سلام
یه اعتراضی داشتم
الان مگه تابستون نیست آخه
چرا مسئولان یه تدبیری برای مفرح کردن فضای کانون نمی اندیشن
انجمن شادشاد شاد تبدیل شده به غمگین غمگین غمگین
برنامه ها و پست های مفرح را خواستاریم
از جمله گذاشتن صندلی داغ برا قدیمیای کانون
یا یه مسابقه ای چیزی
یه ذره مدیران سر کیسه رو شل کنن دیگه ،یه ذره خرج کنین خب
بابا پول چرک کف دسته ها،
بیاین شب عید قربان یه هدیه به همه کانونیا بدین
یه ماشینی ،خونه ای ،ویلا تو شمالی ،سفر به جنگل های آمازونی
دل مون پوسید تو کانون
حس نامفید بودن حس واقعا خیلی بدیه
اینکه هیچ فایده خاصی نداشته باشی و نتونی برای آدما مفید باشی نتونی به بقیه کمک کنی و مهارت خاصی نداشته باشی
نمیدونم یکی مثل من یا کسایی مثل من میتونن توی ظهور نقشی داشته باشن یا نه
امیدوارم منم معنای زندگیمو بتونم پیدا کنم و اون رشته ای که فکر میکنم توش میتونم یه کارایی انجام بدم قبول بشم
خدایا میدونم بازم دارم اصرار میکنم و پافشاری میکنم برای چیزایی که میخوام امیدوارم به صلاحم باشن
الان که به گذشته نگاه میکنم خیلی چیزا و خیلی کارایی که ازت خواستم و اون موقع بهم نه گفتی و من خیلی ناامید شدم و خیلی حالم بد شد
حتی حس میکردم دوستم نداری که حاجتمو بهم نمیدی چقد میتونست به ضررم شه و کلی بهم آسیب بزنه
نمیدونم اون رشته ای میخوام میشه یا نه حتی این روزا همش فکر میکنم از این بعد رو باید چیکار کنم
خدایا خودت بهم راهو نشون بده
خدایا همین برای من افتخار بزرگیه که بنده ای مثل منو قبول کردی
اونقدر آدما قبل من و تو غصه خوردن، لب پنجره سیگار کشیدن، عاشق شدن، فارغ شدن، فحش دادن...
اونقدر آدما قبل من و تو بردن، باختن، گذاشتن رفتن، گم و گور شدن...
اونقدر آدما قبل من و تو به گذشتهشون فکر کردن، حسرت خوردن، بغض کردن...
حالا کجان؟
رها کن رفیق..رها کن بره...
قبل از اینکه هدفامو دنبال کنم و تصمیمات مهم زندگیمو بگیرم بهتره سعی کنم حالمو بهتر کنم و کوله پشتی غمو بزارمش زمین
کار سختیه ولی خب من میتونم
آدما یه جایی رو میخوان برا گذروندن، مخصوصا حالا که همه اعتیاد به گوشی رو پیدا کردن، اتفاقا اصل کار همینه آدما یه جایی تو گوشی میخوان برا گذروندن، یکی میاد کانون یکی میره گروه توی تلگرام، یا روبیکا، یا یکی درگیر اینستا میشه، بعد این جایی که اینا قرار میگیرن رو با اون چیزی که دلشون میخواد اهلش هستن یا اون چیزی که دنبالش هستن رو با اون فضایی که داخلش قرار میگیرن پیوند میزنن، حتی میتونه وجوده یه آدم دیگه باشه، این دو نفر میان به بهونه هایی به دلایلی که دارن یه خلا هایی که دارن رو با اینا پر می کنن و خودشون رو گول میزنن، البته این میتونه بحث جدا گونه ای باشه، ولی این چیزی که گفتم وابستگیه، وابستگی به نوعی که آدم دلیل هاشو بهونه می کنه برا اون وابستگیش، حالا چون اون دلیل ها میتونن درست باشن داره به وابستگیش ادامه میده چون سخته براش رها بشه و وابستگی رو ولش کنه، و به این وابستگیه غلط بخاطر دلیل های درستش ادامه میده، من منظورم دقیقا همین مجازی هست که یکی به دلیل اعتیاد دلایلی برا خودش میاره ک درسته و بخاطر اون دلیل ها ادامه میده به این که توی مجازی با آدمای دیگه ارتباط داشته باشه، و هم خلا خودش و هم اعتیاد خودش رو ادامه میده، و اینطوری هم حس آرامش داره هم یه خلا رو پر کرده
نمیدونم چرا یهو این حرفا و افکار اومد تو ذهنم و منم نوشتم
امروز فهمیدم از خودم خجالت میکشم و گاها حتی از خودم متنفرم
برای داشتن احساساتی که بخشی از نیمه تاریک وجودمن و دوست ندارم داشته باشمشون و همچنان ...
نمیدونم دارم تمرین میکنم دارم سعی میکنم بپذیرم بپذیرم و خودمو همینطور دوست داشته باشم
شاید درست شدن شاید....
هر روزی که میگذره بیشتر درک میکنیم :
{لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ}
[ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقّت آفریدیم]
یعنی از صبح تا شب مشکل پی مشکل داره میباره
اما به امید خدا؛ این نیز بگذرد
کار خیلی راحتیه پیدا کردن یه دلیل برای غمگین بودن و غصه خوردن و زندگی رو به خودم زهر کردن
ولی دو روزه دارم سعی میکنم بین تموم دلیلایی که برای ناراحت بودن دارم بگردم بینشونو یه دلیل حتی خیلی کوچیک برای اینکه از اون حال بد بیام بیرون پیدا کنم
امیدوارم این روند رو بتونم تا آخرین روز زندگیم اجرا کنم
دلم پره ...
زیر بار منطق دارم تلف میشم ...
منطقی که بهم میگه لال باش حرف نزن ...
تو همیشه باید منطقی رفتار کنی ...
نباید از عصبانیتت بگی ...
یکی نیس بگه منم حق دارم عصبانی بشم ...
همه اش یه صدای درونی میگه باید هوای مامانتو داشته باشی ...
اما نو دعوا ها مامانم خیلی خودخواهانه از احساساتش میگه
و در غیر منطقی ترین حالت ممکن منو له میکنه ...
شخصیتمو پودر میکنه ...
کدوم خری گفته هرکی کنکور قبول نشه
آدم بدرد نخوریه ...
هرشب یه جلسه میذاری میری رو مخ من که مثلا چی رو ثابت گنی ؟
آخه آدم تحصیل کرده
من خودم به شخصه تو رو قبول ندارم ...
استغفرلله
حالا کار ندارم ...
روی صحبتم با خودمه ...
منی کع همه جوره خودمو وقف خانواده کردم ...
همین که دارم احساساتمو پنهان میکنم ....
همین که درخواست هامو پنهان میکنم ...
احساس میکنم اونا زورشون خیلی زیاده ...
تا حالا چند بار تو کانون جاهای مختلف نوشتم ولی پاک کردم
کلی حرف از ناراحتی ها و مشکلاتم داشتم که نزدم
یاد این حرف های پناهیان افتادم
اینجا
بنظرم این مثال زمین فوتبالش خیلی خوبه
تو همه جا کاربرد داره
تو روابط خانوادم
تو تلاشم برای آینده
تو روابط کانونم
و....
همه جا همینه
یه سری قانون. یه سری محدودیت
میتونم وایسم نق بزنم
میتونم بپذیرم و راه حل جدید بدم
الان راه حل جدید دارم
فقط امید ندارم
شایدم از شکست دوباره میترسم
اینم نوعی محدودیته
که باید باهاش مقابله کنم
اون فوتبالیست هم ممکنه تو بازی ۱۰ تا شوت بزنه هیج کدوم گل نشه. نا امید بشه. ولی قاعده بازی اینه با ناامید شدنش مقابله کنه و شوت ۱۱ امم بزنه
بنظرم نکته دیگه این فوتبال اینه که تایم مشخص داره
کاش یادمون بمونه دنیا هم تایم مشخص داره
(1401 تير 24، 13:25)آبی آسمانی نوشته است: [ -> ]دلم پره ...
زیر بار منطق دارم تلف میشم ...
منطقی که بهم میگه لال باش حرف نزن ...
تو همیشه باید منطقی رفتار کنی ...
نباید از عصبانیتت بگی ...
یکی نیس بگه منم حق دارم عصبانی بشم ...
همه اش یه صدای درونی میگه باید هوای مامانتو داشته باشی ...
اما نو دعوا ها مامانم خیلی خودخواهانه از احساساتش میگه
و در غیر منطقی ترین حالت ممکن منو له میکنه ...
شخصیتمو پودر میکنه ...
کدوم خری گفته هرکی کنکور قبول نشه
آدم بدرد نخوریه ...
هرشب یه جلسه میذاری میری رو مخ من که مثلا چی رو ثابت گنی ؟
آخه آدم تحصیل کرده
من خودم به شخصه تو رو قبول ندارم ...
استغفرلله
حالا کار ندارم ...
روی صحبتم با خودمه ...
منی کع همه جوره خودمو وقف خانواده کردم ...
همین که دارم احساساتمو پنهان میکنم ....
همین که درخواست هامو پنهان میکنم ...
احساس میکنم اونا زورشون خیلی زیاده ...
نوشته شما چه برای من جالب بود
اینکه نظرات اطرافیان رو لزوما درست نمیدونید و دوست دارید حقیقت رو کشف کنید ولی در عین حال، جایگاه آدمای اطرافتون رو میشناسید و یه احترام نهادینهای نسبت بهشون دارید.
آفرین واقعا
یه قاعدهای هست که میگه مشکلات حل میشن : ) .. و خدا بزرگه : )
امیدوارم با کمک خدا موفق باشید و همینجوری روز به روز در مسیر تعادل قدم بردارید.
کاش گاهی وقتا اون حنیفای رک باشم که خیلی صریح تمام حرفاشو میزنه و خودخوری نمیکنه
و هرچی که ناراحتش میکنه و رو اعصابشه رو به طرف مقابل بگه و انقد خودشو اذیت نکنه