خب خب شروع میکنم
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون
فدای تو نمیدونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقتو واست بگم؟ به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه !
غم غریبی عزیزم دردو شکستت نکنه !
چادر شب لطیفتو از روت شبا پس نزنی !
تنگ بلور آبتو یه وقت ناغافل نشکنی !
اگه واست زحمتی نیست
بر سر عهدمون بمون
منم تورو سپردمت دست خدای مهربون
راستی دیروز بارون اومد
منو خیالت، تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون
با ابرا هم سفر شدیم
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوستت دارم
داغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم
تولدت مبارک تقدیم به مرد شجاع و مهربون زندگیم پدربزرگ از دست رفتم :
دلم برات خیلی تنگه ❤☄
راستی میگم ستاره ها تا میتونن دعات کنن
نورشونو بدرقه ی پاکی ختده هات کنن
دوست میداشتم میتونستم بگم چی تو دلم میگذره
ای کاش که میتونستم...
قال المهدی (عج):
إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء.
ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم ، که اگر جز این بود گرفتاریها به شما روی می آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند.
من دلم به همین خوشه، فقط همین...
بالاخره میگذره.تو فقط خوب باش. فکر بد نکن. کنترل نگاه و ذهن داشته باش. تا حداقل پاکی خراب نشه.
میدونم. دنیا و هر چی که داره انقدر زشت که ارزش پاک موندن نداره.
ولی ما قراره بمیریم. باید این جسم و این روح را تحویل بدیم. فردا چی جواب بدم؟
تو با روحت چیکار کردی؟ دیگه نمیتونه بخنده. نمیتونه خوشحال باشه. نمیتونه خوش بین باشه. نمیتونه حتی دوست خوب پیدا کنه.
اندکی آروم باش. قرار نیست اتفاقای بعد اون ۸ سال دوباره اتفاق بیفته. این یکی را که الان فهمیدم میتونم جلوش را بگیرم. قرار نیست با کل دنیا دشمن بشی. قرار نیست یه پاکی بلند مدت بسازی ولی از طرف های دیگه به خودت ضربه بزنی. قراره درست جلو بریم. این دفعه درست.
اندکی آروم باش. میگذره. دنیا هم میگذره . تموم میشه.
به قول اون کلیپ همه چی پشت پرده هست
این به من آرامش میده.
این که واقعا هست
فقط باید مراحل بازیم جلوتر بره تا بهم داده بشه
دنیا هم مثل بازیه
بازی هم مرحله آسون داره. مرحله سخت داره.
حالا افتادیم رو مرحله سختش
محکم باش
خدا که هست. خودش درست میکنه.
درست میشه
فقط اندکی آروم باش
بیا اشتباه نکنیم
خواهشا مراقب ذهنت باش
خدا ذهنتم میبینه ها
زشته واقعا
خب این چه مدل فکر کردنیه
خودت میدونی همه شکست ها با همین ذهن ها اومد
بعدش هی بدتر و بدتر شد
خواهشا خرابش نکن
ترس از آینده واسه خدا. دیگه طاقتش را ندارم. خودش قول بده قشنگ مدیریت کنه .قول میده. آینده را خودش درست میکنه. بگذار من الانم را درست کنم. اینجوری اصلا بهتره
هیچ وقت کارها طبق تصوراتت اتفاق نمیوفتن.
بهتره برای هیچ چیز ذوق نداشته باشم
سلام ان شاءالله حال همه خوب باشه
داشتم مسابقات کاریکاتور را میدیدم
پیام های داداش شارمین خودنمایی کرد تبلیغات شور و شوق مهربانی
خلاصه خیلی حسرت خوردم در نبودش
ان شاءالله حالشون خوب باشه پروفایلشونم بستس
خیلی وقته نیستند
یادم افتاد خیلی از اعضا بعضی وقتا نیستن
و شاید برن
ولی واقعا تنها کاری که از دستمون برمیاد جز نگرانی اینه که بهشون گاهی سر بزنیم
و براشون دعا کنیم
خیلی ها الان میشه چند وقته سر نزدند
ما همه با هم خانواده بودیم
واقعا گاهی وقت ادم دلش میگیرد
میخواهد برود که فراق را نچشد
فراق انسان را پیر میکند مخصوصا فراق دوستانی که برات مثل خانواده هستند
بعضی وقتا دوست دارم داد بزنم بگم
میخوام تنها باشم
خسته ام به اندازه تمام روزهایی که به ادمای بیخود فکر کردم !!
خسته ام به اندازه تمام شبهایی که با گریه سپری شد
خسته ام به اندازه تمام روزهایی که رها شده بودم و متوجه دوری از پروردگارم نبودم
اگر بال داشتم به ارتفاعات سخره های دریاهای طوفانی پرواز میکردم و لبه سخره انقدر داد میزدم انقدر گریه میکردم تا پروردگارم مرا دریابد
خود را به دریا انداخته که شاید مرا با دستان همچون موجش نوازش کند و در اغوشش برای همیشه سکوت کنم و به عمق فرو بروم
و خدایا چرا مرا نمیبینی و چرا با من قهر کردی و چرا دیگر برای نماز صدایم نمیکنی چه شد که میان من و تو جدایی افتاد ای دوست
اشکهایم جاری بدون اینکه بدانم چرا؟!
دلم لرزان بدون اینکه عاشق شده باشم !
هرشب در جنگ با خود سپری میشود
گمشده ای دارم که او مرا درنمیابد
گمشده ام مانند کودکی که مادرش را گم کرده
پروردگارا خود در دریا بیندازم مرا درمیابی؟
داد بزنم مرا درمیابی ؟ گریه کنم مرا درمیابی ؟
و ۲۷ روز است که منتظرم
اما انگار فراموش شده ام!!!!
از لیست صالحان پاک شده و به جهنمیان افزوده شده ام
خدایا دریاب مرا دیگر تحمل دوری ات را ندارم
امروز نتیجه ی چهار سال زجر کشیدن خواهرم اومد...
من انداختنش تو این چاه..
چهار سال پیش از توی بهشت برین انداختنش ته جهنم . . .
خودم که زندگیم به گند کشیده بود به درک
دلم بخاطر مظلومیت خواهر کوچیکم خونِ
مسبب همش هم من بودم
از الان تا آخرین روز زندگیم این میشه مثل زهر تو ته ته ته دلم
5 شهریور هزار و چهارصد
این روزها بیشتر به مرگ و پایان دادن به زندگی عبس خودم فکر می کنم ، شاید که چاره همین باشه
(1400 مهر 8، 1:02)تـــواب نوشته است: [ -> ]این روزها بیشتر به مرگ و پایان دادن به زندگی عبس خودم فکر می کنم ، شاید که چاره همین باشه
مطمئنم که همین حالا تو همین حال بدتون هم میتونید روزایی رو تو زندگیتون به خاطر بیارید که کارای ارزشمندی کردید. زندگیتون عبث نبوده و نیست. ببخشید درد و دل رو ریپلای میکنم