حوصله بحث با انسان هایی را ندارم که یکسره از اول تا اخر پافشاری کردن رو حرفشان را خوب بلدند
چنان پافشاری می کنند که به قول راسل:
خجالت میکشند به تمام راه اشتباهی که تا اکنون اماده اند نگاه کنند و بگردند اصلاحش کنند
فکر کن تمام وقت انرژیت رو میگذاری آنگاه میبینی ای داد بی داد
این بحث چیزی جز یک پافشاری و دعوا بیش نبود. ــ
کاش میشد خداوند به عنوان هدیه برای من ایمان به خودش را هدیه کند
در یک سالن تئاتر، اتاقک پشت صحنه آتش گرفت. دلقک روی صحنه آمد تا دیگران را خبر کند. تماشاچیان خیال کردند که این یک شوخی ست و دلقک را تشویق کردند. دلقک دوباره هشدار داد؛ تشویق بالاتر گرفت.
این همان پایانی ست که من برای جهان تصور می کنم؛ یک تشویق ِ همه گانی از سوی رندانی که ایمان دارند، این جهان یک شوخی ست...
✍ سورن کی یرکگور
یه جایی هست دیگه به این نتیجه میرسی ناامیدی هم بد نیست. همیشه امید واهی که هربار بخورم زمین بازم میتونم بلند شم.نه! شاید یه جاهایی از زندگی بد آدم زمین بخوره و هیچ وقت دیگه نتونه بلندشه، کاش بفهمم قرار نیست همیشه تو سن جوونیم باشم و فرصت داشته باشم و این فرصتها سریع تموم میشن. من میمونم و حسرت و دیگه هیچ کاری از کسی برنمیاد.
حنیفا متوجهی هرچی که استعداد داشتی و دوستش داشتی و بخاطر بهونههات دنبالشو نگرفتی؟
یادته وقتی با روانشناس حرف زدیم گفت اگه از این وضعیتی که برای خودت ساختی و باعث حال بدته راضی هستی بمون همینجا که هستی بمون.مقصر غم و حال بدی که تحمل کردی فقط خودت بودی و بس!
هروقت از راکد موندن خسته شدی پاشو فقط بدون چندسال بعد دنبال آدمی برای اینکه بندازی گردنش کم کاریت نباش که جز خودت آدمی رو مقصر نمیدونم : )
"20 خرداد 1401"
احساس میکنم تمام دنیا در برابرم ایستاده تا منو زمین بزنه ، منم تنهام و باید تنها باهاش روبرو بشم .
بعد گناه رفتم مداحی گوش دادم
لذت و سیری که در راه خدا هست ،تو گناه نیست
برای بار هزارم فهمیدم
اما چرا باز می رم سمت گناه
چرا چرا چرا
منطقیه که حس بهتری دارم اینجا
چرا منطقم این منطق رو نمی فهمه
من به دوران بعد لغزش میگم " دوران فروریزش جهان " چون در این دوران معنای زندگی رو گم میکنم و احساس میکنم بدبخت ترین موجود روی زمینم.
خسته امممم
به اندازه ای که هفته ها بخوابم سیر نمیشم
چه ادمایی که اولویت زندگی من بودن اما من حتی ارزش یع تایم ۵ دیقه ای نداشتم براشون که زنگ بزنن بگن اصلا مردم
واقعا چه ادمایی که من بهشون اعتماد کردم و همه چیزمو گفتم اونو چیکا کردن؟ رفتن رازای منو پخش کردن و حرفای بد پشتم درست کردن
خسته ام از ادما نگاهاشون رفتاراشون همه چیشون چن روزیه که میخوابم اما بازم خستم
من تماممو برا همه میزارم اما اونا دو درصدشونم برا من نمیزارن
من حتی بخوام برم مهمونی به خاطر یع ادم کنسلش میکنم
اما اون من با کلی نگرانیو استرس زنگ میزنم بهش اصلا انگار نه انگار به راحتی میگه مهمونیم و نمیتونم باهات حرف بزنم و گوشیو قط میکنع وای خدایاا من چقد احمقم چرا برا هر کسی تمامو میزارم اما اون در مقابل حتی تایمی برا من نمیزاره
خیلی جاها خودمو نادیده گرفتم خودمو حسمو احساساتمو ایا الان توانایی انجام اینکارو دارم یا نه وقتی طرف ازم خواسته فقط بهش گفتم باشه و نه نیاوردم
اما اون چی؟؟ به راحتی گفته به من نه نمیتونم صدتا بهونه اورده هزارتا بهونه بارم کرده
چقد ازم قرض خواستن سریع کارت به کارت کردم اونوق اندازه خیلی کمی پول خواستم طرف به من گفته رفتم باجه کارتم سوخت انگار من خرم دور از جون نمیفهمم داره دروغ میگ
دیگ خسته شدم من تمامو برا ادما گذاشتم اما اونا چی هیچچچ
حس میکنم روح و روانم تیکه تیکه شده و برای ادامه زندگی مجبورم که تیکه هاشو آروم با خاک انداز جمع کنم و بریزمش تو یه کیسه و همه جا با خودم ببرمش : )
هرکسی که میاد کنجکاوانه کیسه رو باز میکنه که ببینه توش چیه و میریزش زمین و تیکه های روح من بهم ریخته و خردتر میشه.... من میمونم و روحی که نمیدونم چجوری باید دوباره تیکههاشو بهم بچسبونم
_ حنیفا
گاهی وقتا زندگی یعنی عذاب متواتر و متوالی
درون هر انسانی یه جهان هست به بزرگی جهان
و هر انسانی به تنهایی در جهان خود غرق است
و مثل خالق خود مطلقا تنهاست
با اینکه حضور فیزیکی یکدیگر را حس میکنیم
اما از هم دور و تنهاییم
مثل دو جهان که کنار همیم تو هر جهان یه انسان
کجا میتونن همو ببینن
(1402 خرداد 29، 23:26)Hanifa نوشته است: [ -> ]حس میکنم روح و روانم تیکه تیکه شده و برای ادامه زندگی مجبورم که تیکه هاشو آروم با خاک انداز جمع کنم و بریزمش تو یه کیسه و همه جا با خودم ببرمش : )
هرکسی که میاد کنجکاوانه کیسه رو باز میکنه که ببینه توش چیه و میریزش زمین و تیکه های روح من بهم ریخته و خردتر میشه.... من میمونم و روحی که نمیدونم چجوری باید دوباره تیکههاشو بهم بچسبونم
_ حنیفا
هیچوقت نزار کسی که تورو به جهانش را نمیده وارد جهانت شه
(1402 خرداد 29، 20:13)Hanifa نوشته است: [ -> ]خدایا شکرت : )
شکرت . قلبی که دادی تحمل اینهمه سختی و ظلم و داره:(
چند روزیه که:
آنقدر از گریه پرم که جایی نمونده واسه غذا
خدا قسم به اسمت
خ:خیلی
د:دارم
ا:اذیت میشم):(
خ:خیلی
د:دنیات
ا:آدم ازاره,
هعی
به قول حنیفا
شکرت
شکرت:
ش:شرمنده
ک:که
ر:راضی نبودیم زِ
ت:تو
ناراحت نباش حنیفا
خدا آگاهه به غم و غصه هایی که تحملشون میکنی
مهربون ترینه نسبت به هرکس نسبت بهت...
یا قاضی الحاجات ما رو امیدی که بهت بستیم بدجور حساب کردیم ♥️
خیلی سخته که کسی نباشه دردل کنی و
خودت بشینی پای درد خودت و بگی عیب نداده
خیلی سخته که درد ات رو با دهان همون سری بگی که با گوشش باید بشنوی ، کاش یه گوش شنوا دیگه بود...
یه روزایی خیلی خوبه
اما یه روزایی سخته
سخته چون سخته
بی دلیل سخته ...
یه روزهایی شادی
اما یه روز هایی غم عالم رو داری ...
چه قدر تو جوونیم گیر کردم بین دنیا و اخرتم
چه قدر خوب رو بد می بینم و بد رو خوب
حس می کنم چشام نمی بینه ...
چطور برخی این قدر محکم قدم برمی دارن ؟
نمی دونم شاید پاهای اون ها هم می لرزه ولی من نمی بینم....
چه قدر گیرم بین زمین و آسمون
چه قدر سخته آدم خوبی بودن
چه قدر سختمه...
ای کاش یه گوش شنوایی بود..
انگار خدا هم نمیخواد هیچ جوره کمک کنه..
ولی خدایا ما عاجزیم در حل این مشکلات در خونه ی کی رو بزنیم کمکمون کنه؟!