سلام
دیر رسیدم به مباحثتون
ولی لازمه منم چند نکته رو بگم
اولا که آقای درخشنده خیلی خوش به حالتونه که تو این وضع کانون که حضور خیلی کمرنگ تر شده انقدر پستتون ریپلای خورده ...یعنی هر وقت شما یه حرفی زدین کلی آدم اومدن جواب دادن و ...
این نشون میده شما برای کانونیا عزیزین ...و این برمیگرده به شخصیتتون ...شما توی دنیای واقعی هم همین شخصین
در مورد حمایت خانواده باید بگم خیلی اوقات دلیل رفتارشون اینه که میخوان از شما یه شخصیت مستقل بسازن...خودتون رو با خواهرتون مقایسه نکنید چون مقایسه غلطیه...خواهرتون قرار نیست مسئولیت یه زندگی بیفته گردنش ...توقعاتی که برای ساختن زندگی از شما میره از خواهرتون نمیره
راستش من خیلی ها رو دیدم که یا خودشون نمیخواستن از طرف خونواده حمایت بشن یا خونوادشون رک برگشته بهشون گفته تا حالاا حمایتت کردیم از این به بعد ما هیچ مسئولیتی در قبال تو نداریم
یکی از پسرای دانشگاهمون بود که همه میدونستن خونواده فوق پولدار داره ولی همیشه مسافت زیاد تا عسلویه رو با هواپیما در رفت و آمد بود میرفت سر کار که خرجشو خودش بده
میخوام بگم خیلی وقتا این فکرا که خونوادم دوستم ندارن و.... یه حرف کاملا احساسیه و پایه منطقی نداره
اینم در نظر بگیرین اون زمان پدرهای ما با چه سختی ای و بدون حمایت مالی خونواده زندگیشونو شروع میکردن (پدر شما رو نمیدونم ) ولی به هر حال این مث یه فرهنگ براشون دراومده که شما از یه سنی به بعد باید بتونین خودتون رو پای خودتون وایسین...
و اینم بگم شما تا خودتون پدر نشین نمیتونین دلیل رفتارای خونوادتونو درک کنین
من داداشمو دارم میبینم 24 ساعته داره غر میزنه که شما بین بچه هاتون فرق میذارین شما حواستون به من نیست و....ولی من حرفا و نگرانی هایی که نسبت به داداشم دارن رو همیشه میشنوم
حتی این شرایطو من خودمم داشتم تو خونه
یه زمانی تمام امکانات برا خواهرم بود من خودمو میکشتم که فلان کلاس اونو منم برم ولی انگار نه انگار ....تا اینکه خدا کمکم کرد و تونستم دانشگاه یه چیزی فراتر از اون کلاس ها که میخواستم و نشد قبول بشم
الانم با اینکه دانشگام شهریه نداشته ولی خودم دیگه روم نمیشه دم به دیقه پول بخوام از بابام و سعی میکنم خودم با فروش کارام تا جایی که میشه نیازامو برآورده کنم
با همه این حرفا من میدونم که سوگولی مامان و بابا منم...همه هم میگن که من براشون عزیزترم
یه دفعه با بابام بحثم شد گفتم شما همیشه همه چیو برای بقیه خواستین حواستون به نیازای من نبود هر وقت چیزی خواستم دیر بهش رسیدم خیلی ناراحت شد اومد منو بوسید و گفت بخدا هیچ کدومتون برام فرقی ندارین...همین حرف برا من کافی بود
میگم حتما اون کارا هزار و یک دلیل داشته که من بیخبرم
شما هم خودتونو اذیت نکنین...الان تو یه برهه ای هستین که همه چیزو بر ضد خودتون میبینین ولی میدونم شخصیتتونم جوری نیس که بخواین وا بدین...