(1388 آبان 18، 20:13)tanha نوشته است: [ -> ]راستی تو مگه بچه مدرسه ای هستی؟؟؟؟؟؟
میدونستم میپرسین!!
من پیش دانشگاهی میرم، داوطلب کنکور سراسری سال 89 رشته ریاضی
(1388 آبان 18، 20:13)tanha نوشته است: [ -> ]---------
مهدی خان ما هم که انگار این سرما خوردگی ها رو کنار نمی زاره
خوب شو زود تند سریع
بهت احتیاج داریم پسر
----------
سلام آبجی خوبی شما؟با زحمتای ما؟
خدا قوت،
والا خودمم نمیدونم چرا انقدر ضعیف شدم،
آبجی الی هم که دیگه به ماسر نمیزنه،بیاد یه نسخه واسه من بپیچه
شاید خوب شدم،
خداروشکر،مریضی هایی که بهم داده رو هم دوست دارم.
آخیییییییییییییی !رضا جان قدر لحظه هاتو بدون!
(1388 آبان 17، 23:41)TIRED نوشته است: [ -> ]ددبادی جون شما که جزور روحیه دار های کانون بودی!
از شما بعیده داداشی!
دست رو دلم نذار که خونه
بچه ها من یه مدت کانون نمیام
برام دعا کنین که هم از لحاظ روحی و روانی کم نیارم . اگه همین طور پیش بره کارم به روانپزشک می کشه
امشب اومده بودم کانون تا با یکی از بچه های کانون دردودل کنم ولی نبودش:(
دعا کنین نشکنم توی دورانی که کانون نمیام
سلام
اسم این تاپیک آدم رو یاد یه سنگ صبور میندازه، میدونید من تو دلم حرفایی دارم که نمی تونم به هیچکس بگم، این تاپیک بر عکس اسمش زیاد شبیه جایی که آدما درد دلشونو میگن نیست، امشب که کانون خلوته میخوام این تاپیک درد دلمو بشنوه، همش بهانست، چون درد دلمو فقط خودم میدونم
ستاره شب من، ای امید دلم، نفست از آن بالا بالا ها که پایین می آمد چقدر مهربانانه نسیم نوازشگر چهره ی غمگینم میشد، چه عاشقانه می آمد کنارم اما حرفهایت را نمیزد تا غمگین نشوم، مهتاب هم که آن بالا بالا ها کنار تو میخندید و ستاره ی وجودت چشمک میزد، میفهمیدم که می خواهی برای آرامشم قصه ای بخوانی، قصه ی ابراهیم و هاجر، قصه ی لیلی و مجنون، چشم که بر هم میگذاشتم انگار تمام دنیا تمام میشد، انگار در برزخ بودم در خواب اما بیدار، چرا که دوری تو در خواب هم برای من سخت بود، آن صبح ها هنوز یادم هست، میگفتی من نبودم، اما خودت بودی من مطمئنم که خودت بودی که نور خورشیدت را بر پوست حساس صورتم می انداختی و لبانم را میبوسیدی، من به یاد دارم مهربانیت را، من به یاد دارم صدایت را، صدای تو از صدای پای آب هم گیراتر بود، همان موقع وقتی سهراب گفت ((صدا کن مرا صدای تو خوب است)) در ذهنم تو را مجسم کردم و احساس کردم که تو آبی و من تشنه ی تو. از تو که سیراب شدنی نبودم، آه عزیز من، دلم برای تو تنگ شده است، کجایی مهربان من، وای..
چقدر سخت است، حالا که دوست دارم بلند بلند صدایت کنم، همه در خانه خوابند و حرمت وجودشان اجازه نمیدهد که تو را بلند بلند صدا کنم، اما می خواهم تو را بلند بلند بنویسم، آنقدر بلند که قاف قله اورست را شرمنده کنم، بیا ببین از دوری تو پیشانی تب کرده ام را بر خاک میمالم و دست ناتوانم را بالا میگیرم، دعا میکنم که بیایی، بیا غربت 25 ساله ام را ببین نازنین. بیا این شهر شبزده را ببین زیبای من، کجایی که اشکهای شبانه ام را ببینی، یادم هست بر در دروازه ی دلم که رسیدی در کنار طاق دروازه نشستی و حیران ماندی که این دل را قرنها خاک و گرد عالم زر نشسته است یا آتش آسمان اینگونه ترک بر رس زمینش زده است، من خودم از دلم دور بودم، آنگاه که بر در دروازه ی دل من رسیدی خدا را شاهد میگیرم که تو به دلم از من نزدیکتر بودی و وقتی تو وارد دلم شدی من نیز دلم را پیدا کردم، همان جا دلم را قاب کردی، قاب چوبی را یادت هست؟ دور دلم گرفتی و بر میان سینه ام نسب کردی، بیا ببین دیگر در این قاب دلی نیست، دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدا را... بیا نازنین، بیا ببین ابن سبیل تو شدم به خدا، گریه امانم را بریده، میترسم روزی که میایی آنقدر چشمانم کم سو شده باشد که نتوانم یک دل سیر ببینمت
راستی وقتی بین آن دو خورشید، ماه غروب کرد به قبله رو کن و حدیث دل مرا به آب بگو...
راستی وقتی کنار آن درخت سیب ایستادی، رایحه ای از بوی سیب را برایم عطر کن...
راستی وقتی به ریسمان آسمان رسیدی از آن سیاهی که همه ی رنگها در آن گم میشوند برایم پیرهن بدوز...
راستی ...
جواب سلامم را ندادی، خداحافظی نمیکنم
سلام
این چند روزه خیلی داره بهم فشاد میاد
نمیدونم بخاطره چیه....
ولی همچنان نشکستم
برام دعا کنید کم نیارم
بچه هااااا
راهنماییم کنییییین
می خوام سخنرانی های دکتر انوشه درباره عشق رو بذارم توی کانون ولی نمی دونم توی کجا بذارم
همینجا بذارم؟
بگین کجابذارم
واقعا خیلی قشنگه صحبتاش
خب می خوام آپلود کنم دیگه
ولی تاپیک مناسبش رو نمی دونم چیه !!!
خب متن نیست ولی درباره روابط دختر و پسر هم هست تقریبا !
باشه میرم آپلودش می کنم می ذارم توی درددل ها(چون بچه ها بیشتر بهش سر می زنن و شاید کمکشون کنه ) بعدشم توی قسمت دانلود فایل می ذارمش
ولینک میدم به درد دل ها