مدتها بود از شبکه های اجتماعی فاصله گرفته بودم مخصوصا اینستاگرام
شاید بعد از ۶ ماه ، دوباره سر میزنم و پستا رو چک میکنم
ولی میدونین ، تو این مدت خیلی چیزا رو فراموش کرده بودم...
اینکه همه ادما مثل خودمون نیستن، انگار وارد خیابون شدی...
حس تنفر، خشم رو از کلامشون میشه گرفت
برخلاف اینجا یا محیط های دیگه ترک، ک ادما به هم نزدیکن، همدیگه رو دوست دارن و حواسشون به هم هست
اونجا فقط فردیت مهمه
راستش یه سری پست اونجا دیدم ک برای همون اومدم اینجا
همین الان خیلی پستهایی داره تولید میشه ک به شکل طنز مسائله جنسیو مطرح میکنه
علانا افرادو سوق میدن به سمت فیلمای نامناسب
میخوام بگم اگر همچین پستهایی دیدین به جای استیکر خنده ، همچین سایت ها یا برنامه هایی رو معرفی کنین
دلم برای خودمون میسوزه...
ما باید ترکش کنیم، نه فقط به خاطر خودمون، به خاطر مملکتی ک همه افکارش داره یه سمت دیگه میره..
اولین قدم اینکه خودمونو از باتلاق در بیاریم
اون موقع میشه به کمک کردن به بقیه هم فکر کرد
شما بگین هدفتون از ترک کردن چیه؟
(1400 خرداد 13، 15:51)alone heart نوشته است: [ -> ]خب الان حالم خیلی خوبه
یه مدیتیشن ۲۵ دقیقه ای حالم و عالی کرد
سلام خداروشکر
نقل قول: همین الان خیلی پستهایی داره تولید میشه ک به شکل طنز مسائله جنسیو مطرح میکنه
علانا افرادو سوق میدن به سمت فیلمای نامناسب
میخوام بگم اگر همچین پستهایی دیدین به جای استیکر خنده ، همچین سایت ها یا برنامه هایی رو معرفی کنین
دلم برای خودمون میسوزه...
و چقدر ما با کلیک های ناخواسته اشتباه این افراد را تشویق به تکرار کار هایشان کردیم
نقل قول: اولین قدم اینکه خودمونو از باتلاق در بیاریم
اون موقع میشه به کمک کردن به بقیه هم فکر کرد
بله قطعا همین طوره
نقل قول: شما بگین هدفتون از ترک کردن چیه؟
خیلی هم عالی خوشحال میشیم هدفتون را در این
تاپیک قرار بدید
(1400 خرداد 13، 13:57)alone heart نوشته است: [ -> ]سلام
اینکه الان دارم مینویسم دقیقا حرفای خودمه
من خیلی احساساتمو سرکوب کردم و الان دارم تقاصش و پس میدم
دارم مینویسم شما هم سرکوب نکنید
چون برده شون میشین
الان دوست دارم گریه کنم اما نمیتونم
نمیدونم حالم و به کی بگم
هیچکس منو نمیفهمه
همش یاد اتفاقاتی میوفتم باعث شد گریه هام و سرکوب کنم
باعث شد غمام و احساس گناهم و سرکوب کنم و...
الان نمیتونم با کسی خوش رفتار باشم
حس میکنم دست و پام بستن به یه صندلی نمیدونم چیکار کنمواقعا
اون احساسات یهو میریزن بیرون و گاهی خود به خود خودشون جلو خودشون و میگیرن
ثبات عاطفیم از دست رفته
الان نه کسی درکم میکنه بخاطر احساسات و اتفاقات گذشته اس که اینطوریم و بخاطر احساسات سرکوب شده اس که اینطوریم
و در موردم ممکنه بد فکر میکنن
من احساساتم و سرکوب کردم
شماخواهش میکنم این کارو نکنید
وگرنه یه روز میشین مثل امروز من
سلام
آدما نیومدن هم دیگه رو درک کنن ...
همین که احساساتمون برای خودمون محترم باشه کافیه به نظرم ...
(1400 خرداد 13، 18:18)آبی آسمانی نوشته است: [ -> ] (1400 خرداد 13، 13:57)alone heart نوشته است: [ -> ]سلام
اینکه الان دارم مینویسم دقیقا حرفای خودمه
من خیلی احساساتمو سرکوب کردم و الان دارم تقاصش و پس میدم
دارم مینویسم شما هم سرکوب نکنید
چون برده شون میشین
الان دوست دارم گریه کنم اما نمیتونم
نمیدونم حالم و به کی بگم
هیچکس منو نمیفهمه
همش یاد اتفاقاتی میوفتم باعث شد گریه هام و سرکوب کنم
باعث شد غمام و احساس گناهم و سرکوب کنم و...
الان نمیتونم با کسی خوش رفتار باشم
حس میکنم دست و پام بستن به یه صندلی نمیدونم چیکار کنمواقعا
اون احساسات یهو میریزن بیرون و گاهی خود به خود خودشون جلو خودشون و میگیرن
ثبات عاطفیم از دست رفته
الان نه کسی درکم میکنه بخاطر احساسات و اتفاقات گذشته اس که اینطوریم و بخاطر احساسات سرکوب شده اس که اینطوریم
و در موردم ممکنه بد فکر میکنن
من احساساتم و سرکوب کردم
شماخواهش میکنم این کارو نکنید
وگرنه یه روز میشین مثل امروز من
سلام
آدما نیومدن هم دیگه رو درک کنن ...
همین که احساساتمون برای خودمون محترم باشه کافیه به نظرم ...
بهتره بگیم حتی اگر بخوان هم، شاید نتونن ما رو درک کنن
پس اول از همه خودمونو درک کنیم
و خودمون هم سعی کنیم بقیه رو قضاوت نکنیم..
شاید اگر قضاوتمامون کمتر بشه، درکمون از همدیگه بیشتر بشه
سلام رفقا ان شاءالله حالتون خوب باشه یه چیزی تو دلم بود گفتم بگم
ماشاءالله به همه رفقا که دارن برا پاکی تلاش میکنند
از یهه سری از رفقا دلگیرم تا میشکنن میرن تو تنهایی خودشون گلم تنهایی خوبه ولی تو کانون بمون
شکستی؟
خوب عزیز برادر علت را برسی کن با کانون نیومدن چیزی درست میشه؟
نه بدتر میشه هر وقت شکست خوردی دوباره شروع کن باید انقدر تلاش کنی که بشی
ولی باید تلاشمون زیاد باشه نه الکی بگیم میخواییم پاک باشیم ولی تا یه صحنه میبینیم خودمونا میکشیم عقب رفقا جا نزنید شما نیتتون پاکیه گور بابای شیطان بزارید انقدر حمله کنه تا جای تله هاش پینه ببنده و دیگه تاول نزنه
رفیق همهمون یه درد مشترک داریم پس باهمیم هیچ وقت فکر دوری از کانون را نکنید حالا پاکیت بلند مدت شد و سرت حسابی شلوغ شد خوب اونوقت هم بیا ولی کمتر بیا
ولی وقتی میبینی بری تنهایی کارت خراب میشه چرا میری
بمون رفیق
بجنگ برای خودت برای خدات برای دوستات انقدر بجنگ تا شیطان دیگه خسته بشه
رفیق گلم از رحمت خدا ناامید نباش و توکل کن
این پاکی دوستان را ببین و لذت ببر به خدا هممون میتونیم به قول یه دیالوگ تو فیلم به عدد انسان ها راه هست برای رسیدن به خدا راهمون را باید پیدا کنیم
رفیق زیاد حرف زدم میدونم خیلی درده وقتی میدونیم مشکل چیه ولی براش کاری نمیکنیم
رفقا اگر با اراده روز های اول پاکی جلو برید همیشه اونی که میشکنه شیطانه نه ما
بدون حضور خدا
جایی نرو
به خیالت که به آبادی میرسی؟
نه رفیق....
چراغی که در سیاهی میدرخشد
چشم گرگ است.....
دوستون دارم زیاد
مراقب خودتون باشید
#دردودل_یادگار
#محمدحسین
16#_3_1400
#شروع رهایی_فرارازتنهایی
#فامیل_دور
بدترین انتخاب زندگی،انتخاب بر مبنای بخت و اقباله،وقتی به امید آینده بهتر بدون در نظر گرفتن همه جوانب و بدون تلاشی برای ساختن آینده و تنها به دنبال یافتن آینده،دست به تصمیم گیری و انتخاب بزنی،قطعا در چنین شرایطی پشیمان خواهی شد،قطعا پشیمان خواهی شد بدون کوچکترین شکی.
شما چه کار میکنید وقتی که زندگیتون از عطر هدف خالی میشه ؟؟
وقتی روزهاتون به اجبار مثل هم میشه ...
(1400 خرداد 19، 10:15)آبی آسمانی نوشته است: [ -> ]شما چه کار میکنید وقتی که زندگیتون از عطر هدف خالی میشه ؟؟
وقتی روزهاتون به اجبار مثل هم میشه ...
هر روز یک ساعتی میرم بیرون ، عصرا قدم میزنم
یکی دو روز به هیچی فکر نمیکنم ، میزارم یکم زمان بگذره ، دوباره یه علت برای ادامه دادن پیدا میکنم
یواش یواش برناممو پیش میبرم
به خودم حق میدم
پاک افسرده شدم ...
نمی تونم بپذیرم شرایط رو ...
از غر زدن خوشم نمیاد
ولی اگه نگم ممکنه بشکنم ...
به خاطر همین میگم ...
به رویا و آرزوم نمیرسم ...
حوصله ی درس خوندن ندارم ...
از اون طرف فشارای خانواده هست ...
منو درک نمیکنن ..
همش مقایسه ...
از همون موقع که نتایج کنکور اومد و قرار شد پشت کنکور بمونم خیلی بهم فشارای روانی وارد شد ...
بحث فشار های معمولی نیست ...
که تو همه ی خانواده ها هست ...
نه ...
بگذریم ...
از عید وسواس فکریم شدید شد انقدر که دیگه نمیتونستم تمرکز روی درسم داشته باشم ...
باهاش کنار اومدم ...
سعی کردم روش های درمانی رو یادبگیرم و به کار ببرم ...
ازون طرف دارو درمانی رو شروع کردم ...
الان شکر خدا خوب شدم ...
یه دوهفته ای اضطراب شدید داشتم بازم تمرکز در حد صفر ...
اونم خوب شد ولی ...
الان حوصله ی درس رو ندارم ...
علتش هم اینه که امید ندارم ...
(1400 خرداد 19، 14:15)آبی آسمانی نوشته است: [ -> ]پاک افسرده شدم ...
نمی تونم بپذیرم شرایط رو ...
از غر زدن خوشم نمیاد
ولی اگه نگم ممکنه بشکنم ...
به خاطر همین میگم ...
به رویا و آرزوم نمیرسم ...
حوصله ی درس خوندن ندارم ...
از اون طرف فشارای خانواده هست ...
منو درک نمیکنن ..
همش مقایسه ...
از همون موقع که نتایج کنکور اومد و قرار شد پشت کنکور بمونم خیلی بهم فشارای روانی وارد شد ...
بحث فشار های معمولی نیست ...
که تو همه ی خانواده ها هست ...
نه ...
بگذریم ...
از عید وسواس فکریم شدید شد انقدر که دیگه نمیتونستم تمرکز روی درسم داشته باشم ...
باهاش کنار اومدم ...
سعی کردم روش های درمانی رو یادبگیرم و به کار ببرم ...
ازون طرف دارو درمانی رو شروع کردم ...
الان شکر خدا خوب شدم ...
یه دوهفته ای اضطراب شدید داشتم بازم تمرکز در حد صفر ...
اونم خوب شد ولی ...
الان حوصله ی درس رو ندارم ...
علتش هم اینه که امید ندارم ...
اولی شرایط رو بپذیرین
این شرایط و مقایسه ها و درک نکردنهارو بپذیرید
وقتی بپذیرید آروم خواهید شد
وقتی خدا هست دلیلی برا نا امیدی نیس
این کتاب رو برای درمان وسواس فکرس بخونین=
وسواس و درمان شناختی و رفتاری آن
نوشته جاناتان اس آبراموویتز
وقتی پذیرفتید
تسلیم خواست خدا شید
مشگل بی ارادگی رو همه دارن
دلیلشم همین خ ا هست
دیگر تنها گریه حالم را میداند
(1400 خرداد 20، 16:16)سفیر بهشت نوشته است: [ -> ]دیگر تنها گریه حالم را میداند
آدم تو اوج ناراحتی متوجه نیست ولی حقیقت اینه که میگذره
نقل قول: شما چه کار میکنید وقتی که زندگیتون از عطر هدف خالی میشه ؟؟
وقتی روزهاتون به اجبار مثل هم میشه ...
سعی میکنم کاری را به اجبار ادامه ندم و کاری که بقیه بگم اجبار میکنن تا انجام بدم خودم زود تر از رو عشق و علاقه انجام بدم
نقل قول: روز های خالی از خدا چگونه میگذرد که غمش مارا با خود نمیکشد
#درد و دل