حتما تو روز تولدتون خدا میخواسته باهاتون تنها باشه و فقط با خودش دردو دل کنید
ان شاء الله هدیتون رو هم از خدا بگیرید
حرف هاتون خیلی انرژی میده
هما جون برات دعا میکنیم بهترین تصمیم رو بگیری ان شاء الله
آقای مرد مجاهد گاهی هم بد نیست
با این دید به گناه نگاه کنیم
(1393 مرداد 20، 12:43)Homa_a نوشته است: [ -> ]فراموش کردن مرد بودن :
از همه مهم تر مسئولیت پذیریه مسئولیت هایی مختص مرد هاست یه سری هم مختص خانوماس
مرد باید بتونه روی پای خودش بایسته تمام تلاش خودشو بکنه که به کسی حتی پدرش وابسته نباشه
البته من میدونم این خیلی سخته اما نتیجه مهم نیست منظور من تلاش در این جهت هست حتی اگه شده با تدریس خصوصی یا مسافر کشی و....
بالاخره از یه جایی باید شروع کرد
مرد باید پای حرف خودش وایسه
یعنی وقتی قول هایی میده هم از اول قول هاش غیر واقعی نباشه و هم براش تلاش کنه
مرد باید بدونه زنی که انتخاب میکنه میخواد بهش تکیه کنه مردی که خاله زنک و فضول باشه قابل تکیه نیست
مرد باید بدونه ناز کردن کار زنه ناز کشیدن وظیفه مرد ... اینا جاشون نباید عوض بشه ( استثنا هم وجود داره )
مرد نباید زود رنج و نازک نارنجی باشه آه که چقدر همه چیز عوض شده و هیچ کس جای خودش نیست
در مورد اینکه زن باید چطوری باشه هم کلی حرف میشه زد
مرد باید ابهت و جذبه و غیرت داشته و همینطور چشم پاک باشه
مرد نباید لوس و نُنُر و بچه مامان باشه! احترام به پدر و مادر سر جای خودش ولی بچه ننه بودن اصلا خوب نیست واسه مرد
اینا که گفتم در مورد جنسیت مرد بود مردانگی یا همون انسانیت یه چیز دیگه س .
این پست خیلی خوب بود...وقتی خوندمش خیالم راحت شد از خیلی چیزا....
اقایون بخونید لطفا در موردش فکر کنید....
(1393 مرداد 21، 5:20)سنــا نوشته است: [ -> ]حتما تو روز تولدتون خدا میخواسته باهاتون تنها باشه و فقط با خودش دردو دل کنید
ان شاء الله هدیتون رو هم از خدا بگیرید
حرف هاتون خیلی انرژی میده
هما جون برات دعا میکنیم بهترین تصمیم رو بگیری ان شاء الله
آقای مرد مجاهد گاهی هم بد نیست با این دید به گناه نگاه کنیم
اینم خوبه
خودم میخواستم طوری بشه که بیشتر باهاش حرف بزنم و دیگه ازش جدا نشم...انگار این بهترین شرایط بود....
تاپیکی که برای اقای مجاهد معرفی کردید رو تاحالا ندیده بودم ..خیلی خوب بود.....
سلام
خدا جون اینقدر این حرفو می زنم تا ببریم....
زیر لبم همش این جمله است....
خدا
جهنمت به این دنیای فانی و بلاتکلیف (من) می ارزه...
منو بنداز تو همون جهنمت
ولی اینقدر تو این دنیای فانیت زجرم نده
تحملم روز به روز داره کم میشه
این روزا قلبم واسه یه چیز دیگم درد می گیره
روزی رو دارم می بینم که مادر پدرم از این دنیا برن
مجبور باشم شب تا صبح کارتون خوابی کنم
اونجا بیشتر زجر می کشم
کارتون خوابی همانا معضلاتش رو چیکار کنم...
کاش قبل اینکه این اتفاقات تلخ بوجود بیاد
از دنیای فانیت برم جهنم
اونجا دیگه می دونی تکلیفت روشنه....
دیشب خودت دیدی بغضمو...
نزار به خود کشی فکر کنم...
(1393 مرداد 21، 9:31)ما می توانیم91 نوشته است: [ -> ]سلام
خدا جون اینقدر این حرفو می زنم تا ببریم....
زیر لبم همش این جمله است....
خدا
جهنمت به این دنیای فانی و بلاتکلیف (من) می ارزه...
منو بنداز تو همون جهنمت
ولی اینقدر تو این دنیای فانیت زجرم نده
تحملم روز به روز داره کم میشه
این روزا قلبم واسه یه چیز دیگم درد می گیره
روزی رو دارم می بینم که مادر پدرم از این دنیا برن
مجبور باشم شب تا صبح کارتون خوابی کنم
اونجا بیشتر زجر می کشم
کارتون خوابی همانا معضلاتش رو چیکار کنم...
کاش قبل اینکه این اتفاقات تلخ بوجود بیاد
از دنیای فانیت برم جهنم
اونجا دیگه می دونی تکلیفت روشنه....
دیشب خودت دیدی بغضمو...
نزار به خود کشی فکر کنم...
سلام برادر .....منم یه وقتایی این حس رو دارم.....
اما خدا همیشه میگه یه زمانایی میرسه که خوشحال میشی.اون موقع از خواستت پشیمون میشی....
دوس داری صبر کنی تا روزای خوب برسه یا دوست داری ازینجا بری؟
پستای قبلی منو نگاه کن.میبینی که خیلی حالم بد بوده.اما حالا خوبم و اینجام....
حس تورو تجربه کردم به خاطر همین به صورت قطعی بهت میگم صبر کنی روزای خوب میرسه...
یعقوب هم بعد ازون همه سختی تونست بالاخره پسرش رو ببینه....
ما همیشه با همیم...همه جا...توی سختی ها...توی شادی ها....
دستای منو بگیر باهم باشیم....
سلام
عجب صبری خدا دارد!
اگه ما خدا رو ب خدایی و خدا بودن ب صورت تمام و کمال قبول داریم..دیگه این ک بهش بگیم اشتباه کردی و میکنی خیلی جای تعجب داره!!!
من بنده ام.. بنده یعنی کسی ک هر چی ربش گفت میگه چشم.. و تمام تلاشش رو میکنه تا از خودش راضی نگهش داره..
اگه رب گفت بمیر میگه چشم.. اگه گفت بمون هم میگه چشم..
بنده غیر اطاعت کاری نباید بکنه..
حالا..
من میام ب رب خودم میگم تو داری اشتباه میکنی ک با من این کار رو میکنی.. برام فلان چیز رو مقدر و مقرر کردی..تو نمیدنی ک چی برای من خوبه.. من اینو میخوام و حتما هم همینو میخوام..باید بدی بهم!
عجیبه!
یا خدا خدا نیست.. ک هست!
یا ما بنده نیستیم..و ادب بندگی رو نداریم..
خدایا..
کمک کن تا مودب بشیم ب آداب بندگی..
کمک کن تا بپذیریم آنچه رو ک نمیتونیم تغییر بدیم..
کمک کن تا تغییر بدیم آنچه رو ک میتونیم..
کمک کن تا مسیرمون رو صحیح طی کنیم..
خیلی کمک کن خدا.. ضعیفیم..
در پناه خدا..
یاعلی.
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
نقل قول: زهیر، اندكى تأمل كرد. زنش به وى گفت: سبحان الله ، اى زهیر، در مقابل دعوت فرزند پیامبر، درنگ مى كنى؟
زهیر برخاست و رفت و پس از مدتى شاد و خندان برگشت و گفت : در صف یاران حسین علیه السلام قرار گرفتم !...
سپس در توضیح این موضع گیرى جدید، گفت:
به جنگ با رومیان كه رفته بودیم ، غنائم بسیارى به دستمان رسید. سلمان كه با من بود پرسید:
آیا از این غنیمت ها خشنودید؟
گفتم: چطور؟
گفت: این خوشحالى به جاست، اما:
اذا ادركتم سید شباب آل محمد، فكونوا اشدّ فرحاً بقتالتكم معهم، مما اصبتم الیوم من الغنائم...
پس چقدر خوشحال خواهید شد آنگاه كه سید جوانان آل محمد (امام حسین علیه السلام) را درك كنید و در ركابش جهاد كنید؟ باید خوشحالى و لذت آن، از این پیروزى و غنیمت، براى شما بیشتر باشد.
آنگاه، زهیر از اطرافیان و خانواده اش جدا شد و بسوى امام حسین علیه السلام براى جنگ در ركابش شتافت.
امروز سختترین روز زندگیم بود
مردم از دست این دل:smiley-yell:
یکی نیس اخه ......... ...... بگه بره
مریضن به خدا
آقای لاکی بوی ، خب چرا اینطوری نگاه نمی کنید که این همه سال ، این همه وقت به تلاش برای پاکی گذشت ؟
شما فقط شکست ها رو دارید میبینید ، خب چرا امیدوار بودن و تلاش کردن رو در نظر نمیگیرین؟
من به این سالها که توی کانون بودم از اردیبهشت 90 تا الان ، افتخار میکنم با اینکه تعداد شکست هام از شمارش خارجه مهم اینه که من این همه مدت
دغدغه پاکی داشتم و نا امید نشدم ، من جنگیدم
شما هم بجنگ ، زندگی یعنی همین
نقل قول: شروع شد جنگ علیه نفس...
قاتلوا هم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین کله لله
نقل قول: نمیدونم چی بگم جز بغضی که تو گلومه
جز چشم خیسی که مایه بی آبروییه...
از جویبار دیده مدد جوی شهریار!
دیگر صفای طبع روان و غزل گذشت
خدایا کمکم کن....
نمیگم خسته شدم نمیگم ناامیدم فقط یکم خسته ام دستم بگیر
میترسم باز زمین یخورم