بعضی موقع ها بعضی جاها چیزایی رو میبینی که عمیقا احساس کمبود میکنی شایدم تو جایی به دنیا اومدی که قراره تو این کمبودارو جبران کنی و اونقدر تلاش کنی و پشت کار داشته باشی و جا نزنی مثل امیر کبیر که دانشگاه تاسیس کرد اولین مکتب خونه ای که تو ایران تاسیس شد اولین بیمارستان اولین ها اولین ها به دنبال اولین ها باش و باور داشته باش که تو میتونی دختر
گاها به پروفایل دوستان سر میزنم ،دلتنگ میشم..
خصوصا دوستان قدیمی، حس خواهری رو دارم که از خواهر وبرادراش بی خبره..دلتنگ اما خوشحال از این که پی زندگیشونن
البته بعضی عزیزان حق خیلی بیشتری به گردنمون دارن... سها خانوم ،آرمین خان، آقای صادقین،و...
وقتی فکر میکنم این دوستان هم روزی از کانون میرن همونطور که آقای علیرضا68، خانوم میتوانم، خانوم بادصبا رفتن وباران خانوم،آقای مهدی آر، آقای اسوارد و.... آقای عاشق و خانوم یاقوت هم که اخیرا
با اینکه دلتنگ حضورشون تو کانون میشم ولی از رفتنشون بیشتر خوشحال میشم، گاهابا دیدن بعضی اسم ها با خودم میگم کاش این دوست عزیز زودتر بره از کانون، چون میدونم چقدر وقت وانرژیی میزاره برای اینجا که باید برای زندگی شخصیش صرف بشه..
با رفتن تک تک شما عزیزان جای خالیتون احساس میشه ولی من هرروز دعا میکنم روزی برسه که همتون از کانون برید،
تو زندگیتون موفق باشین و نیازی به کانون نداشته باشین وکانونی هم وجود نداشته باشه...
پریروز یک فایل صوتی گوش می کردم
از استاد عباس منش
می گفت خداوند در قرآن میگه ما وظیفه خودمون میدونیم بنده مون رو هدایت کنیم
کسی که به من ایمان داره من وظیفمه هدایتش کنم
ببین نگاه رو نگاه کن شما
ایمان بیار به خالقت ...
اگر من کارم و درست انجام بدم توقع دارم خدا هم کارش و درست انجام بده
بالاخره امروزم به مشکلم پی بردم
من کاملا خودم رو گم کردم
چقد خوب بعضیا فک میکنن همه چی بلدن همه چی میدونن و باید ترو نصیحت کنن
تو هیچوقت حای من نبودی
هیچوقت جای من راه نرفتی
هیچ وقت جای من زندگی نکردی پس دخالت نکن بلد نیستی کمک کنی کنایه نزن
اینم شانس منه
نفرین به روزی که آمدم
من اگه بخوام و تلاش کنم میتونم
بعضی وقتا پیش میاد که دلخور میشی از یه حرفی و یه قضاوتی اما تصمیمت اینه که ساکت باشی و چقدر سخته این سکوت مخصوصاً وقتی که اون ادامه بده .
احساس میکنی به غرورت داره خدشه وارد میشه اما میگی ولش کن حالش خوب نیس.
خدایا کمکم کن.
خدایا ازت میخوام که
اول دستم ول نکنی
دوم تو حل مشکلاتم خودم باشم و خودم محتاج کسی نشم
سوم می دونم نمیشه ولی باز ازت می خوام من برگردونی به گذشته
امروز زیباترین روزی بود که گذروندم در عین شکست در عین خواری و درعین حسرت و در عین حسادت و درعین سرزنش و همه اینها از کوجا اومده نمیدونم فقط میدونم رها شدم و خدایم منو ول کرده چرا که من خودم اگاهانه از او دور شدم به امید اینکه خدا بخشندس
ولی فعلن عذاب خدا برمن گرفته و گم شدم تاجایی که شبا ارزوی مرگمیکنم صبا با امید پا میشم اثلا نمیدونم ته من به کوجا میخواد برسه
من فقط به خودت پناه آوردم ... (:*
حال دلهامان چه سرد و تلخ و بی رنگ است و کور
حضرت باران بیا و خشکسالی را بشور...
گفتم ببینمَش
شاید که از سرم
دیوانگی روَد
........
زان دم ک دیدمش..
دیوانه تر شدم...
دیوانه تر شدم......
با یک خیال خام
افتاده ام به دام
از ره به در شدم
دیوانه تر شدم
دیوانه تر شدم
______________________
هنوزم خوابتو میبینم
منِ دیوونه هر شب . . .
8/8/1400
میدونی محکوم بودن به تنهایی یعنی چی ؟ (: