(1391 مهر 15، 23:56)Arman نوشته است: [ -> ]سلام
خیلی حرفا دارم واسه گفتن .....
چون پسرم خاطراتم پسرونه هست اما دختر و پسرش فرقی نمیکنه مهم خوده مطلبه
یادمه یه بنده خدایی بود که یه دختر بهش اس ام اس زد گفت بیا دوست بشیم اما تو جوابش گفت خدا همه مارو به راه راست هدایت کنه
یادمه یه بنده خدایی بود یه دختر بهش پیشنهاد .... داد اما بهش گفت برو بابا
یادمه یه بنده خدایی تو یه موقعیت خاص تو خونه با یه دختر تنها شد اما دمش گرم که کاری نکرد با اینکه دختره چراغ سبز رو بهش داده بود
یادمه یه بنده خدایی تو خیابون به احدی نگاه نمیکرد ، انگار چشماش فقط پسر میبینه و دخترا رو نمیبینه
یادمه یه بنده خدایی تو زندگیش با دختری حتی یه حرف عاشقانه هم نزده
یادمه یه بنده خدایی از اینکه بگه من حتی کمتر از انگشت های دستم خودارضایی کردم هم خجالت میکشید
یادمه یه بنده خدایی کلاس درسشو بیخیال شد که به نماز اول وقتش برسه
یادمه یه بنده خدایی ....
بازم بگم ؟
اگه بخوام بگم صدتا دفتر صدبرگ هم کم میاد
هممون از این بنده خداها تو زندگیمون دیدیم ، بنده خداهایی که کارای خوب در سطح تیم ملی انجام میدن که آدم وقتی میشنوه دهنش باز میمونه ، یعنی اینطوری
چه خوبه به این فکر کنیم که این چیزا هست ، وجود داره ، خیالی و توهم نیست ، واقعین همشون
منم جزء این بنده خداها هستم ، تو هم جزء این بنده خداها هستی
چرا از امروز شروع نمیکنی تو همین دفتر صدبرگ هات بنویسی
آره شروع کن به نوشتن
" منم یه بنده خدایی که ... "
خدا بدجوری منتظرته
یا حق
یادمه یه دختری بود که تو صورت پسراهم نگانمیکرد..
یادمه یه دختری بود که کلی پسر تو وبلاگش حرفای عاشقونه مینوشتن و شماره میذاشتن اونم فقط میخندید و مسخرشون میکرد.
یادمه یه دختری شماره ناشناس که زنگ می زدگوشی رو برمیداشت حرف نمیزد تا میدید طرف پسره قطع میکرد
یادمه یه دختره به جون همه عالم و آدم غر میزد که ول کنین این پسرارو...ایناعاشقتون نیستن همشون کثافتن..
یادمه اون دختره خیلیا رو نصیحت میکرد...
به جون خیلیا غرمیزد...
.
.
.
.
آره یه دختری بود این مدلی
ولی دیگه نیس.
2ساله که نیس.
اه بیخیال
فقط یه نصیحت که هیچوقت بابت بی احساس بودنو پاک بودن به خودتون نبالین...
یه جایی یه اتفاقی بلاخره یقتونو میگیره
یه ضرب المثل چینیه ما تهرانیا میگم
تعریف از خود......خوردنه.
ولی خداییش بین اینهمه که اقا ارمان گفت وجدانا دو سه تاش رو تجربه کردم.
الان که فک میکنم میبینم کلی از امتحانای خدا رو با 20پاس کردم
جز.....
من با آرمان کاملا موافقم .
به نظرم ما فقط اشتباهاتمون و گناهانمون رو می خواهیم هر طور شده یک جور توجیه کنیم و یا بندازیم گردن دیگرون. فقط فقط و فقط دنبال توجیه هستیم و بس !
زهرا خانوم راست میگه ولی
به قول یاس
وقتی دنیا اینو میخواد که مخصوصا بسوزم
چیکار کنم،دلمو با نخ سوزن بدوزم
میشه برگشت به همون ویژگیا ولی برا شما اسونه که ارادت قویه نه ما
جوون جقلکا که تازه اومدیم تو فاز.....
در کل دارم به سرنوشتم عادت میکنم.شکست پشت شکست
من قبلا اصلا انقد بچه ی معصوم و پاکی بودم
اما از وقتی رفتم سر کار 4ساله که یعنی هر گناهی که شما بگید من کردم
وجدانا خیلی افسردم کرده.
کجا میتونم!
من بدبخت قبلا کشتارگاه کار میکردم الانم
تو کار سوختم)نفت،گاز،بنزین(
کجا برم پول بهتر از صاب کارم)عموم(بگیرم اخه.
آره
جنگیدن بانفس خیلی سخته...
بخصوص اگه انگیزه نداشته باشی
برا منم اصلا واضح نیس چی کارمیخوام بکنم...
خیلی فکر کردم..
اصلاخیلی فکرمیکنم
ولی نتیجه نداره.
بلاخره اونی که بایدبشه میشه..
یا اون دختره پاک برمیگرده...
یاهم همینی که هست میمونه....
هرچه بادا باد
دوستان شبتون پرستاره
من رفتم
سلام
دوست دارم چشامو ببندم صبح که از خواب بلند شم ببینم همون دختربچه 6سالم اینا همش یه کابوس بوده ای کاش کارتون پیتر پن واقعی بود میرفتم عضو گروهشون میشدم
وقتی یه برگی رو زمین میفته ..حس میکنم گریه ی بی صداشو . . .
آخه منم یه برگ خشکو زدم
که بی صدایه عمر گریه کردم
فقط همین.......=((
اول سلام
هفته پيش تويه يك جمعي بودم يكي گفت دلم ميخواد وقتي زنگ ميزنم به دوستام و بهم ميگن چه عجب فلاني ياد ما كردي بجاي اينكه بگم ما كه هميشه به ياد شما هستيم بگم چي ميشه تو يه بار ياد ما بكني!! نميشه!!
هي ...امروز سرشار از همين حسم...به قول آرمين:
ميدوني امثال تو دور و برم پرن، كوش،اون كه باب ميل منه و من بي تابشم...
خدايا انقدر روحم رو بزرگ كن و بهم درك بده كه موهبت هات رو ببينم و كوچكي چيزهايي كه ندارم آرامشم رو بر هم نزنه.....
خدايا من رو در راه درست و در ارتباط با افراد درست قرار بده....خدايا مواظب تك تك دوستانم باش و هيچوقت تنهاشون نذار.....
(1391 مهر 16، 1:14)ترلان نوشته است: [ -> ]وقتی یه برگی رو زمین میفته ..حس میکنم گریه ی بی صداشو . . .
آخه منم یه برگ خشکو زدم
که بی صدایه عمر گریه کردم
فقط همین.......=((
چی شده مگه؟ - چرا ناراحتی - همیشه شاد بودیا
نقل قول: وقتی یه برگی رو زمین میفته ..حس میکنم گریه ی بی صداشو . . .
آخه منم یه برگ خشکو زدم
که بی صدایه عمر گریه کردم
فقط همین.......
میشه با دیدن ریختن برگ ها یاد این روایت هم افتاد
[font=]ابوعثمان مي گويد: من و سلمان(ره ) در زير درختي نشسته بوديم، سلمان شاخه درختي را كه برگ هايش خشك شده بود، جنبانيد و در نتيجه همه برگ ها بر زمين ريخت. آنگاه سلمان به من گفت: اي ابوعثمان! از من نمي پرسي كه چرا چنين كردم؟ پرسيدم: سبب اين كار چه بود؟ سلمان گفت: با پيامبر اكرم(ص) در زير اين درخت نشسته بوديم، آن حضرت شاخه اي را كه برگ هايش خشكيده بود، تكان داد و همه برگ ها بر زمين ريخت، سپس فرمود: اي سلمان! از من نمي پرسي كه چرا چنين كردم؟ عرض كردم: يا رسول الله! سبب چه بود؟ پيامبر(ص) فرمود: مومن چون برآن وجهي كه دستور رسيده، وضو بگيرد و پس از آن نمازهاي پنج گانه شبانه روز را بجاي آورد، گناهان او مي ريزد، همچون اين برگ ها كه از اين درخت فرو ريخت. آنگاه حضرت آيه 114 سوره شريفه هود را تلاوت فرمود، يعني: در دو طرف روز و اوايل شب نماز را بر پا دار، چرا كه حسنات، سيئات را از بين مي برند.[/font]
یا علی