چقدر این تابستان را الکی سپری کردم ...
هیچ کار مفیدی انجام ندادم.
خیلی بده وقتی نگاه کنی ببینی دو ماه فرصت عالی داشتی و هیچ کاری نکردی....
قدیما شعری حفظ می کردیم. موسقی مطالعه ...اما الان فقظ شده خواب خوردن و کامپیوتر و اینترنت!!!
حیف این وقتا...
سلام نمی دونم اینجا پیام بزارم یا نه خدایا دلم گرفته اونروزا از غم نم یگفتم شاید خیلی درد داشتم ولی هیچی نمی گفتم اونقدر بهت ایمان داشتم که می گفتم حل میشه خدایا راهمو کج کردم دختری که سعی کرده بود کج نره شایدم خودش فکر می کرد که راهی رو کج نرفته ولی تو نذاشتی روی من رو گرد گناه بگیره بازم کاری کردی که بیام سمتت شاید به قیمت از دست دادن چیزایی بود ولی سر راهم اوردی
ولی خدا نزار بازم راهمو کج کنم دوباره دارم میشم همون ادم گنه کار لااقل داشتم یه مدتی سعی می کردم ادم بشم خدا منو به حال خودم وا مگذار نزار شیطون بر من غالب بشه و من مغلوب اون
خدایا کمکم کن نزار تنهایی منو بندازه به گناه نزار تو رو به ائمه پاک و معصومت نزار
حرف دل! :
... و آنگاه که ناامید شدی
همان دم
اگر سرت را فراز آوری
برج و باروی شهر کفر را عیان خواهی دید ...
سلام
توی این بیست و چند روزی که دارم به کانون میام یه چیزی رو خوب فهمیدم.
اینکه خدا تو دل همه ماها یه جوانه از پاکی کاشته اگه بهش نور خدا رو برسونیم رشد میکنه و تنومند میشه ولی اگه نور نرسه برمیگرده و جوونه میمونه (فکرم بر اینه که امکان نداره از بین بره)
یاد خدا ( اگه کمک به یه نیازمند به یه بچه به یه فرد مسن ، نماز ، قرآن ، هر کار خوب) نور به قلب مون میرسونه
خدایا از صبح خیلی ناله کردم
اما یه حرفی تکونم داد ، حالمو عوض کرد
عموم 3 روز پیش تصادف بدی کردن ( ماشینشون چپ کرد و چند بار کله زده بود ولی خداراشکر به زنعموم که اسیب کمی دیده بقیه سالم موندن)
حالا پیش عموم بودیم عموم گفت فقطخداراشکر که یه بار دیگه این دو تا بچه را بهم داد
خیلی منقلبم کرد ، ما که همه زندگیمون بند به نگاه و رحمت خدا چطور جرئت می کنیم میشینیم گلایه میکنیم همش تو زندگی از خدا طلبکاریم
خدایا ببخش و هوامو داشته باش
(1392 مرداد 23، 2:13)Mojтaba ρiloт نوشته است: [ -> ]میخوام بزنم به بی خیالی یمدت ...[/font][/size]
این بی خیالی طی کردنو ساعتاس دارم میگ به خودم و بعدش
اون صدای لعنتی درونم که هی نمیذاره بی خیال باشم ...؟ ول کنم نیست ...
گیر کردم ...
گیر کردم ...
(ببخشید نقل قول کردم..منم همین حسو داشم(دارم) )
خدایا دلم میخاد گله کنم
دلم میخاد گله کنم که چرا فقط من ؟چر اهمه نامردی های دنیا قسمت من میشه؟
چرا ؟به کدوم قسمت و حکمتت مجوز دارند دل ادم بشکنن؟>
به این میگن عدالت
خدایا دلم به درد امده، هرچی میخام فراموشش کنم نمیشه
چرا اینجور شد؟
خدایا حداقل ازم نخاه ببخشم
دیگه این یکی نمیتونم ببخشم
باید جواب نامردی که در حقم شده را بگیرم یه روزی این دنیا یا شایدم..........
خدا جونم اون راهی کهاینهمه کمکم کردی تا بهش رسیدم دارم همه رو خراب می کنم خدایا اگه برگردم شاید نتونم دیگه شروع کنم و این اخر خطه خدایا به من درمانده کمک کن
خدایا ... من ته ته ته ... ته ته چاهم ... نمیدونم چرا منو ....؟؟؟
هیچ حسی به دنیا و زندگی ندارم ...
هیچ میلی دیگه به ادامه زندگی ندارم
هیچ علاقه ای دیگه ندارم فردا صبح رو شروع کنم
هیچ حسی ندارم وقتی میبینم پدر و مادرم هم هیچ حسی به من ندارن
شاید رفتم اولین سیگار زندگیم و بکشم ...
گفتم که ته خطم
هم این دنیا به هیچی نرسیدم هم اون دنیا نخواهم رسید
آره دیگه اون دنیا هم همینه ... دوباره بدبختی ...
واقعا تا کی؟ همش سختی ...
برا چی من به این دنیا اومدم ...؟!
یه موجود بدرد نخور ... خدایا به جای من آدم خوب میاوردی خوب ... انرژیتو رو من چرا خرج کردی و میکنی؟!
وضع موجودم:
یه چن دیقس از شکستم میگذره ... تنها ... سکوت ... تاریکی .... یه آهنگ سنگین ...
چند ثانیه گریه چند ثانیه سکوت و چند ثانیه حتی خنده!
دارم میترکم
(1392 مرداد 25، 18:33)G o o d B o y نوشته است: [ -> ]خدایا ... من ته ته ته ... ته ته چاهم ... نمیدونم چرا منو ....؟؟؟
هیچ حسی به دنیا و زندگی ندارم ...
هیچ میلی دیگه به ادامه زندگی ندارم
هیچ علاقه ای دیگه ندارم فردا صبح رو شروع کنم
هیچ حسی ندارم وقتی میبینم پدر و مادرم هم هیچ حسی به من ندارن
شاید رفتم اولین سیگار زندگیم و بکشم ...
گفتم که ته خطم
هم این دنیا به هیچی نرسیدم هم اون دنیا نخواهم رسید
آره دیگه اون دنیا هم همینه ... دوباره بدبختی ...
واقعا تا کی؟ همش سختی ...
برا چی من به این دنیا اومدم ...؟!
یه موجود بدرد نخور ... خدایا به جای من آدم خوب میاوردی خوب ... انرژیتو رو من چرا خرج کردی و میکنی؟!
وضع موجودم:
یه چن دیقس از شکستم میگذره ... تنها ... سکوت ... تاریکی .... یه آهنگ سنگین ...
چند ثانیه گریه چند ثانیه سکوت و چند ثانیه حتی خنده!
دارم میترکم
سلام پسر خوب( GOOD BOY) . شکستی ایرادی دیگه نداره. پاشو و یه بار دیگه متن امضای خودت رو بخون. نوشتی چی؟؟ نوشتی از گذشته حسرت نباید بخوریم --- باید از گذشته تجربه کسب کنیم. آری تجربه کسب کنیم. مطمئن باش که تو میتونی. اینو بدون که خدا هیچوقت هیچ کسی رو بیهوده نمی افریند . خداوند هر کسی را برای هدفی خاص می آفریند. پسر خوب پاشو. باز بجنگ. باز بر او توکل کن. به قولی صد بار اگر توبه شکستی باز آ. میتونی شک نکن. باز باهاش عهد ببند. اینبار از اون کمک بخواه. کمکت می کنه. چون اون خدای همه هست و فقط خدای خوبان نیست. خدای من گنه کار هم هست. بیا و اینبار را به گونه ای برخیز که شیطان بر خودش لعنت بفرستد. آری. نماز بخوان که نماز انسان را از بدیها حفظ می کند. به قول آیت الله بهجت(ره) نماز بخوانید و آن را اول وقت به جا اورید که ما هر چه بدست می آوریم از نماز خواندن است و هر چه از دست می دهیم از نماز نخواندن
برخیز. این بار به گونه ای برخیز که یک پسر خوب واقعی برمیخیزد. تو پیروز میشوی. شک نکن. خداوند منتظر است که دستانت را به دستانش بسپاری تا تو را به گونه ای به سمت خود بکشد که هیچگاه دیگر دوست نداشته باشی او را ترک کنی
برخیز و به خودت قول بده که میتوانی. راستی ما یه دستمون از 14 تا بند انگشت تشکیل شده اگه بدونی که این 14 تا بند انگشت نشانه و مظهر 14 معصوم هست باز هم با دستانت گناه می کنی؟؟؟؟
پس بر او توکل کن که پاکی مطلق است و پاکی را دوست دارد
التماس دعا
یا علی
این روزا خیلی احساس تنهایی می کنم
خیلی دلم گرفته از ادمها
احساس می کنم همه من رو ترک کردن
احساس غریبی می کنم
سرمو گذاشتم رو بالش بخوابم
بغضم ترکید
من چم شده
هم می خندم، هم گریه می کنم
دلم کانون رو خواست
با تموم خستگی م
بلند شدم، تا برای کانون و بچه هاش دردودل کنم.
اومدم دردل بکنم دیدم داداش تندیس درد دل منو نوشتن
"این روزا خیلی احساس تنهایی می کنم
خیلی دلم گرفته از ادمها
احساس می کنم همه من رو ترک کردن
احساس غریبی می کنم"
خدایا گاهی واقعا به محبت یک نفر احتیاج دارم....
کسی مثل یه دوست...
(1392 مرداد 25، 22:38)marall نوشته است: [ -> ]سرمو گذاشتم رو بالش بخوابم
بغضم ترکید
من چم شده
هم می خندم، هم گریه می کنم
دلم کانون رو خواست
با تموم خستگی م
بلند شدم، تا برای کانون و بچه هاش دردودل کنم.
اومدم دردل بکنم دیدم داداش تندیس درد دل منو نوشتن
"این روزا خیلی احساس تنهایی می کنم
خیلی دلم گرفته از ادمها
احساس می کنم همه من رو ترک کردن
احساس غریبی می کنم"
خدایا گاهی واقعا به محبت یک نفر احتیاج دارم....
کسی مثل یه دوست...
سلام خواهر. تا وقتی خدا هست دلیلی برای غریبی نیست. خداوند خیلی محبت می کند. بیایید با نیایش و راز و نیاز با آن دلتنگیتان را برطرف کنید. من خودم ه دفعه دلتنگ میشم باهاش حرف میزنم. دلم باز میشه
سلام
و جالب اين ك تو هم درد دل منو نوشتي!!
(1392 مرداد 25، 22:38)marall نوشته است: [ -> ]خدایا گاهی واقعا به محبت یک نفر احتیاج دارم....
کسی مثل یه دوست...
و سخت وقتي ميشه ك مجبور باشي عاقل باشي توي اين خواستن..توي رفع اين احتياج..
نتيجه كشمكش عقل و حس براي من ميشه همون اشكي ك تو ريختي..
اما بعدش مثه اسكارلت* سرمو بالا ميگيرم و ميگم.. بعدا هم ميتونم گريه كنم!
خدا بزرگه...بسيار بزرگ..
صبر رو همه جوره ميپسنده و قدرشو ميدونه و جبرانش ميكنه...
در پناه خدا..
ياعلي.
بعدا نوشت:
* "اسكارلت اوهارا" شخصيت برباد رفته!
اصلا تاييدش نميكنم يا ب هيچ وجه برام الگو نيست..فقط تو اين مورد رفتارش رو پسنديدم!