بعضی وقت اا ی اتفاق هایی می افته ک آدم نمیخواد اصلا از خونه بیرون بیادو بقیه آدم هارو ببینه.....
وقتی پدربزرگم بیمارستان بود رفتم عیادتش
بخش مراقبت های ویژه بود اجازه ی ملاقات نمی دادند
گفتند می خوای حرف بزنیم بری از پشت شیشه ببینیش
یه بغض بدی نشسته بود تو گلوم نمی خواستم جلو بقیه بشکنه به خاطر همین گفتم نه
بعدش اومدم بیرون کلی گریه کردم چون می دونستم دیگه برنمی گرده
حیف برای آخرین بار چهره ی مهربونش رو ندیدم
آتریسا جان تسلیت میگم
خدا رحمتشون کنه
(1398 مرداد 13، 1:49)atrisa نوشته است: [ -> ]نرفتم نرفتم آخرش خبر مرگش اومد:(
تا ساعت ۹ همش فکرم کنکور بود اما از ۹.۵ دقیقه همه چ عوض شد....فقط این یادمه ک برادرم اومد و درگوش خواهرم ی چیزی گفت و بهم لبخند زد و رفت ...نمیخواستن بفهمم..مادربزرگم مرد و راحت شد از بیماری ای ک رنج میکشید....
الان از سر قبر برگشتم....
خیلی خسته م....ی جورایی همه چ الان بی ارزش شده ..
پ ن:دیشب عروسی نوه ش بودیم و امشب سر خاک سپاری ماد جانمون...چقدر فاصله ی عروسی و عزا کمه...
چقدر من نوه ظالمم ک نرفتم روزهای آخری بهش سر بزنم...مغزم داره سوت میکشه...
خدا بیامرزدشون ولی سعی نکنید خودتون رو ظالم بدونین. آدم همیشه بعد از اینکه عزیزی رو از دست میده همش فکر می کنه کم گذاشته براش. من خودم بعد از مرگ پدرم این احساسو داشتم که کم گذاشتم باهاش در حالی که خیلی حواسم بهش بود و مریضیش رو دنبال می کردم.
خدایا می دونم که خیلی بد کردم.
مخصوصا از سال پیش تا الان ...
اما اگر قبلا دوست داشتم اربعین بیام کربلا
الان دیگه نمی تونم نیام
یعنی اگر نیام دق می کنم به خدا
یعنی می شه که اربعین بگذره و کربلا نیام ...
خدایا بد کردم می دونم، به خودم ظلم کردم ... تو خوبی کن در حقم ...
مجلس ختم جالب انگیزش اینجاست ک تو وایمیسی ی گوشه و چون تو فامیل کمتر دیدنت نمیشناسنت و کنار گوشت دارن پشت سر خاله و اقوامت حرف میزنن و تو گوش تیز میکنی و گوش میدی....وووووو بعد از دقایقی خالت میادو اون ها با لبخند استقبال میکنن ازش: )
چند روز خیلی بد داشتم
اگه همینجوری ادامه بدم نابود میشم
پس باید دوباره شروع کنم باهدفی بزرگتر
این دفعه حداقل 100 روز پاک میمونم...
اتریسا جان تسلیت میگم خدارحمتشون کنه
منم نتونستم اخرین لحظات مادربزرگمو ببینم
خیلی دلتنگشم خیلی...
صبحدم شد زود برخیز ای جوان
رخت بربند و برس در کاروان
کاروان رفت و تو غافل خفتهای
در زیانی در زیانی در زیان
عمر را ضایع مکن در معصیت
تا تر و تازه بمانی جاودان
نفس شومت را بکش کان دیو توست
تا ز جیبت سر برآرد حوریان
چون بکشتی نفس شومت را یقین
پای نه بر بام هفتم آسمان
چون نماز و روزهات مقبول شد
پهلوانی پهلوانی پهلوان
بدم میاد از هرچی ادم دورو هست
ادم کینه ایی نیستم ولی کاری باهام کرده و میبینم کاری الان میکنه که ... دورویی هم از رو برده
اسمشو میبینم یا میشنوم کهیر میزنم دلم میخواد برم جایی که اون نباشه ریخت و قیافه و حرفاشو نبینمو نشنوم
الرژی پیدا کردم بهش
در ضمن اونقدرام مث شما ادم خوبی نیستم که چنین طرز تفکری داشته باشم، خوش به حال شما که چنین شخصیتی دارید
بعضیا رو فقط می شه خفه کنی تا دلت خنک شه
زندگی فراز و نشیب زیاد ...
اگر می خوای توی سختی ها خیلی حالت بد نشه.
راهش اینه که توی خوشی ها زیاد خوش حال نشی.
این حرف چقدر درسته و عمل بهش چقدر سخته
البته نباید این جمله رو کج فهمید ... منظور بیتفاوتی نیست، منظور ایمان قطعی به این آیه از سوره حدید است.
هیچ مصیبتی (ناخواسته) در زمین و نه در وجود شما روی نمیدهد
مگر اینکه همه آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است؛
و این امر برای خدا آسان است!
این بخاطر آن است که برای آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید،
و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید؛
و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد!
(1398 مرداد 17، 23:22)atrisa نوشته است: [ -> ]دلم حرف زدن میخواد: (
هیچ جا بهتر از اینجا گوش پیدا نمی کنید.
گوش های ما برای حرف های شما.