با حرفای آقای mamad68 به شدت موافقم
کاری به اونایی که ایمانشون محکمه ندارم ولی انقدر سختگیرانه برخورد کردن یکی مثل منو وادار به فاصله گرفتن میکنه
هرچند من قلبا به مهربانی و رافت خدا اعتقاد دارم و ترجیح میدم یه رابطه عاشقانه باهاش داشته باشم تا اینکه از روی ترس کاری رو انجام بدم
و یه نکته دیگه
انقدر توی جامعه انواع و اقسام فساد ها انجام میشه که اگه بخوان این قوانین رو اجرا کنن رسما کسی باقی نمیمونه
مثلا فکر میکنید چند درصد جامعه دیگه اصلا روزه نمیگیرن یا چند درصد گرفتار استمنا هستن
قطعا مختون سوت خواهد کشید از درصدی که گرفتارن
خودتون میدونید بحث ترس از خدا نیست
بحث ترس از گناهه !!!
خدا که لولو نیست ؟!
========
اینطوری که بگیم خدا مهربونه و .... دیدگاه غلطیه و بازدارندگی نداره
و اگر هم بگیم خدا فقط تنبیه میکنه و خشنه و ... این هم دیدگاه غلطیه
آیه های قرآن حقیقت محض
و تک تک چیزهایی که در قرآن هست حرف های خداست من شکی در درستی قرآن و پیغمبری محمد ندارم
=======
درست متعادل بودنه و خدا رو بین مهربانی و غضب دیدنه !
همونطور که امام خدا رو توصیف میکنه میگه
رحمتش از غضبش سبقت گرفته !
(1395 مهر 11، 17:53)sheydaei نوشته است: [ -> ]
با حرفای آقای mamad68 به شدت موافقم
کاری به اونایی که ایمانشون محکمه ندارم ولی انقدر سختگیرانه برخورد کردن یکی مثل منو وادار به فاصله گرفتن میکنه
هرچند من قلبا به مهربانی و رافت خدا اعتقاد دارم و ترجیح میدم یه رابطه عاشقانه باهاش داشته باشم تا اینکه از روی ترس کاری رو انجام بدم
و یه نکته دیگه
انقدر توی جامعه انواع و اقسام فساد ها انجام میشه که اگه بخوان این قوانین رو اجرا کنن رسما کسی باقی نمیمونه
مثلا فکر میکنید چند درصد جامعه دیگه اصلا روزه نمیگیرن یا چند درصد گرفتار استمنا هستن
قطعا مختون سوت خواهد کشید از درصدی که گرفتارن
نگفته کسایی که روزه نمیگیرن گفته روزه خواری یعنی در ملا عام
خیلی ها تو خونه به صورت مخفی روزه میخورن
====
استمنا هم حتما باید در ملا عام باشه - چون دوربین تو خونه کسی نذاشتن که بفهمن !
اشاعه گناه این جرایم رو داره
امام میگه باید خودت رو بین خوف و رجا یعنی ترس وامید ببینی
اگر فقط با مهربونیه خدا جلو بری روش خدا و پیغمبر نیست
اگرم فقط با ترس و وحشت جلو بری بازم روش خدا و پیعمبر نیست
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه.
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه.
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم.
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده.
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه .
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد . با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن .آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم و بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم . گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم. الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد... .
وقتی نمی خوای ببخشی دیگه چرا این بلاهارو سرم اوردی
ولم می کردی تو این لجن تا خودم بمیرم
چرا دویت داری عذابم بدی
تو هردنیا عذاب ...
تمومم کن به حق همه مقدساتت
خدایا
تو این ماه چی کار کنم که تو خوشت بیاد؟
چی کار کنم بیشتر نگام کنی؟
خدایا
من طاقتم زیاده... حرفی نیست...
ولی تا کجا تحمل این دوری؟
خدایا
دلم رو وسیع کن برای شنیدن حرف ها...
تحمل و طاقتم بده این دوری رو...
حضرت نوح از ابتدا "عبدالغفار" نام داشت.
پس از سالها هدایت مردم و ساختن کشتی و نجات مومنان توسط آن، روزی جبرئیل علیه السلام از جانب خداوند برای حضرت نوح دستور آورد که: دیگر ساخت کشتی لازم نیست و از این پس به ساختن کوزه و ظروف سفالین مشغول شو.
مدتی از این دستور گذشت تا اینکه روزی دوباره جبرئیل بر حضرت نوح نازل شد و فرمود: "خداوند دستور داده تا همه این کوزه ها را بشکنی."
وی از این دستور کمی ناراحت شد. اما آن را اجرا نمود. بعد از جانب خداوند دوباره وحی نازل شد که: ای پیامبر ما، تو از نابود کردن آنچه که ساخته دست خودت بود ناراحت شدی حال آنکه برای گرفتارشدن بندگان و مخلوقات من به عذاب الهی، دست به دعا برداشتی و آنان با عذاب من نابود شدند.
حضرت نوح علیه السلام این سخن را که شنید بسیار ناراحت شد و گریه و نوحه بسیار سر داد و زان پس نوح نامیده شد.
متاسفانه منو انداختن پیش 3 نفر سیگاری بی تربیت و داغون از نظر اخلاقی!
هرکاری کردم برگردم سر جای قبلم نشد که نشد...
چقدر شبا بیدار موندم...چقدر استرس کشیدم...چقدر زندگیم تلخ شد....
چقدر بهم گفتن توهم بکش... ولی انگار من بیشتر روی اونا تاثیر گذاشتم...
ظاهرا دارن میذارنش کنار.....
خیلی سخته تنهایی جلوی 3 نفر وایسی....
میخوان توی کثافت کاریشون باشم....
شاید اونا بهتر شدن.... ولی من نشدم....
فقط زندگیم داغون شد که بتونم خودمو نگه دارم....
بالاخره اون دنیایی هست و خدا عادلانه با همه رفتار میکنه....
خدایا التماست میکنم منو ازونا دور نگه دار...
چقدر امروز تلاش کردم فیلمشونو نبینم....
اون 3 تا به اضافه ی نفس و شیطان با هم بودن....من تنهای تنها...
اون فیلم ناجورشونو بگیرن سمتت فقط بگن نگاهش کن....
چشاتو میبندی ولی صداش میاد...
اومدم خونمون ولی فقط دو روز میتونم خونه باشم.... باز باید برم...
چقدر رفتم دنبال مسئلش که من نمیخوام اینجا باشم...انگار صدامو نمیشنید...
توی خونه نمیتونم دیگه با کسی حرف بزنم... بدم میاد....فقط خیره نگاه میکنم...
خدا از جونم چی میخوای؟
(1395 مهر 14، 16:54)درخشنده نوشته است: [ -> ]متاسفانه منو انداختن پیش 3 نفر سیگاری بی تربیت و داغون از نظر اخلاقی!
هرکاری کردم برگردم سر جای قبلم نشد که نشد...
چقدر شبا بیدار موندم...چقدر استرس کشیدم...چقدر زندگیم تلخ شد....
چقدر بهم گفتن توهم بکش... ولی انگار من بیشتر روی اونا تاثیر گذاشتم...
ظاهرا دارن میذارنش کنار.....
خیلی سخته تنهایی جلوی 3 نفر وایسی....
میخوان توی کثافت کاریشون باشم....
شاید اونا بهتر شدن.... ولی من نشدم....
فقط زندگیم داغون شد که بتونم خودمو نگه دارم....
بالاخره اون دنیایی هست و خدا عادلانه با همه رفتار میکنه....
خدایا التماست میکنم منو ازونا دور نگه دار...
چقدر امروز تلاش کردم فیلمشونو نبینم....
اون 3 تا به اضافه ی نفس و شیطان با هم بودن....من تنهای تنها...
اون فیلم ناجورشونو بگیرن سمتت فقط بگن نگاهش کن....
چشاتو میبندی ولی صداش میاد...
اومدم خونمون ولی فقط دو روز میتونم خونه باشم.... باز باید برم...
چقدر رفتم دنبال مسئلش که من نمیخوام اینجا باشم...انگار صدامو نمیشنید...
توی خونه نمیتونم دیگه با کسی حرف بزنم... بدم میاد....فقط خیره نگاه میکنم...
خدا از جونم چی میخوای؟
برو پیش مسوول خوابگاه بگو اتاقتو عوض کنن، اگه گفت نمیشه بهش بگو پس اگه من رفتم با مقام بالاتر از شما رییس حراست دانشگاه صحبت کردم از من دلخور نشی که بگی زیرابت رو زدم. یه تهدید اینجوری بهش بکن. اگه گوش کرد که هیچی ، اگه گوش نکرد برو پیش ریییس حراست دانشگاه ، بهش بگو جریان اینطوریه ، حالا نمیخاد با جزئیات کامل بگی در حدی که کارت راه بیفته بگو ، یه نامه ازش بگیر برای مسوول خوابگاه ، رییس دانشگاه هم از مسوول حراست مثل سگ حساب می بره چه برسه به مسوول زپرتی خابگاه. مرگ یبار شیون هم یک بار ، ممکنه بچه ها بهت بگن ....مال و از اینجور چیزا ، ولی بهتر از اینه هر روز با این کثافت کاری هاشون دهنت سرویس بشه