تازه داشت یکم زندگی روی خوبشو بهمون نشون میداد تا اینکه همین چن دقیقه پیش ی خبر بد شنیدم.....
وقتی گوشی ز خورد تو این فکر بودم ک الان با این خبر هممون خوشحال میشیم ولی...
آخه این چ خبری بود؟
آخه این خبرو چطوری به پدرومادرم بگم؟!؟!
تحمل غمشونو ندارم...
خداجون کمکم کن..
وااای نکنه بخاطر این خبر کفر بگیم؟!
نه
کمکمون کن
دنیا داره یادش میره ما رو آروم آروم...
سلام
نمی دونم چرا با اینکه نیازی ندارم نمی تونم ترک کنم خدایا تو راهو بهم نشون دادی ولی خودم نمی خوام ترک کنم
خدایا یه جوری کمکم کن خودت راهو نشون دادی و نیازمم کم کردی ولی انگار این خودمم که عادت بهش کردم و انجامش نمی دم اعصابم به هم میریزه
(1392 آبان 29، 16:53)هبوط نوشته است: [ -> ]دنیا داره یادش میره ما رو آروم آروم...
صبور باش داداشی
امیدوار باش
همه چیز بلاخره درست میشه
فقط باید صبور باشی بهش اعتماد داشته باشی
بعد از هر سختی آسایشی است و بعد از هر آسایش سختی
توکلت فقط به اون باشه
(1392 آبان 30، 15:56)فاطیما نوشته است: [ -> ]سلام
نمی دونم چرا با اینکه نیازی ندارم نمی تونم ترک کنم خدایا تو راهو بهم نشون دادی ولی خودم نمی خوام ترک کنم
خدایا یه جوری کمکم کن خودت راهو نشون دادی و نیازمم کم کردی ولی انگار این خودمم که عادت بهش کردم و انجامش نمی دم اعصابم به هم میریزه
کتاب "روی ماه خدا رو ببوس" رو خوندم.خیلی قشنگه
ب شما هم پیشنهاد میکنم بخونید
کلا به همه
تعداد صفحاتش زیاد نیست
رمانه
اما واقعا آموزنده است
ان الله بکم لرئوف الرحیم.
هو ارحم الراحمین.
و الله غفور الرحیم.
هو الکریم.
واقعا زیباست این تکه از کتاب
آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند.
آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.
آرزو کنید که زخم خورده فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد.
آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشایید و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.
آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید،
آرزو کنید که شب هنگام با دلی حق شناس و پرسپاس به خانه بازآیید، و به خواب روید، با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.
جبران خلیل جبران
برگرفته از کتاب «پیامبر»
ترجمه حسین الهی قمشه ای
(1392 آبان 29، 12:23)darling نوشته است: [ -> ]تازه داشت یکم زندگی روی خوبشو بهمون نشون میداد تا اینکه همین چن دقیقه پیش ی خبر بد شنیدم.....
وقتی گوشی ز خورد تو این فکر بودم ک الان با این خبر هممون خوشحال میشیم ولی...
آخه این چ خبری بود؟
آخه این خبرو چطوری به پدرومادرم بگم؟!؟!
تحمل غمشونو ندارم...
خداجون کمکم کن..
وااای نکنه بخاطر این خبر کفر بگیم؟!
نه
کمکمون کن
هنوز این خبرو ب پدرم نتونستیم بگیم
اون واسه به نتیجه رسیدن این کار خیلی دعا کرد
این شبای عزاداری کم نذاشت
به موقع میرفت و تا میتونست دعا میکرد..
مادرم مسئولیت این کارو(گفتن این خبر)به من سپرده
نمیدونم چطوری بهش بگم
امشب دامادمون یدفه از دهنش پرید البته خبر نداشت ک پدرم خبر نداره
قیافه بابام دیدنی بود.
اصن خشکش زد..
نتونستم اونطوری ببینمش بخاطر همین گفتم شوخی کرده....
میدونم باید بهش بگم ولی نمیتونم ببینم پدرم بخاطرش فشارش رفته بالا....
خدا کمکمون کنه......
والا دارلينگ خانم دارم از فضولي ميميرم.
يني چه خبري ميتونه باشه؟
تکیه بده اما...!!!
به شانه هایی که اگر خوابت برد،سرت را زمین نگذارد...
هی دلم میخواد یه حرفایی رو یه جایی بزنم .... چرا دوست داریم حرفمون شنیده بشه؟! ... نمیدونم
از چیزبوک که خوشم نمیاد جای دیگه هم فکر میکنم اگه یه وقت فلان آشنا بخونه چی میشه؟؟ خلاصه که حوصله پرایویت کردنو بلاک و اینا ندارم!
خب فقط کانون میمونه
خدا کانونو نگه داره!
اصلا چی میخواستم بگم؟!
آها!
میخواستم بگم این روزا دورم از آدمایی پر شده که ادعای عشــــق! میکنن
ای عشق .... کی تو رو میشناسه واقعا؟!!
از آدمایی پر شده که در ظاهر دوستن ولی میشه حسد و کینه رو پشت حرفاشون حتی پشت نگاهشون حس کرد
آهای آدما ! از روی ظاهر قضاوت نکنید!!! اصلا قضاوت نکنید!!
آره اینطوریاس
همش آهنگ عاشقــــــــم من ... عاشـــــقی بی قرارم توی ذهنم پلی میشه !
میگم من با آدمای دیگه که میبینی فرقی ندارم!
میگه از نظر من فرق داری!
گفتم تو باید نگاهتو درست کنی!
باید نگاهمونو درست کنیم واقعا ....
(1392 آذر 4، 14:30)لئا نوشته است: [ -> ]بهش میگم این پسر تو سنی نیست که این فیلما رو ببینه
میگه :اون که این چیزا رو نمیفهمه!!!!!!!!!
میگم:مگه بچه دو سالس که نفهمه؟
میگه:بذار عادت کنه
حالا هی واسش دلیل میارم توضیح میدم چون ازش کوچکترم قبول نمیکنه
خدا آخر و عاقبت این بچه رو به خیر کنه
من یادمه یه بچه فسقل بودم...
یعنی نه خیلیا! ولی از این جهات خیلی بچه و تعطیل بودم.
آقا دختر داییهای ما (همشون کلی از ما بزرگتر بودن) نشستن این فیلم «تایتانیک» که خیلی اون زمان رو بورس بود رو گذاشتن با هم دیدیم!!! هی خدا!! البته «تایتانیک» باز خیلی ضایع نیس. ولی اصلا تاثیر خوبی رو من نداشت... یعنی میدونید چه جوریه؟! این جوری نیست که بچه بفهمه. ولی میدونه چه خبره! یعنی یه جوریه که تو ذهن بچهه میمونه! یادش نمیره... بد چیزیه.
نکنید با بچه ها این کارا رو.
یه خاطره ی بدتر هم دارم
که بچه بودم (خیلی بچهتر!) یه کتاب داشتم بعد تو داستان این کتاب یه جا توی یه صحنه نقاشی شده یه گرگ میپره یه شتر رو میخوره و تیکه پاره میکنه! بعد همه جا خون داره میپاشه و اینا!!! کتاب داستان کودک بودا!! ولی خیلی تاثیر بدی روی من داشت هنوز از 3-4 سالگی تو مخم مونده این تصویره!! شتر بیچاره خونش تو تمام صفحه ی کتاب پاشیده بود.
(1392 آذر 4، 15:36)آرشام نوشته است: [ -> ] (1392 آذر 4، 14:30)لئا نوشته است: [ -> ]بهش میگم این پسر تو سنی نیست که این فیلما رو ببینه
میگه :اون که این چیزا رو نمیفهمه!!!!!!!!!
میگم:مگه بچه دو سالس که نفهمه؟
میگه:بذار عادت کنه
حالا هی واسش دلیل میارم توضیح میدم چون ازش کوچکترم قبول نمیکنه
خدا آخر و عاقبت این بچه رو به خیر کنه
من یادمه یه بچه فسقل بودم...
یعنی نه خیلیا! ولی از این جهات خیلی بچه و تعطیل بودم.
آقا دختر داییهای ما (همشون کلی از ما بزرگتر بودن) نشستن این فیلم «تایتانیک» که خیلی اون زمان رو بورس بود رو گذاشتن با هم دیدیم!!! هی خدا!! البته «تایتانیک» باز خیلی ضایع نیس. ولی اصلا تاثیر خوبی رو من نداشت... یعنی میدونید چه جوریه؟! این جوری نیست که بچه بفهمه. ولی میدونه چه خبره! یعنی یه جوریه که تو ذهن بچهه میمونه! یادش نمیره... بد چیزیه. نکنید با بچه ها این کارا رو.
یه خاطره ی بدتر هم دارم که بچه بودم (خیلی بچهتر!) یه کتاب داشتم بعد تو داستان این کتاب یه جا توی یه صحنه نقاشی شده یه گرگ میپره یه شتر رو میخوره و تیکه پاره میکنه! بعد همه جا خون داره میپاشه و اینا!!! کتاب داستان کودک بودا!! ولی خیلی تاثیر بدی روی من داشت هنوز از 3-4 سالگی تو مخم مونده این تصویره!! شتر بیچاره خونش تو تمام صفحه ی کتاب پاشیده بود.
من حدودا 7-8 ساله بودم ک خ.ا کردم
فکر نکنم تا حالا گفته باشم دلیل شروعش چی بود؟!؟!؟
الانم خجالت میکشم بگم
خلاصه میگم پدرومادرم بودن...
کوچیک بودم
خب اونا هم نمیدونستن ک من دارم میبینم......
درکل خیلی خیلی باید حواسمون به بچه ها باشه
خب که چی
می خوای ثابت کنی می تونم داغونتون کنم
باشه بابا قبول
ما که از همون اولش قبول داشتیم
حالا چرا هی پشت سر هم میزنی
می خوای من زیان به گلایه باز کنم
می خوای بگم دیگه خسته شدم
می خوای بگم بسه دیگه آتیشم زدی
آره سوختم
داغون شدم
ای کاش می گفتی می خوای چیکار کنی
چه حکمتی پشت کاراته