خدمت میتوانم عرض شود که
کبد میاد سر جاش تکه ای ازش رو پیوند میکنن
مثل رضا داوود نژاد
مجدد دوباره ساخته میشه
اما ریسک عملش بالاس احتمال مرگ زیاده برای همین معمولا پول دیه یک انسان رو میدن بابتش :دی
(1394 مهر 5، 22:54)تـــواب نوشته است: [ -> ]نمی فهمم زندگیمو
سر در گم
باور می کنید چیزی نیست تو زندگی که میل دلم باشه
زورکی می نویسم ارشد و کار و پول
اما هیچ کدوم رو دوست ندارم البته کار و پول رو باید هر طور شده به هر نحوی داشته باشم
اینا آزارم می ده
ناکامی ها و شکست ها تو همه چیز خصوصا تو رشته پاکی به شدت ذهنم رو آشفته کرده
حکایت مردی هست که میخواد درختانی را قطع کنه تا قایقی بسازه برای نجاتش
اما تبری داره بسیار کند و هر موقع بهش میگی اول تبرت را تیز کن میگه
وقت ندارم
مشکلات و مسائل زندگی تمامی ندارن ، این ما هستیم که می تونیم تغییر کنیم و با این مسائل درست مواجه بشیم
این جور وقتها وقت عمل هست نه فقط فکر کردن
این تیز کردن تبر چیزی هست که فقط خودت می تونی انجامش بدی ابزارش هم امید داشتن ، اراده ، روحیه شاد هست و توکل به معنای واقعی
آقا داوود عجب مثالایی می زنید ماشالله
امروز دچار وسوسه شدم. چند بار. ته دلم یه جورایی خالی میشه. فکرمو یه خورده داره دوباره بهم میریزه.
باید استقامت کنم. باید جلوی وسوسه شدنمو بگیرم. میدونم همین الان باید جلوی نفسم وایسم. باید کم نیارم.
آره محکم وایمیسم و توجهی به وسوسه ها نمیکنم. باید وسوسه های درون ذهنمو در نطفه خفه کنم.
خیلی کار دارم که باید انجام بدم. با استقامت زیاد و توکل به خدا میرم جلو و تلاش میکنم
آره همینه محکم و سرسخت قدم بر میدارم و پیش میرم
خدایا جز تو کسی رو ندارم، به تو نیاز دارم و به تو پناه میارم .کمکم کن.کمکم کن
یادش بخیر دو سه سال پیشو
با کلی ذوق و شوق میومدم کانون پست میذاشتم
هر پستم طومار بود واسه خودش
همشم رنگین کمونی
تو کل مدتی که تو وبلاگا دنبال شکلکای خوشگل و رنگی رنگی می گشتم تا تو تاپیک جشن بذارم تو پوست خودم نمی گنجیدم
ولی الان خیلی فرق کرده اوضاع
نمیدونم چرا هرچی میگذره خسته ترمیشم
انگار که همه کوله بار ذوق و انرژیمو خرج کرده باشم و دیگه چیزی نمونده باشه واسه ادامه دادن
فکر نمیکردم در عرض ی هفته از دانشگاه تهران خسته بشم
دلم بچگی میخواد
کاش ی سری چیزا نمیرفتن
یا اگرم میرفتن قابل برگشت بودن
احساس ضعیف بودن خیلی بده
اینکه همش دنبال تکیه گاه باشی ناخودآگاه
و بترسی از اینکه جای خوبی تکیه نکرده باشی
خودمم نمیدونم چی دارم میگم
فقط میدونم که خیلی دلم گرفته
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام( ضحی ۱-۲)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی (یس ۳۰) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی (انعام ۴) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا ۸۷) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس ۲۴) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج ۷۳)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی( احزاب ۱۰) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن ( توبه ۱۱۸)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی ( انعام ۶۳-۶۴) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای(اسرا ۸۳) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح ۲-۳) غیر از من که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف(۵۹ پس کجا می روی؟ ( تکویر ۲۸)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات ۵۰) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار ۶) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود ( روم ۴۸)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام ۶۰) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم (قریش ۳) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم ( فجر ۲۸- ۲۹) تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم …( مائده ۵۴)
امشب بعد مدت ها پر از حس خوبم
یعنی اصلا رو ابرام
خیلی خوشحالم،امیدوارم اینا نشونه یه فرصت دوباره باشه
خدایا شکرت
(1391 دي 29، 0:06)عمو سعید نوشته است: [ -> ]سلام
یی هو یاد رفقایی افتادم که خیلی آروم و بی سرو صدا رفتن از کانون ...
منم همین طور...
مثل عمو سعید...
هرچند ک از وقتی اومدم نبودش ولی خب دیگه دیگه
و همین طور مانا خانوم
(1391 دي 29، 13:40)مــانــا نوشته است: [ -> ]چه جالب
اتفاقا دیروز داشتم ب یه سری از همین دوستان فکر میکردم
سلام بچه ها
تقدیم به بچه های کانون به خصوص
اقای سعادت گل و شازده کوچولو به خاطر زحماتاشون و رفیق گلم vojdan bidar
خسته ام خسته
دلم کمی دعا نیاز دارد ک پاکان در حقم کنند
التماس دعا
چقدر بده که بیماری همه صبر و حوصله رو ازت بگیره...
به طرز وحشتناکی اعصاب ندارم و حوصله..
یه سری آدما تو زندگیت پیدا میشن که خواسته های جورواجور دارن...
انتظارای الکی..
حرفای بی منطق...
کسایی که رعایت حالتو نمیکنن و زل میزنن تو چشمات که به حرفشون گوش بدی
خیلی دلم میخواست امروز حالم خوب باشه...
التماس دعای خیلی خیلی خیلی زیاد دارم از همه :(
لعنت به این دنیا که فقط بدبختی ها را برای ما آورد.
امیدها برباد رفت
ناامیدی ها به ثمر نشست
تندیس میشکند
و همچنان بیتفاوت به رویدادها
خیره به تکه های شکسته تندیس
و در انتظار مرگی برای پایان کار
مرگی همراه با الودگی و گناه
سرنوشت تغییر ناپذیر است
و از روز اول چنین باید شود
تلاشها بیهوده است
و زحمتهای فراوان سبب ساز ازار رساندن به دوستان
دوستانی ک دوست بودند
اما دوستی ندیدند
مهربان فروتن صبور بودند
اما مهربانی فروتنی صبری ندیدند
شاید باید چنین کرد
خاتمه دادن این راه
شاید باید رفت
گم شد در شلوغی شهر
و همرنگ جماعت شد
نمیدونم این چن وقت که داره میگذره چه حکمتی پشتشه..فقط گاهی اوقات با خودم چن ثانیه فکر میکنم زمان فقط چن دقیقه وایسه تا من انرژی بگیرم واسه ادامه دادن..رنگ آرامش خودش و گم کرده تو زندگیم..چن وقته همش استرس هم تشنج همش حرف همش دعوا..به یه ساعت بعدم اطمینانی نیست که چی دوباره این آرامش و بهم بزنه..چن وقته خیلی چیزا سر جای خودش نیست..چن وقته اگه این روحیه نبود شاید خیلی فکرای مزخرف دیگه به سرم میزد..
میدونم فقط ته مونده های انرژیمو دارم زور میرنم که بازم بگذره...همش تلقین ..همش خنده..همش انرژی..با خودم اینا رو تکرار میکنم..من حالاها حالاها نباید کوتاه بیام..
و این که خدا میدونه چن بار این پست و پاک کردم و نوشتم..
خدایا یکم بیشتر از همیشه هوام و داشته باش..