یه روزایی توی زندگیت هست که نمی دونی چته!نمی دونی از کجا داری می خوری!یعنی می دونیا!ولی به روی خودت نمیاری! هی دوست داری به خودت حق بدی!....و یکی رو متهم کنی که:
آره تقصیر توئه!....تقصیر زمانه !...تقصیر مکانه!....تقصیر بعد چهارمه!!....
بلکم راحت شی.....
ولی خودمونیم به هر طرف که رو کنی چیزی جز خودت نمیبینی!...تو مقصری!.....از اول تا آخر!....دنیا تویی و من و دیگر هیچ!....
یه روزایی دوست داری دو دستی بکوبی رو میز(مثه فیلما)و داد بزنی:....چی از جون من می خوای؟!....
ولی دنیا تویی و من و دیگر هیچ!!....
یه روزایی دوست داری همه ی وجودت بشه اشک و....و تو انقدر گریه کنی تا بلکم تموم شی!....خالی شی از خودت....فارغ شی....ولی تو هیچ وقت تموم نمی شی!
چون دنیا تویی و من و دیگر هیچ!!.....
یه وقتایی انقدر مملو از کینه میشی....دوست داری یه سنگ شی از نوع عذاب و فرود بیای تو سر کسی که وجودت رو پر از نفرت کرده....ولی نمی شه...چون تو واقعیت نداری!!
چون دنیا تویی و من و دیگر هیچ!!
اگه دنیات پر از تو و من بشه...و تو و من پر از خدا....دنیات میشه خداو دیگر هیچ....
توجه نمودی؟دنیات میشه خدا و دیگر هیچ....
ای توبه ام شکسته،از تو کجا گریزم؟......ای در دلم نشسته، از تو کجا گریزم؟
ای نور هر دو دیده،از تو کجا گریزم؟......وی گردنم ببسته،از تو کجا گریزم؟
این درد دل نبود،بغضم نبود!...دلداریم نبود.....صرفا هجوم یه سری کلمات به ضمیر خودآگاه من بود و دیگر هیچ!!
نمیدونم چرا ولی دلم گرفته....فقط این آهنگ فرزاد فرزین آرومم میکنه
تو به من احتیاج داری و من خستم از تو
بفهم درکم کن
فکر نکن دست و پاتو میبندم
تو خودت مرد باش ترکم کن
دیگه این عشق نیست دیوونه
وقتی قلبت برام نمیلرزه
چشمتو رو به هردومون واکن..
این یه عادت چه قدر می ارزه؟؟؟؟؟؟؟؟
هی نگو با تو من عوض میشم
نگو میشه به عشق برگردم
جلوی کی دروغ میبافی
بچه من باتو زندگی کردم
سلام
یادش بخیر همیشه هر وقت تو این تاپیک درددل می کردم کلی آروم میشدم...
الانم کلی حرف دارم ..... ولی حس گفتن نیست...
خدایا خودت از دلم خبر داری...
پس می سپارمش به دستای توانمند خودت ..
کمکم کن تا تصمیم درستی بگیرم.........
زهرا خانوم گل خدا رو شكر كه مامانت سلامت و آروم كنارت خوابيدن..... از صميم قلب براشون دعا ميكنم و مطمئنم خداوند سايه مهرش روي سرشون هست و به زودي زودي جامه عافيت هم به طور كامل مي پوشن ان شاالله.... تو هيچوقت تنها نيستي زهرا جون...اول خداوند و بعد هم ما رو داري....مواظب دوتاييتون باش گلم...
سلام
يادمه وقتي داشتم براي خواهرم كانون رو معرفي ميكردم ي عبارتي ب كار بردم..
ب خواهرم گفتم اين قضيه (همون كوفتي) براي من تموم شده ديگه!
(اين جمله آنچنان آرامشي ب من داد ك هنوزم باهامه!)
الانم..
شما فكر نكنين ك بااينكار آبروتون رفت..
خيلي خوب ميتونين از اين فرصت استفاده كنين..
ترك كنين!!
تا دفعه بعدي ك حرفش پيش اومد سربلند باشين..
در پناه خدا..
ياعلي.
كاش منم مادر يا پدرم مي فهميد....
اونوقت بهم كمكم مي كردند.
از اون لحاظ نه
باز دیر رسیدم کانون
شیطون سوارم شد.
آقا میلاد به نظر منم چیزی نگید بهشون
درسته سخته که اونا فهمیده باشن
ولی دقیقا حرفی که سها خانوم زدن رو بهش عمل کنید
از این فرصت استفاده کنید
بذاریدش کنار
تا دیگه این اتفاق تکرار نشه
یا اگه شد شما بتونید بگید که تموم شده
(1391 مهر 24، 19:32)خوشحال نوشته است: [ -> ]از اون لحاظ نه
باز دیر رسیدم کانون
شیطون سوارم شد.
داداش خوشحال خوبین؟؟
دیشب یهو گذاشتین رفتین
با داداش الکس نگرانتون بودیما!
مرسی مهسا خانوم
خوبم؛خوب
دیشب رفتم بیرون رفتم با ماشین یه دور زدم با داییم حالو عوضش کردیم
ولی الان.....
شرمنده از همتون .
مخصوصا خودش.
اشکال نداره!
ان شااالله که دیگه هیچ وقت قرار نیست تکرار بشه...هیچ وقت هیچ وقت..
اینو بخودتون قول بدید.
خوشحالم که حالتون بهتره
سلام
میلاد جان
میدونم برات سخته تصورش برای منم سخته
اما چندتا نکته نهفته اس
مادرتون میتونستن با کنایه و دعوا و برخورد تند باهات رفتار کنن
میتونستن به روی خودشونم نیارن اما نتونستن بی تفاوت رد بشن و حس مادریشون نذاشت
اگه بدونی این حس چقدر ارزش داره
اگه بدونی خدا از مادر چقدر مهربونتره از فهمیدن مادرت چقدر ناراحت شدی
ای کاش این حسو من جلو خدا داشتم
شاید دلیل آرامش ایشون دونستن از قبل نبود شاید این بود که وظیفه مادریشونو انجام دادن و بی تفاوت نگذشتن
میدونم الان فکر میکنی داریم شعار میدیم اما خیلی هامون تو این شرایط شاید بدترش قرار گرفتیم
امیدوارم که همیشه با صبر مشکلاتت حل بشه
الله مع الصابرین
نظرتون چیه که یه روز وحشتناک و پر از فشار رو پشت سر بذارین!....فشاری که از هر لحاظ انتظارشو نداشتین!
بعد بیاین خونه و بگین خوب باشه اشکال نداره...زندگی همینه دیگه..... درسمو می خونم!
بعد برق خونه قطع بشه!
و تلفن هم!!!
و شما توی خونه تنهایین....
بعد شما برین توی اتاقتون شمع روشن کنین و یه فاز معنوی به خودتون بدین و صحیفه ی سجادیه رو بیارین که بخونین و یه کم آروم بشین!
بعد شمع آب شده بریزه روی دستتون و چها تا انگشتتون باهم بسوزه!!!
بعد که برق بیاد بیاین نت که با یکی حرف بزنین که سبک شین....دوستتون هست ....با خوشحالی بهش پی ام میدین!...بعد نتتون قطع میشه و هرگز وصل نمیشه!وقتی وصل میشین که اون رفته!!!
بعد دیگه با خودتون میگین خوب یه لحظه بشین و هیچ کاری نکن.....
فقط خونسرد و آروم باش....نفس عمیق بکش.....
بعدم میاین کانون....یادتون میفته که مامانتون نیست و باید برین غذای پدر رو آماده کنین!!
آدم اگه سرشو بکوبه تو دیوار دردش میاد؟!
آخ ...آره درد داره....
نکته ی اخلاقی!
هیچوقت سرتونو نکوبین تو دیوار.....اصولا جواب نمی ده....