امروز فهمیدم..
آدم ها هریک به طریقی خودکشی میکنند..
عده ای با سیگار و مشروب...
عده ای با روابط دور و برشان، آنقدر دور خودشان را شلوغ میکنند تا بلکه خودشان گم شوند و بمیرند...
عده ای دیگر تا حد مرگ درس میخوانند و کار میکنند..
اما من به یک چیز یقین دارم:
اینکه تمام این خودکشی ها برای فراموش کردن چیزی است... چیزی از جنس درد، نامش را درد پنهان گذاشته ام.
19/1/95
00:32am
یه قانون نوشته نشده تو دنیا هست
جدیدی ک باشی یعنی بیگانه ای
بیگانه ک باشی یعنی با ما متفاوتی
متفاوت ک باشی یعنی خوشمون نمیاد ازت
خوشمون نمیاد ازت یعنی از ما دور شو
از ما دور شو یعنی مزاحممون نشو
مزاحممون نشو یعنی غریبه ای
غریبه ک باشی یعنی حرفی باهات ندارم.
من زیاد اهل درد دل نیستم ولی شعرهایی رو می ذارم که حرفه دله
پستم و کثیفم و غرقه گناه و رو سیاه
شما زندگیم دادین اما همش شده تباه
شما مردی کردینو منو کشیدین توی راه
اما نامردی من منو کشید سوی گناه
نمکم دادین شما حق نمک ادا نشد
شما آشنا بودین دل باتون آشنا نشد
همیشه صدام زدین اما گوشام نمی شنید
شما روزیم می دادین اما چشای من ندید
شما پادشاهین و با گداها دوست می شین
بدی ما رو می بینین اما هیچی نمی گین
با ما گفتن شما ها درد رفیق غمین می شین
شیعتون مریض بشه شمام باهاش مریض می شین
خدایا میدونی وقتی یهویی حال یه بنده ات رو به طرز وحشتناکی خوب میکنی بدعادت میشه واسه اون حال خوب؟؟؟
من الان همون بنده ام که یهویی حالم رو خوب کردی...
همونی که بین دستای رو به آسمونم و چشمای گریونم و یه حال پر اظطرابم با یه نگاهت کاری کردی که رفتم تا کربلا و با حال خوب برگشتم...
حالا بد عادت شدم... بدعادت شدم واسه اون حال خوب یهویی...
خودت که میدونی کجا حالم رو خوب میکنه...
اینکه پنجشنبه شب باشه و دلم زیر و رو بشه تو حرمی که هر لحظه یادت میاره که الان که اینجایی مهمون مهربون ترین مادر دنیایی...
مثل همون وقتی که برم زیر قبه نزدیک شبکه های ضریح و ضربان قلبم بی صدا بشه...
دلم از همون حال خوب یهویی میخواد...
امروز بدجور به هم ریختم ، بدجور.
نه من آدم نمی شم.
خدایا به دادم برس.
یکدفعه تمام مغزم می ریزه بهم ، البته بی علت نیست.
بعضی وقتا اینقدر دلم میخواد با یکی باشم که دیگه برام مهم نیست اخلاق و اعتقاداتش و هر چیز دیگه اییش خوبه یا بد....
فقط میخوام باشه...
باهاش حرف بزنم...
چشمام کوره بدن اینکه کسی در کار باشه...
میدونم موقع ازدواج انتخابم رو هواست...
دیگه مخم کار نمیکنه...میرم تو خیابون بقیرو میبینم چقدر افسرده میشم...
میگم چه بد باشی چه خوب مهم نیست...فقط باش...
من تشنه ی وجودتم...
یه زمانی میگفتم من خیلی منطقی میتونم رفتار کنم و توی زندگیه ایندم موفق میشم...ولی الان کاملا
برعکس شده....
به یه دختر بد فکر میکردم که فکر و حرف بد از همه جاش میریزه... میدیدم ازش خوشم میاد!
البته منم اینقدر درون و بیرونم باهم تفاوت دارن که نمیتونم در مورد هیچکس قضاوت کنم...
خدایا خودت مراقب باش...
من مخم کار نمیکنه وقتی توی زندونم...
خیلی وقته این شعر رو واسه خودم می خونم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
منم خاطم خیلی تنهاست.
جدا نیاز رو حس می کنم ، مخصوصا وقتی دیگران رو می بینم.
چه می شه کرد.
(1395 فروردين 21، 23:32)می توانم نوشته است: [ -> ]خیلی وقته این شعر رو واسه خودم می خونم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
جالبه بدونید اینی که نوشتید 6 ساله گوشه ی وبلاگمه!!!
ولی دیگه چشمام بدی های بقیه رو نمیبینه...
(1395 فروردين 21، 23:35)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]منم خاطم خیلی تنهاست.
جدا نیاز رو حس می کنم ، مخصوصا وقتی دیگران رو می بینم.
چه می شه کرد.
چقدر این روزا همه احساسشون شبیه به هم شده!!!!
بچه ها سعی کنید سر نماز با خدا درد و دل کنید خیلی سبکتون می کنه
بچه های اینجا را هم دعا کنید
من کاربریم را سال 95 گذاشتم خیر سرم قصد داشتم سال 95 رو کلا پاک باشم ولی دوران عید دوباری گند زدم هنوز دلم می خواد برگردم به عقب
دلم می خواست تاریخ پارکیم رند باشه
لعنت به شیطون که این سالم رو هم خراب کرد
به نام خدا
یه زمانی همش دنبال این میگشتم یه کسی از جنس مخالف داشته باشم که همیشه همراهم باشه همیشه کنارم باشه باهام حرف بزنه و تنها نباشم.منم دوست داشتم مثه این همه پسر که دوست از جنس مخالف دارن منم مثلا تریپ عاشقی بردارم.ولی آیا میشد؟میشد من یه رابطه سالم با یکی برقرار کنم که پر از حس خوب باشه؟ کار با خوب و بدش از لحاظ دینی و اخلاقی ندارم اما واقعا منم میتونستم یه رابطه تشکیل بدم؟
جواب این سوالها با تجربه به دست اومد. این امر واسه من محال بود.
چون به قول یکی از اصول هوشیاری:
عادت ما داشتن یک رابطه صمیمی با سایرین را غیرممکن ساخته بود.
اخیرا هم این اتفاق واسم افتاد با یکی از همکلاسیام خیلی صمیمی شدم. اما اون تصمیم به ازدواج گرفت. خوب من که اون رو واقعا برای ازدواج نمیخواستم الانم که داشت میرفت سر خونه زندگیش. چرا من نتونستم این موضوع رو هضم کنم. حتی تا روز عقدش
اینم که رفت ولی من اوضاعم تغییر نخواهد کرد تا روش من این باشه همون روشی که اکثر مبتلاهای به خودارضایی دنبالشن تو برقراری رابطه برداشتن از وجود یکی به نفع خودت:
خواهش میکنم با من ارتباط داشته باش و مرا کامل کن.
الان که نیستش واقعا احساس کمبود میکنم و این یعنی فعال شدن بیماری من.خدایا خودت کمک کن
منم ب چنین دردی مبتلا بودم و هستم