن دلم آروم بگیره
خیلی التماس دعا دارم
سلام
برای منم امشب دعا کنین
خیلی محتاجم
...
بـازا بـازا هر آنچه هستی بـازا ؛بـازا
دوستان بیمارای سرطانی رو یادتون نره دعا کنید مخصوصا پیوندی ها رو ...
خداایااا..
..
اشک شوقه..
کاش هر شب شب قدر بوود..
خدااایااا..روحمونو به صفای خودت جلاا بده..
و نگذار این جلا با یاد چیز "اضافه"ای از بین بره..
شکر..یه شب قدر 19 دیگه هم زنده بودیمو قرآن رو سر گذاشتیم..
(1392 مرداد 4، 21:26)عمو سعید نوشته است: [ -> ]رسیدم به این یقین که هم خودم هم کارام هم زندگیم همه و همه پوچه ...
سر نماز چرا یه سری جمله رو میگم؟؟
چرا روزه میگیرم؟؟
چرا فلان کارو نمیکنم؟؟
و
.
.
.
سابقه فکر کردن به این چیزارو قبلا هم داشتم ولی این بار جدا فرق میکنه ...
فقط میتونم بگم خوش بحال کسی که میدونه که داره زندگی میکنه!!!
میدونه که داره مستقلانه زندگی میکنه!!!
استقلال فکری داره ...
گیر قید و بند نیس ...
البته منظورم مثبتشه ها
خلاصه اینکه از این کارای تکراری خسته شدم ...
خوشا بحالتون ... خوشا بحالشون
شاید دیگه از کانون رفتم ... نمیدونم ... شاید چون خیلی از خودم دلسردم
ببخشید
سلام عمو سعید
گاهی اوقات وقتی می خوای کاری کنی یا فکر کنی، حس می کنی یک مانعی هست که جلوتو می گیره. طبق تجربه من این حالت با سحرخیزی برطرف میشه (عمداً این ساعت پست زدم که بگم خودم اهل سحرخیزیم ام
)
اگه تونستی، ساعت خوابت رو بین 9 شب تا 5 صبح تنظیم کن (این که بهترین ساعت بیدار شدن کی هست رو بر حسب تجربه میشه فهمید، سعی کن 8 ساعت خواب رو داشته باشی)
ولی اگه شب دیر خوابیدی و حس می کنی با بیدار شدن توی ساعت 5، دچار کمبود خواب میشی، همون ساعت 5 بیدار شو و تا زمانی که "وسوسه ی کاذب برای خوابیدن" از بین نرفته بیدار بمون. این وسوسه کاذب رو چطور میشه تشخیص داد؟
کلاً دو جور حس هست که به آدم میگه باید بخوابه: یه مدلش اینه که آدم چشم درد و سردرد و ... داره که از عوارض کم خوابیه: این واقعاً نشون دهنده ی نیاز به خوابه. اما یک حس کاذب هم داریم که شبیه سر رفتن حوصله و ... است.
سحرخیزی باعث تقویت اراده میشه، اما این همه قضیه نیست. یعنی سحرخیزی فقط یک جور سختی کشیدن برای تقویت اراده نیست. وقتی جلوی اون وسوسه کاذبی که برای خوابیدن وجود داره مقاومت می کنی و برطرفش می کنی، حس می کنی این وسوسه همون چیزی بوده که مانع کار کردن و فکر کردنت میشد.
این رو هم بگم که ممکنه روز اول تاثیر خوبی از سحرخیزی نبینی. ممکنه توی روز اول حس کنی خوابت به هم ریخته و نتونی اون روز به بعضی کارهای روزمره برسی، اما این شما رو منصرف نکنه. فایده این کار رو ذقیقاً از روز دوم می بینی.
این برنامه سحرخیزی هم باید مستمر باشه. اگر بینش فاصله بیفته مجبور میشی یه روز دیگه رو از دست بدی تا دوباره به اون روال قبلی بر گردی.
ممنون