سلام عزیزان
میخوام داستان زندگیمو بگم.
من یه پسر فوق العاده هستم
بچه که بودم توی هرکاری نفر اول بودم
خیلی باهوش و زیرک.
همیشه تو کلاس و مدرسه خانواده حرف اول رو میزدم
اعتماد به نفسی داشتم که کوه رو میشکافت
خیلیم رک و شجاع و فهمیده بودم.
اما اما اما...
من خیلی خونواده خشکی داشتم...
حساب کن من ۱۹/۷۵ میگرفتم به من میگفتن قبول نیست تو باید ۲۰ میگرفتی
هرکاری میکردم باز از من ایراد میگرفتن...
محبت توی خانواده ما نبود...
صمیمیت نبود...
تنها فرد سالم خانواده من بودم!
روزها طی شد...
پیش دبستانی... اول... دوم...سوم...
پسری به شادی من نبود...
به باحالی من نبود...
به فوق العاده ایه من نبود...
همه نمراتم ۲۰ بود
نهایتا ۱۸!
و اینطوری شد که من تا کلاس سوم همه نمرات اصلیم ۲۰ بود ، و معدل هم ۲۰!
کل روز رو مشغول بازی و شادی و ارتباط بودم!
اینقدر فعال بودم که شب ساعت ۷ خوابم میبرد!
و فردا با شوق تمام به مدرسه میرفتم
و صف صبحگاهی رو ردیف میکردم!
علاوه بر شاگرد اول ، توی بقیه چیزا هم فعال بودم!
دعای فرج جلوی اون همه آدم!
قرآن!
تئاتر طنز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سر کلاسا صدای من از همه رسا تر بود!
بگذریم
همه چی به بهترین حالت ممکن میگذشت...
تا اینکه که من وارد کلاس چهارم شدم...
کم کم اثرات خونه و جامعه روم تاثیر میزاشت...
ریاضی رو نمیفهمیدم...
مغزم خشک میشد...
انرژیم به شدت از بین میرفت...
در عین حال کلاس چهارم
و پنجم
و شیشم
و هفتم رو با بهترین حالت ممکن یعنی معدل ۱۹ ، سپری میکردم!!!
اونم تو اون شرایط!!!!!!!!!!!!!!!
بزرگ ترین هدیه ای که از طرف خانواده به من داده شد فقط بوسه بود و دیگر هییییییییییچ!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا ممکنه بعضیا بگن ما هم بوسه رو هم نداشتیم
عزیزم امتحان زندگی هرکسی متفاوته تو بوسه نداشتی چیزای دیگه داشتی که ما نداشتیم!
یا یه چیزایی نداشتی ولی ما داشتیم!
من نمیگم از همه بیشتر سختی کشیدم ، من فقط حقیقت رو میگم!
خلاصه...
سن بلوغ شد...
کم کم وا رفته بودم...
هیچی حالیم نمیشد...
با این حال معدلم از ۱۷ کمتر نمیشد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بگذریم که چه دورانی بود!
وقت انتخاب رشته رسید.....
بلوغ..........
امان امان امان.......
پوچ پوچ بودم.........
من از خانواده تقریبا هیچی دریافت نمیکردم.......
نه محبتی نه هیچی.....
فقط همیشه برام لباس میخریدن.........
در صورتی که لباس فقط ۱ درصد از نیاز آدمه ، پس اون ۹۹ درصدشو من آخه از کجا بیارم؟؟؟؟؟؟
افسردگی و وسواس استارتش زده شد.........
تو خونه در حد مرگ دعوا بود...........
جلوی چشم من............
خونواده من تنها کاری که نمیکردن این بود که همو نمیزدن........
البته منو میزدن ها!!!!!!!!
حتی با شارژر!!!!!!!!!
که یه بار نفسم رفت به معنای واقعی کلمه از بس درد داشت..........
دیگه ۰ شده بودم.....
البته نمره هامو نمیگما!
نمره هام هنوز ۱۸/۱۹/۲۰ بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی درسخون بودم......... دمم گرم.......
دیگه از چیزایی که بقیه لذت میبردن اصلا نمیفهمیدم چرا اینا از فلان چیز خندشون میگیره؟؟؟
اصلا مگه خنده داره؟؟؟؟؟
چرا اینقدر میخندن؟؟؟؟؟؟
چرا اینقدر شادن؟؟؟؟؟؟
چرا اینقدر مسخره بازی در میارن؟؟؟؟؟؟؟
چرا من اینقدر بی ذوقم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا مامان فلانی اینقدر شاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا اینقدر بچه هاشونو تحویل میگیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا با بچه هاشون خوبن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا زنداییم بچه هاشو نمیزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا منو میزنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه فرق من با بقیه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا برام کادو نخریدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا گفتم قلبم درد میکنه منو دکتر نبردن که هیچ حتی نگفتن چقدر درد میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا من اینقدر ضد حال میخورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا هیچی سرجاش نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا من دیگه شاد نیستم؟؟؟؟؟؟
مگه به من نمیگفتن چرا اینقدر میخندی.... چرا دیگه نمیتونم بخندم؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا من چرا از هیچی لذت نمیبرم آخه
چرا همه اونو دوست دارن چرا منو دوست ندارن من چی ندارم؟؟؟
چرا اینقدر نصیحتم میکنن مگه من بچه خوبی نیستم؟؟؟؟؟؟
چرا آزادی ندارم؟؟؟؟؟
چرا تو ۱۳ سالگی نمیزارن با دوستام برم بیرون؟؟؟؟ و توی ۱۴ سالگی؟؟؟؟ و توی ۱۵ سالگی؟؟؟؟؟؟؟
چرا شهر بازی نمیریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا میوه نداریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا بابای همه کارمندن.... آتش نشانن..... دکترن.......
ولی بابای من چی؟؟؟؟؟
چرا کارگره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند بار ازم بپرسن بابات چیکارست؟؟؟؟؟؟؟
یه بار دوبار سه بار
بعد میگن اعتماد به نفس داشته باش!!!!!!!!!!!!!
فکر نکن!!!!!!!!!
خودتو عذاب نده!!!!!!!!!
اینقدر عصبی نباش!!!!!!!!!!!!!!!
عقده ای نباش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از کوزه همان برون تراود که در اوست
عذرخواهی میکنم
عذرخواهی میکنم
عذرخواهی میکنم
چقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا هیشکی بهم نگفت بابا تقصیر تو نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همه گفتن تنبلی تلاش نداری افسرده ای
در حالیکه من اصن هیچیم نبود!!!!!!!!!!!!!!!
من فقط از درون تهی شده بودم ، چه انتظاری از من بود؟؟؟؟؟؟؟
من اگه تنبل بودم پس چرا هرسال جزو بهترینای کلاسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا نفر دوم کلاسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا همه منو دوست دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا به خاطر اشتباهام گریه میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا با این همه مشکل هیچوقت دست به خودکشی نزدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا انظباتم اوکی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا دانشگاه رفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از همه سو استفاده ها که بگذریم ،
از ۱۳ سالگی دستم به گناه باز شد.........
خ.ا پورن شهوترانی اعتیاد......
و نه هیچ چیز دیگه ای!!!!!!
نه ناراحت کردن کسی!!!!!!!!
نه زدن کسی!!!!!!!
نه دعوایی!!!!!!!!!
نمیتونستم به خودم نه بگم
چون منم باید یه جوری از زندگیم لذت میبردم.....
مگه غیر اینه؟؟؟؟
یه بار خودارضایی
دوبار
سه بار
هزار بار....
افسردگی شدییییییییییییید در حد مرگ.............................
سه.................دو..............یک............................
خدایا دارم منفجر میشم چیکار کنم آخه....................
نه من کم نمیارم............
بعد از هزاران ساعت عذاب مطلق ، بازم رفتم مشاوره..........
خدا خیرت بده علی که توی هیچ شرایطی تسلیم نشدی..........
همه تحقیر ها.... مسخره ها......... خورد شدن ها.........
بگذریم........
رفتم مطب دکتر روانشناس...........
نشستم تا اومد..................
مشکلت چیه؟
آقای دکتر من هیچ مشکلی ندارم من توی همه چیز تلاش و پیش نیازشو دارم ، منتها فقط نیاز به کمک دارم
علی.......................
این چه اراده ایه................
این چه فهمیه که تو داری.............
این چه قدرتیه.............................
این چه شهامتیه.......................................
که توی اون شرایط میگی من هیچ مشکلی نداررررمممممممممم
بعد انتظار داری که خدا امتحانای کوچیک ازت بگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خب تو یه نگاه به ظرفیت خودت بنداز آخه...........
آقای دکتر:
وسواس فکریت در مورد چیه؟
علیرضا:
آدم خوبی نیستم
اقای دکتر : ویژگی های آدم خوب چیان؟
علیرضا :
اشتباهاشو جبران میکنه
استعداداشو شکوفا میکنه
ارتباط خوبی با همه و خدا خصوصا داره
اقای دکتر:
اینا که همش مطلقن
علیرضا:
آقای دکتر وقتی من ۱۹/۷۵ گرفتم از من راضی نشدن گفتن باید حتما ۲۰ بگیری!!!!!!!!!!!!!
آقای دکتر من حتی ۱ هم گرفته بودم ، مستحق پاداش بودم چون براش زحمت کشیده بودم............
امان امان امان............................................
یک دل و این همه غم؟؟؟؟؟؟؟؟ واااااااااااااااااااااااااااااااااای به من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعد میگن تو تنبلی!!!
هه...........
تو خوبی.........
شاید باورتون نشه ، ولی با وجود این همه مشکل ، من موفق به کسب لقب شهید زنده شدم.......
بگذریم.................
آقای دکتر :
علیرضا تو هیچوقت نمیتونی خوب مطلق باشی
علیرضا:
یعنی آقای دکتر من همین الان باید خوشحال باشم؟؟؟
آقای دکتر : دقیقاااا
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
من این همه مدت هیچ مشکلی نداشتم
بقیه مریض بودن فکر میکردن من افسردم
بقیه نفهم بودن فکر میکردن من تنبلم
درصورتی که من به کل زندگیم نمره ۱۹/۷۵میدم
و عاشق همونم
آرامش عجییییییییییبی به سمتم اومد..........
عمیییییییق نفس میکشیدم و میخ توی نگاه های دکتر بودم.........
آقای دکتر:
علیرضا تو همین الانش آدم خوبی هستی.....
حبس ابد تموم شد............
کیفمو برداشتم و خدافظی کردم و تشکر...........
پله هارو بدو بدو اومدم پایین..........................
دنیا یه جور دیگه بود..............................................
نمیدونستم کجا میخوام برم فقط راه افتادم.............
کتاب خریدم.......
آیس پک خریدم........
یادم نبود آخرین بار کی آیس پک خورده بودم..........
بلاخره خندیدم.........
بلاخره آروم شدم............
از ته ته ته ته ته دل................
ولی هنوز ازم انتظار دارن که هیچ اشتباهی نداشته باشم
من در این لحظه همونطور که خدا منو کاملا بخشیده ، خودم رو کاملا میبخشم و ۱۹/۷۵ خودم رو ۲۰ میکنم
چون لیاقتش رو دارم
این داستان : علیرضای فوق العاده
نه هنوز تموم نشده..........
نتیجه:
هدف زندگی من روانشناسیه نه خوب مطلق بودن!
نه خدا بودن!
نه معصوم بودن!
نه شهید بودن!
من فقط یه روانشناس فوق العادم ، و از خودم راضیه راضیه راضیم
The end