سلام
با این شرح حالی که نوشتین معلومه که کسی جز خدا براتون نمونده
البته از اولشم کسی جز خودش نمونده بود ...
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
دعا کنید
البته اگه ایمان دارید!
بله با ایمان کامل
تنها کسی که میتونه کمکت کنه و دردت رو آروم کنه خداونده
همینو بس
صبحی تا نقطه شروع شکست رفتم جلو و برگشتم
از خودم بدم میاد و سر لج دارم
این یعنی شکست
من همش چند قدمیه مدال رنگی رنگیم
به واقع حیفه
واقعا حیفم میاد روزها را خراب کنم
هر روز صبحم را با خیال پردازی شروع میکنم
برای همین به شکست نزدیکم
خدایا حقیقتا بی انصافیه این اوضاع
دارم له میشم
دلتنگ خداوندم
این دنیا هیچ لذتی برایم ندارد
الان تنها با عبادت لذت نصیب من میشود
یا کار نیک
کاش در این دوره به دنیا نمی آمدم
چ به سر این جهان آورده اند ؟
ذره ای ایمان در وجود مردم نمانده
ذره ای رحم بخشش عبادت فداکاری دل پاک
فقط در دل هایشان شهوت دروغ پول شغل ملک مال گناه
میبینم
البته کسانی را نیز میشناسم که با تمام وجود انسان هستند
خدا را عبادت میکنند
و از دستوراتش پیروی میکنند
همین ها برایم کافیست که بدانم در جهنم زندگی نمیکنم
و هنوز هم خوبی هست
(1399 آذر 28، 16:35)یاقوت نوشته است: [ -> ]نمیدونم ب خاطر برداشت ،قضاوت و تعبیر اشتباه دیگران چیکار کنم .....
فقط خسته تا ته ته کلمات و بدوبیراه ها typing ...میکنم و تهش پاک میکنم و مینویسم درسته اشکال از من بوده ، ببخشید .
و طرف سین میزنه و مغرور ک پس چ : )
و این تو ی مدت چندبار برای آدم تکرار میشه؟!
حس میکنم خودم ب خودم توهین میکنم.
(دور دنیا•_•)
Geçer
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند
مشکلی گر سر راه تو ببندد تو بخند
غصه ها فانی و باقی تو بخند
گر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند
درد من این است
مردم نمیفهمند در این دنیا چ خبر است ؟
تلاش میکنند میخورند میخوابند چندی خوشند و میمیرند
اما هیچوقت به ذاتشان پی نمیبرند
همیشه برای یه مساله ی بهداشتی که به دین مربوط میشد برام سوال بود که چرا اینطوریه.
اسمشو نمیبرم چون نمیخوام دلخوری پیش بیاد.
از زمانی که سر کلاس پرورشی یادش گرفتم برام سوال بود اخه چرا باید اینکارو کرد؟!
جواب اطرافیا این بود که :
باید اینطوری باشه دیگه. بچه آخه اینم شد سوال؟!
همیشه هم انجامش دادم چون میترسیدم اگه انجام ندم اتفاق بدی بیوفته! چون بقیه گفته بودن خوبه!
و امروز بعد از 15 سال فهمیدم اشتباه میکردم!!!
به صورت اتفاقی یه کتابی تاریخی در موردش خوندم فهمیدم اصلا این کارارو پیامبر عزیزمون نمیکردن!
و این مساله حدود 90 ساله راه افتاده!
هم ترسیدم....
هم ناراحتم....
و هم خوشحال!
ترسیدم ازین که نکنه در همین لحظه اشتباهات زیادتری دارم مرتکب میشم!
ناراحتم به خاطر کلاه گشادی که سرم رفته و
حس خوبم وابسته شده بود به اون کار!
و خوشحالم که ازینجا به بعد دیگه اون کلاه گشاد رو گذاشتمش کنار!
اندازه ی سر سوزنی از دنیای جهلم کم شد....
دیگه احساس پاک بودنم وابسته به انجام کار خاصی نیست....
و میتونم هر لحظه از پاک بودن وجودم لذت ببرم....
مرسی خداجون که هوامو داری....
هوام رو داری که اسیر خرافات و اعتقادات اشتباهم نباشم...
دوستت دارم....
(1399 آذر 29، 19:35)افرا نوشته است: [ -> ]همیشه برای یه مساله ی بهداشتی که به دین مربوط میشد برام سوال بود که چرا اینطوریه.
اسمشو نمیبرم چون نمیخوام دلخوری پیش بیاد.
از زمانی که سر کلاس پرورشی یادش گرفتم برام سوال بود اخه چرا باید اینکارو کرد؟!
جواب اطرافیا این بود که : باید اینطوری باشه دیگه. بچه آخه اینم شد سوال؟!
همیشه هم انجامش دادم چون میترسیدم اگه انجام ندم اتفاق بدی بیوفته! چون بقیه گفته بودن خوبه!
و امروز بعد از 15 سال فهمیدم اشتباه میکردم!!!
به صورت اتفاقی یه کتابی تاریخی در موردش خوندم فهمیدم اصلا این کارارو پیامبر عزیزمون نمیکردن!
و این مساله حدود 90 ساله راه افتاده!
هم ترسیدم....
هم ناراحتم....
و هم خوشحال!
ترسیدم ازین که نکنه در همین لحظه اشتباهات زیادتری دارم مرتکب میشم!
ناراحتم به خاطر کلاه گشادی که سرم رفته و حس خوبم وابسته شده بود به اون کار!
و خوشحالم که ازینجا به بعد دیگه اون کلاه گشاد رو گذاشتمش کنار!
اندازه ی سر سوزنی از دنیای جهلم کم شد....
دیگه احساس پاک بودنم وابسته به انجام کار خاصی نیست....
و میتونم هر لحظه از پاک بودن وجودم لذت ببرم....
مرسی خداجون که هوامو داری....
هوام رو داری که اسیر خرافات و اعتقادات اشتباهم نباشم...
دوستت دارم....
اگه اون کار عقلیات رو نقض میکنه،انجام ندید(از اولم باید انجام نمیدادید)،اگه نقض نمی کنه انجام دادن یا ندادن تفاوتی نمیکنه ولی من دوست دارم فرا تر برم و بگم اگه دلیلی عقلی برای انجام ندادنش دارید،انجامش ندید،اگه دلیل عقلی ندارید و انجامش ضرری در پی نداره،انجامش بدید(و من ترجیح میدم انجام بدم تا به استدلال روشن خلافش داشته باشم).
پ.ن:در موارد اینچنینی بیش از نقلیات بهتره به عقلیاتتون توجه کنید چه امروز و چه در طول تاریخ،افکار بدون تعصب بسیار کم یابه
امروز عصر از کار اومدم. بعد یه خواب کوتاه پاشدم رفتم بیرون قدم زدم، تاریک بود دیگه. داشتم به این فکر میکردم دیگه ارزویی ندارم. ارزوهایی هم که داشتم دیگه بشون فکر نمیکنم و یادم نیست چیا بودن. بعد هرچی فکر کردم یه ارزو داشته باشم دیدم فایده نداره گفتم بیخیال همش همینه دیگه. باز دوباره همینجوری شُل قدم زدم برگشتم خونه.
(1399 آذر 30، 1:02)Deril نوشته است: [ -> ]امروز عصر از کار اومدم. بعد یه خواب کوتاه پاشدم رفتم بیرون قدم زدم، تاریک بود دیگه. داشتم به این فکر میکردم دیگه ارزویی ندارم. ارزوهایی هم که داشتم دیگه بشون فکر نمیکنم و یادم نیست چیا بودن. بعد هرچی فکر کردم یه ارزو داشته باشم دیدم فایده نداره گفتم بیخیال همش همینه دیگه. باز دوباره همینجوری شُل قدم زدم برگشتم خونه.
اگه آرزوهات تموم شدن! یا آرزوهای قبلیت دیگه اهمیت ندارن برات
پس آرزوهای جدیدی بساز!
شب خوش
?
برای گم شدن همیشه نباید توی کوچه پس کوچه های غربت باشی!
گاهی وقت ها توی اتاق خودت، میان تک تک خاطراتت گم میشی؛
اون وقت باید خیلی به عقب برگردی تا خودت را پیدا کنی، خیلی.
آفتاب شب یلدای همه...
گریه پشت تمنای همه...
هیچکس یاد غریبی تو نیست
گریه کن جای خودت جای همه...
به امید روزی که یلدای غیبت تموم بشه